شهيد «عثمان فرشته» در سال 1332 در روستاي« د له مرز» دربخش « سرو آباد» از توابع شهرستان «مريوان» به دنيا آمد .به دليل آنکه خانواده ي او از امکانات مالي مساعدي برخور دار نبود ،موفق نشد بيشتراز چند سال درس بخواند و مجبور شد در سن نوجواني کنار پدر وبرادربزرگتر خود کار کند تا بتوانند مخارج زندگي را تامين کنند. در سال 1351 به خد مت سربازي رفت و در باشگاه افسران قوچان مشغول انجام خدمت شد.يکسال بعدو در سال 1352 پدر بزرگوار خود رااز دست داد .خدمت سربازي را که تمام کرد ،به اهواز رفت و در يک شرکت مشغول کار شد.آن موقع همزمان بود با مبارزات مردم بر عليه حکومت شاه خائن . در همان جا بود که به جمع حاميان انقلاب پيوست و در حد توان خود براي به ثمر رسيدن آن تلاش کرد . مبارزات او به شرکت در راهپيمايي و اعتراضات خياباني محدود نمي شد.او از در آمد خود يک قبضه تفنگ( بر نو) خريد و در کنار تعدادي از مردم ستمد يده ي کرد خود با عمال رژيم منفور پهلوي جنگيد .آنها با ياري يکديگر ؛شهر باني رژيم شاه را در شهرستان مريوان محاصره کردند و بعد از چند دقيقه آن را به تصرف خود در آوردند .در اين حادثه شهيد گرانقدر «عبد الله طر طوسي» هم حضور داشت. بعد از پيروزي شکوهمندانه انقلاب اسلامي به روستاي «دله مرز »مراجعه کرد و مدتي در آنجا ماند.بعدازآن به خاطر حضور نيرو هاي ضد انقلاب ومزاحمتهايي که آنها براي مردم وکشور ايجاد مي کردند؛ به عضويت سپاه در آمد وبا لياقت و کارايي، اقدامات شايسته ايي درمبارزه با ضد انقلاب از خود نشان داد. طولي نکشيد که از سوي سر دار شهيد« محمد برو جردي» به سمت مسئول گروه ضربت سپاه دراستان« کرمانشاه» در آمد. بعد از مدتي به «پاوه» انتقال يافت و فرماندهي سپاه آنجا را پذيرفت.مدتي درآنجا بود و بعد از پاکسازي منطقه «پاوه» به« کردستان» آمد و به سپاه «مريوان» پيوست .مدت دو ماه در روستاهاي «تيش تيش» و« شو يشه» بود که به «مريوان» رفت و به سمت فر ماندهي عمليات سپاه آنجا منصوب شد . اودر آن سمت به پاکسازي روستاهاي مريوان از لوث نيرو هاي ضد انقلاب پرداخت و موفق شد که با ياري همرزمان خود بسياري از روستا هارا از وجود ضدانقلاب پاکسازي کند و تعداد زيادي از نيرو هاي ضد انقلاب را به هلاکت برساند .او به هر روستايي که مي رفت ماهيت گروهکها را افشا مي ساخت و اهالي روستا ها را براي پيوستن به پيشمر گان کرد دعوت مي کرد، به طو ري که تعداد زيادي از آنهادعوت شهيد فرشته را پذيرفتند و در جمع مجاهدان نور عليه ظلمت قرار گرفتند .بعد از آنکه روستا هاي« مريوان» پاکسازي شد از سوي فرمانده سازمان پيشمرگان مسلمان کرد استان «کردستان» ماموريت يافت که به منطقه« کامياران» برود و به پاکسازي آنجا هم اقدام کند .شهيد« فرشته» ؛ کامياران راکه مرکز اصلي تجمع گروه وابسته به دشمنان مردم ايران بنام «حزب دمکرات» بود، آزاد ساخت و در همين راستا هم تعداد زيادي از آنهارا به هلاکت رسانيد .تا اينکه در تاريخ 25/3/61 بر اثر انفجارگلوله ي توپ به شهادت رسيد .از شهيد فرشته يک فرزند پسر و يک فرزند دختر به يادگار مانده است .مزار مطهر شهيد در روستاي« دله مرز» است
وقتي که اسم شهيد« فرشته »در ميان کساني که او را مي شناختند و با او آشنايي داشتند آور ده مي شود، همه ي آنها به شجاعت و زيرکي او اعتراف مي نمايند . او بيش از اندازه شجاع و نترس بود ؛رفتار بسيار عجيبي داشت ؛از هيچ چيزي نمي ترسيد ؛مي شد او را ضرب المثل شجاعت و جرات دانست.يکي از همرزمان شهيد مي گويد يک روز به شوخي به او گفتم : کاک عثمان شما چه دعايي را با خود حمل مي کنيد که تير دشمن به شما اصابت نمي کند .ايشان در حالي که مي خنديد، گفت : من از خداي خود خواسته ام که به دست ضد انقلاب نيافتم و با تير مستقيم آنها کشته نشوم .او شجاعت را با خون و رگ خود عجين مي ساخت و ذره اي ترس و واهمه را در وجود خويش راه نمي داد. شهيد فرشته علاوه بر شجاعت سر شاري که داشت تير انداز ماهري هم بود. به گفته يکي از همرزمان شهيد ،او حتي يک سکه پولي را که در آسمان پرتاب مي کردند هنوز به زمين نرسيده بود مورد هدف قرار مي داد .نيرو هاي ضد انقلاب حتي از شنيدن نام فرشته به لرزه مي افتادند .به طور يقين مي توان صلابتي را که به دست آورده بود حاصل شجاعت و از خود گذشتگي او دانست .شجاعتي که سر شار از اخلاص و عاري از تظاهر بود ؛شجاعتي که توقع و ادعايي را در پي نداشت و شجاعتي که از مردانگي و غيرت آکنده بود .وقتي که دستور عقب نشيني را در يافت مي کرد بسيار ناراحت مي شد .او دوست داشت رو به دشمن باشد و کوچکترين ضعفي به دست دشمن ندهد .توکل عجيبي به خداوند يگانه داشت و در آغاز هر کاري خدايا به اميد تو مي گفت .به همرزمان خود توصيه مي کرد که با وضو به در گيري بروند و در زمان در زمان در گيري آيت الکرسي را بخوانند . قبل از پاکسازي روستا ها به نيرو هاي خود گوشزد مي کرد که مراقب مردم باشند و از کشتن افراد بي گناه دوري نمايند .با نيرو هاي ضد انقلاب بسيار قاطعانه رفتار مي کرد و حتي کو چکترين حرکتي را که دليل بر نرمش او در مقابل آنها باشد انجام نمي داد .در تمام عمليات پيشتاز بود .بااينکه فرمانده بود ؛جلو تر از همه حرکت مي کرد . سعي داشت به جاي همه نيرو ها بجنگد و بيشرين ايثار و مردانگي را انجام دهد .او براي نيرو هاي غير بومي احترام بيشتري قايل مي شد و آنهارا مهمانهاي عزيز خطاب مي کرد .بسيار سخي و بخشنده بود ؛ به دليل آنکه خود طعم تلخ فقر را چشيده بود، درد فقرا را مي دانست و يکي از توصيه هاي مکرر خود را رسيدگي به محرو مان و تهي دستان منطقه قرار مي داد .به گفته يکي از همرزمان شهيد روزي که شهيد مقداري از مايحتاج خانواده خود را تهيه کرده بود در راه به پيرزن پنجاه ساله اي مي رسد و وقتي که از پيرزن مي پرسد به کجا مي رود. پيرزن در جواب مي گويد که به روابط عمو مي سپاه مي روم تا مقداري وسايل بگيرم !! پيرزن را تا نز ديک منزلش مي برد و همه ي وسايلي راکه براي خانه خريده بوده است به آن پيرزن مي دهد .
در تاريخ 25/3/1361گروهي از همرزمان شهيد فرشته که درپايين کوهي به نام( تفين) قرار داشتند از طريق بي سيم با شهيد فرشته تماس مي گيرند و موقعيت خود را خطر ناک گزارش مي دهند . شهيد فرشته بعد از يک ساعت در همان محل حاضر مي شود و در پشت توپ 106 که بر روي جيپ مخصوص شهيد قرار داشته است مستقر مي شود .اما بعد از يک بارشليک کردن به طرف قله کوه که مقر نيرو هاي ضد انقلاب بوده است؛ توپ گير مي کند و ديگر شليک نمي کند .در اين هنگام شهيد فرشته به پشت توپ مي آيد و مو قعي که مي خواهد نقص توپ رابر طرف کند توپ عمل مي کند و آتش عقبه آن شهيد فرشته را در بر مي گيرد و پيکر مطهر او را تکه تکه مي کند .آري همانطور که شهيد بار ها آرزو مي کرد تکه تکه شد و اوبعد ازجانفشاني هاي زياد به آرزويش مي رسد و شهيدمي شود.
منبع:پردنده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثار گران سنندج،مصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
خاطرات
رحيم احمدي:
براي پاکسازي منطقه "چشميدار" و "بوريدر" به اتفاق جمعي از پيشمرگان حرکت کرديم .عمليات بسيار سخت بودمسئوليت عمليات را من وآقاي داريوش چاپاري عهده دار بوديم .در روز اول عمليات ؛ ادريوش از ناحيه چشم زخمي شد .او براي براي مداوا به سنند ج انتقال دادند و تمام مسئوليت بر دوش من قرار گرفت .در وضعيت بسيار بحراني قرار داشتم .
روز دوم با شهيد عثمان فرشته آشنا شدم .از وضعيت منطقه از او سوال کردم .او جزو پيشمرگان مسلمان مريوان بود – گفت :من با منطقه آشنايي کامل دارم ، اگر کمکي از من ساخته است ، آماده ام .تعدادي نيرو در اختيارش قرار دادم تا براي تسخير ارتفاعات آنجا حرکت کند .با صلابت خاصي که داشت آماده حرکت شد .
او پس از لحظاتي از ناحيه پا مجروح شده بود ، ما علي رغم شدت جراحت اين موضوع را از نيروهاي تحت امرش کتمان کرده بود و با اين که از طريق بيسيم با من ارتباط داشت .در اين زمينه به من چيزي نگفت .با دشواري فراوان توانسته بود به نقطه هدف برسد و روستا را پاکسازي کند پس از پاکسازي کامل روستا و استقرار نيروها ، موضوع زخمي شدن خود را به من اطلاع داد .وقتي رفتم و ايشان را ديدم ، تصور کردم در همان لحظه زخمي شده است ؛اما متوجه شدم در شروع عمليات زخمي شده و اين مدت طولاني را تحمل نموده است ، به اوج مردانگي و صداقت و شهادت اين انسان آزاده پي بردم .
شهيد عثمان فرشته تا وقتي که نيروها به طور کامل در آنجا مستقر نشدند و از اين امر
اطمينان پيدا نکرد ، براي معالجه و درمان نرفت .به راستي کجا مي توان اين چنين صحنه هايي را به نظاره نشست ؟آيا مي شود ديگر اين ايثار و گذشت و يکپارچگي را ديد ؟
محمد چوپاني:
منطقه اورامان به دليل شرايط خاص جغرافيايي و صعب العبور بودن ؛ جزو مناطقي است که رزمندگان اسلام براي پاکسازي آن زحمات طاقات فرسايي را متحمل شدند .در اواخر آذر ماه سال 59 طرح پاکسازي دزلي و روستاهاي مجاور آن توسط شهيد عثمان فرشته و حاج احمد متوسليان و عده ديگري از فرماندهان آماده شد .
شهيد عثمان فرشته يک گروه نود نفري از پيشمرگان و برادران پاسدار را – که از هر جهت آمادگي لازم را داشتند – انتخاب کرد و طبق اصول و تاکتيک هاي خاص جنگ هاي چريکي ، اين گروه را سازماندهي کرد .بخت يار بود و بنده هم با اين گروه همکارشدم .برف فراواني آمده بود که در بعضي از نقاط ارتفاع برف تا يک و نيم متري هم مي رسيد .مسير حرکت هم بسيار سخت بود براي اينکه بتوانيم روستاي دزلي را کاملا دور بزنيم و به محاصره در آورديم ، بايد ازکوههاي مرتفع نژمار و سيانه و دوله ناو عبور مي کرديم .
سوز و سرماي زمستان تا مغز استخوان نفوذ مي کرد .ارتفاع بر ف به حدي بود که نفس همه را گرفته بود ، اما با وجود تمام اين شرايط سخت و نا مساعد ، رزمندگان اسلام روحيه بسيار بالايي داشتند و با لاخره پس از طي مسافتي طولاني ، ساعت چهار صبح دزلي را به محاصره در آورديم . ضد انقلاب پس از سه ساعت مقاومت مجبو شد روستا را ترک کند و ما همزمان روستاي دزلي و درکي را پاکسازي کرديم و پرچم مقدس جمهوري اسلامي را بر فراز قلل مرتفع آن به اهتزاز در آورديم .خاطره جانبا زي ها و رشادت هاي شهيد ملا مصطفي مردوخي در اين عمليات هيچ وقت از اذهان رزمندگان محو نخواهد شد .
مردم با نظام بودند چند روز پس از پاکسازي روستاي دزلي ، بنده به اتفاق جمعي از پيشمرگان در آنجا مسقر شديم .يک روز به من و محمد رهروان گفتند : سريع به پادگان مريوان برويد .ماهم فورا به پادگان رفتيم .در آنجا چهل و پنج قبضه اسلحه تحويل گرفتيم و ا ود ه روستاي دزلي آورديم .
هنگامي که به دزلي بر گشتيم ديديم عده اي در پايگاه ما جمع شدند . زماني که وارد پايگاه شديم و علت را سوال کرديم ، گفتند اينها اهالي دزلي هستند که داوطلبانه آمده اند مسلح شوند .ما بلافاصله سي و پنج نفر از آنها را مسلح کرديم و آموزشهاي لازم را به آنها داديم .
بعد از يک هفته همه آنها اعلام آمادگي کردند و گفتند :آماده انجام عمليات و پاکسازي منطقه هستند .به نظر رسيد بايد منطقه قله بروسکه در حومه درکي از لوث وجود گروهک رزگاري پاکسازي شود . نيروها براي پاکسازي سازماندهي شدند .گروهک رزگاري در اين منطقه امکانات فراواني در اختيار داشت و به دليل همجواري با کشور عراق ، توپخانه هم در اختيار آنها بود و افسرهاي عراقي و نيروهاي بعثي در بين عناصر رزگاري به وفور ديده مي شد .با فرماندهي شهيد عثمان فرشته و با کمک نيروهاي محلي و مردمي دزلي ، عمليات را شروع کرديم و توانستيم در کمترين زمان و بدون تلفات ، مزدوران رزگاري را وادار به عقب نشيني به داخل خاک عراق بکنيم همکاري مردم دزلي اين کار با آن سرعت انجام نمي شد و اين پيروزي از برکت وجود مردم بود .چرا که مردم با نظام بودند و به محض رهايي از چنگال گروهک ها ، يبه نيروهاي اسلام مي پيوستند .
محمد چوپاني:
پس از پاکسازي ژالانه در آنجا پايگاهي ايجاد کرديم و شهيد عثمان فرشته به عنوان فرمانده گردان ژالانه و درکي معرفي شد .بنده افتخار داشتم به عنوان فرمانده گروهان در خدمت اين انسان آزاده باشم .در 27 دي ماه سال 59 بنده به عنوان پاس بخش در پايگاه ژالانه در حال خدمت بودم .
پس از اتمام پست پاس بخشي ، بلافاصله به جاي يکي از همرزمان که مريض بود ؛ پست نگهباني را تحويل گرفتم .هنوز بيش از چند دقيقه از نگهباني نگذشته بود که چندين گلوله آرپي جي به طرف پايگاه شليک شد .
بلافاصله نيرو ها را فراخواني کردم .آنها فورا آماده شدند و موضع گرفتند . درگيري سختي آغاز شد .گروهک رزگاري با کمک مزدوران بعثي به پايگاه حمله کرده بودند .باراني از گلوله بر پايگاه باريدن گرفت .رفتم و از انبار مهمات ، مهمات مورد نياز را به سنگر رساندم و قريب به يک ساعت مقاومت کردم ، اما به دليل خونريزي شديد دچار بي حالي شدم و چشمانم سياهي مي رفت . شهادتين را گفتم .دو نفر از همرزمان ، مرا بغل کردند و در حالي که به شدت گريه مي کردند ، به طرف درکي انتقال دادند .شهيد عثمان فرشته به دنبال ما آمد و تا مرا در آن وضعيت ديد ، با صداي بلند شروع به گريه کرد .بسيار منقلب شده بود و آرام نمي گرفت .مرا به طرف دزلي آوردند .در بين راه سعي کردند کاري بکنند که من دچار بي هوشي نشوم .چشمانم را باز کردم و گفتم کاک عثمان چرا اذيتم مي کنيد ؟من که زخمي شده ام اين که چيزي نيست !من حاضرم سدها جان داشته باشم و آنها را در راه اسلام هديه کنم !اگر شهيد شدم ، جنازه ام را به پدرم حويل دهيد !
شهيد فرشته گفت :نگران نباش !چيز مهمي نيست .گفتم: پس به پايگاه بر گرد .مبادا در غياب تو مشکلي پيش بيايد .گفت :کس ديگري اين کار را انجام مي دهد .من تا تو را به بيمارستان مريوان نرسانم ؛ آرام نمي گيرم .
مرا به بيمارستان رساندند .پس از عمل جراحي کم کم داشتم به هوش مي آمدم که ديدم حاج احمد متوسليان در کنار تختم نشسته است و آرام آرام گريه مي کند .وقتي متوجه شد به هوش آمده ام لبخند مليحي زد و گفت :پسر !چند بار به تو گفتم مواظب خودت باش ؟گفتم :حاجي قسمت نبود شهيد شوم ،ظاهرا خداوند اراده کرده است که در رکاب شما باشم!
محمد صالح عبدي:
منطقه اورامان به دليل وضعيت خاص جغرافيايي و دارا بودن ارتفاعات مختلف ، براي ما اهميت ويژه اي داشت .يک سلسله از کوههاي منطقه که در خطوط مزري بود ، در اختيار عناصر رزگاري بود و همين امر موجب شده بود تا ارتباط آنها با حزب بعث به سهولت انجام پذيرد .
در جلسه اي با حضور حاج احمد متوسليان ، شهيد ابراهيم مرادي ، شهيد عثمان فرشته ، شهيد جلال بارنامه ، حسين مدني فر و بنده تصميم گرفته شد طي عملياتي اين ارتفاعات را از لوث وجود عناصر "رزگاري" پاکسازي کنيم .
طرح عمليات ريخته شد و خوشبختانه توانستيم عمليات را با موفقيت به انجام رسانديم و بر ارتفاعات مسلط شديم .و بر روي يکي از ارتفاعات پايگاهي ايجاد کرده بوديم .به اتفاق يکي از پيشمرگان با دوربين در حال کنترل و تحرکات دشمن بوديم که متوجه شديم يک نفر مقداري بار را بر دوش گذاشته و يک گالن بيست ليتري را هم در دست دارد و به طرف پايگاه مي آيد .وقتي نزديک تر شد متوجه شديم جاويد الاثر حاج احمد متوسليان است که مقداري خرما و نفت را از يک فاصله دور بر دوش گرفته بود تا براي رزمندگان مستقر در پايگاه بياورد .
به استقبالش رفتيم و خواستيم با ر را از دوشش پايين بياوريم و خودمان حمل کنيم ، اجازه نداد .علت را از او سوال کرديم ، گفت :من دارم وظيفه ام را انجام مي دهم .وقتي وارد پايگاه شد ، بعد از احوالپرسي و روبوسي با رزمندگان به شدت گريست .ابتدا تصور کرديم مشکلي پيش آمده است .وقتي از او سوال کرديم چرا گريه مي کني ؟گفت ما در مريوان داخل شهر هستيم و از امکانات بيشتري استفاده مي کنيم ولي شما بر روي خاک مي خوابيد ، آن هم در کوه دور افتاده بدون هيچ نوع امکاناتي !خدمت واقعي را شما انجام مي دهيد .خدمت ما و شما هيچ وقت با هم قابل مقايسه نيست .
ايشان را دلداري دادم و گفتم :شما در آنجا بهتر مي توانيد خدمت کنيد ، ما هم در اينجا !بنا بر اين هر دو گروه جز رضاي حق و خدمت به مردم نيست .پاکسازي سرو آباد بدون تلفات انجام شد. شبي که من به اتفاق حامد براي شناساي و جمع آوري اطلاعات به سرو آباد رفته بوديم ، ضد انقلاب در همان شب به يکي از مقرهاي پيشمرگان در شهر مريوان حمله کرده بودند .وقتي ما به قلعه چي بر گشتيم و موضوع را فهميديم ، به مريوان رفتيم .گروهک ها گريخته بودند .حاج احمد متوسليان گفت :اين ها از شهر خارج شده اند و بايد به تعقيبشان بپردازيم و براي اين کار شما بايد به هزار خاني برويد ، ابراهيم مرادي به هجمنه برود و عثمان فرشته هم براي پشتيباني از شما به قلعه امام در پشت هجمنه مي آيد .غروب همان روز به قلعه جي رفتيم و در آنجا من به اتفاق 45 نفر، ابراهيم و همراه 40 نفر و عثمان نيز با تعداد 45 نفر عازم محل ماموريت شديم و قبل از روشن شدن هوا هزار خاني را دور زديم و به گروه ابراهيم رسيديم که مشغول تعقيب يکي از عناصر کومله بودند .
شهيد ابراهيم را ديدم و گفتم :ابراهيم !مي خواهم پيشنهادي بدهم ، اما قول بده اگر موافق آن نبودي ، عصباني هم نشوي .گفت بگو !گفتم :ما تا اينجا آمده ايم ، تعدادمان هم نسبتا زياد است .بياييد به طرف سرو آباد برويم و آنجا را پاکسازي کنيم .
ابراهيم گفت :ما ماموريت نداريم به سرو آباد برويم و اگر بدون ماموريت رفتيم و اتفاقي براي نيرو ها افتاد ، چه کسي جوابگوست ؟گفتم :حالا که اين طور است ، اجازه بده تا من با عثمان هم تماس بگيرم ، اگر ايشان هم پذيرفتند ، فکري هم براي ماموريتش مي کنم .
بلافاصله با عثمان تماس گرفتم .او گفت حرفي ندارد ، ولي جواب حاج احمد را چه کسي مي دهد ؟گفتم :خودم !وقتي عثمان و ابراهيم موافقت کردند ، گفتم من به اتفاق نيروهاي تحت امر به طرف ارتفاعات سيد مصطفي و سيد بالا برز حرکت مي کنيم ، اگر توانستيم آنها را تصرف کنيم ؛ با حاج احمد تماس مي گيرم .اگر اجازه دادند بمانيم ، شما بياييد در جاي ما مستقر شويد ، ما هم براي پاکسازي وارد شهر مي شويم ، اگر هم اجازه ندادند از همان جا بر مي گرديم .
قبول کردند .ما هم بسرعت توانستيم ارتفاعات را به تصرف در آورديم .
وقتي در ارتفاعات مهم و سوق الجيشي مستقر شديم ، با حاج احمد تماس گرفتم و گفتم :حاجي تمام ار تفاعات مهم منطقه اکنون در اختيار ماست ، ما قصد پاکسازي سرو آباد را داريم ، اگر موافقي نيروي کمکي اعزام کن ، اگر هم مواقفق نيستي ، بر مي گرديم !
حاج احمد خيلي خوشحال شد و گفت :بمانيد و کارتان را ادامه دهيد .
من فورا کمکي مي فرستم .وقتي موافقت حاج احمد را گرفتم ، به پيشمرگان گفتم :بچه ها ، عجله کنيد ، اکنون بهترين فرصت است و بايد وارد شهر شويم .به سرعت آمديم و در باغ شيخ نيروها را به چند قسمت تقسيم کردم .گروهي را به سه راه دورو فرستادم تا حملات احتمالي گروه رزگاري را دفع کنند .دسته اي را براي تسخير کوه مرتفعي که در ضلع شمالي شهر قرار دارد ، فرستادم و خود نيز به اتفاق چند نفر به طرف پاسگاه حرکت کردم .
نيروهاي دمکرات به محض مشاهده ما مقر را تخليه کرده و به طرف کوسلا ن فرار کرده بودند .عناصر کومله هم بدون هيچ مقاومتي شهر را ترک کردند .با اتکا به ذات لم يزل ، شهر سرو آباد را با همان تعداد اندک و بدون هيچ گونه تلفاتي پاکسازي کرديم و آن را در اختيار برادران ارتشي قرار داديم .
محمد صالح عبدي:
در بعضي از مقاطع تاريخي با انسانهايي رو به رو مي شويم ک ظرفيت وجودي آنها نه در مکان مي گنجد ، نه درزمان ؛ و در واقع بين آنها با نسل هاي قبل و بعد از خود يک تفاوت ماهوي وجود دارد ، چرا که شيوه سلوک و رفتار آنان بر مداري مي گردد که با ديگران کاملا متفاوت است .
مي توان آن چه را که در سالهاي بعد از انقلاب اتفاق افتاد ، جزو همان مقاطع استثنايي به حساب آورد .ايمان اخلاص و صداقت انسانهاي آن زمان را به سهولت نمي توان در دوران هايي ديگر نظاره کرد . اسطوره هايي مانند عثمان فرشته وابراهيم مرادي وعزيزان ديگر.گروهک هاي ضد انقلاب در سالهاي اوليه تشکيل پيشمرگان مسلمان کرد ، يکي از اتهاماتي را که متوجه پيشمرگان مسلمان مي کردند ، اين بود که آنها حقوق و مزاياي کلاني از دولت مي گيرند .اما واقعيت غير از اين بود .در آن زمان هيچ پيشمرگي حقوق مصوب ماهيانه نداشت .در پايان هر ماه مبالغي را در سيني مي گذاشتند هر کس هر مبلغي را که نياز داشت ، متناسب با هزينه هاي ماهيانه اش بر مي داشت .حد اکثر مبالغي که دوستان از سيني بر مي داشتند بين 200 تا 500 تومان بود .دقيقا به ياد دارم از مهر ماه سال 60 تا فروردين 61 ماهيانه دويست تومان پول از سيني بر مي داشتم و اين مبلغ ، بسيار بسيار برکت داشت ، به گونه اي که آن سيني به سيني برکت مشهور شده بود .