نجفي آشتياني ,جعفر

کد خبر: ۱۲۲۷۶۹
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۰۴:۴۰ - 29April 2009

چهارم ارديبهشت سال 1340 در شهرستان آشتيان متولد شد. درس زندگي را در سايه ي تربيت پدر و مادري مومن به آيين اسلام شروع کرد و وقتي به سن دبستان رسيد با عشقي فراوان دوران دبستان و راهنمايي را پشت سر گذاشت و وارد دبيرستان شد .
با شور و اشتياقي که نسبت به تعليم علوم ديني در او بود و روحيه ي دين باوري که داشت، از همان دوران نوجواني به ماهيت پليد رژيم پهلوي پي برد و دنبال مبارزه با او بود.
با افزايش فعاليتهاي مردم بر عليه حکومت پهلوي او نيز به صف مبارزان پيوست ودر اين راه يکي از پيشتازان مبارزه شد. وقتي عوامل حکومت از منصرف نمودن سيد جعفر از مبارزه شدند ,او را از دبيرستان اخراج نمودند.اين اتفاق فرصتي مناسب براي سيد خعفر شد.مدتها بود که دنبال تحصيل در علوم ديني بود.
براي همين در آزمون ورودي حوزه ي علميه ي قم شرکت کرد و در مدرسه ي حقاني قم به استفاده از محضر اساتيد بزرگواري چون شهيد بهشتي و شهيد بزرگوار قدوسي و همچنين حضرت آيت الله جنتي و غيره بهره مند گشت.
با اوج گيري انقلاب در سال 1357 ايشان به افشاگري جنايات ومفاسد رژيم پهلوي پرداخت و با توزيع اعلاميه و نوار سخنراني امام (ره) وارد مرحله حساسي از مبارزات انقلابي شد.
با پيروزي انقلاب به عضويت سپاه پاسداران درآمد و مدت پنج سال در مشاغل مهم عملياتي در بخشهاي گونا گون سپاه پرداخت.
در پادگان ولي عصر (عج) به خدمت به انقلاب و حفظ دستاوردها ي آن همت گماشت .
مدتي حفاظت ازمسئولين را برعهده داشت. جنگ کردستان پيش آمد و تعدادي از دشمنان داخلي به نيت پليد شان مي خواستند کردستان را از ايران جدا کنند.اودر آن جنگ شرکت کرد.پدرش مي گويد:قبل از اينکه به کردستان برود, نامه ي خداحافظي نوشت اين نامه پيش من بود و مادرش خبر نداشت. و بعد از دو ماه برگشت. هروقت که مي آمد دو روز مي ماند و بعد برمي گشت در تمام جبهه ها و تمام عمليات ها جعفر شرکت داشت. در جبهه فرمانده واحد ديده باني توپخانه لشکر حضرت رسول و قرارگاه نجف اشرف بود. از خصوصيات اين شهيدان بود که در کارها کوشش و جديت فوق العاده اي داشت. در عمليات هاي مختلف مانند عمليات مقدماتي والفجر يک و دو و سه و ... شرکت داشته است.
سرانجام در تاريخ 28/8/62 در منطقه ي عملياتي کاني مانگا در پنجوين عراق، لحظه ي ديدار او با حضرت حق فرا رسيد و روح بلندش به ملکوت اعلي پيوست.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد








خاطرات
پدر شهيد:
جعفر پس از اخراج از مدرسه در حوزه ي علميه قم مدرسه ي حقاني امتحان ورودي داد با قبولي امتحان زير نظر شهيد قدوسي، شهيد بهشتي، آيت الله جنتي و... حدود يک سال در آن مدرسه تحصيل کرد. بعد از پيروزي انقلاب گفت مي خواهم در سپاه لباس بپوشم. در تهران لباس سپاه پوشيد مدتي حفاظت مسئولين را برعهده داشت. جنگ کردستان پيش آمد و در آن شرکت کرد. يک نامه ي خداحافظي نوشت اين نامه پيش من بود و مادرش خبر نداشت. و بعد از دو ماه برگشت. هروقت که مي آمد دو روز مي ماند و بعد برمي گشت در تمام جبهه ها و تمام عمليات جعفر شرکت داشت. در جبهه فرمانده واحد ديده باني توپخانه لشکر حضرت رسول و قرارگاه نجف اشرف بود. از خصوصيات اين شهيدان بود که در کارها کوشش و جديت فوق العاده اي داشت. در عمليات هاي مختلف مانند عمليات مقدماتي والفجر يک و دو و سه و ... شرکت داشته است.
محتواي نامه اش اين بود: به صورت خداحافظي، آن چيزي که من در کردستان مي بينم مستقيم دست اسرائيل و آمريکا در کار است. جنگ ما با منافقين مي باشد .در يک عمليات حدود 23 نفر در آن جنگ شرکت داشتند .شش نفر برگشتند و بقيه شهيد شدند.
حدود پنج سال در جنگ حق عليه باطل شرکت داشت.
قبل از انقلاب و جنگ هم در خانواده، در مدرسه مخالفت با دستگاه شاه و رژيم داشت. در مدرسه در انشاهايي که مي نوشت تمام آنها در مخالفت با دستگاه و رژيم شاه بود. يکي دو بار مدرسه ما را احضار کرد و گفتند که افکار و اخلاق او منحرف است اگر با اين اخلاق باشد او را اخراج مي کنند. يک بار هم از طرف پاسگاه خواستند که او بايد تربيت شود و اخلاقش درست شود. و در نهايت از مدرسه اخراج شد.
بعد از انقلاب در رشت به عنوان محافظ مسئولين انجام وظيفه مي نمود.
اخلاق و رفتار او پسنديده خانواده و مردم بود. با خانواده و مردم خوش اخلاق بود. از همرزمان شهيد حاج جعفر نجفي مي توان به شهيد حاج همت اشاره نمود که در دوران جنگ و جبهه بيشتر با او بود و همکاري با هم داشتند.
روز اول که از آشتيان به عنوان کاروان حرکت کردند تا کرمانشاه من تا آنجا آنها را همراهي کردم بعد در سپاه همه خواب بودند ولي جعفر پيدايش شد. جاي استراحت نبود. به نظر من در آنجا مسئوليتي داشت و همکارانش با او با احترام برخورد مي کردند. تا صبح گشت مي زد تا هرکس ناراحتي داشت رسيدگي کند.

مادرشهيد:
شهيد حاج جعفر هميشه سفارش مي نمود که با خدا باشيد از امام حمايت کنيد. رفتار و کردارتان بايد نمونه باشد. خودمان را پنهان نکنيم. هرچه بيشتر در جبهه شرکت کنيد خدا بيشتر شما را دوست دارد. هرچه با جبهه باشيد خداوند بهتر شما را مي خواهد. در دوران نوجواني نماز شب مي خواند. با برادر و خواهر دوست و خوش برخورد بود. وقتي از جبهه مي آمد از در که وارد مي شود از عوض اينکه بگويد مامان، عزيز و ... مي گفت: نه نه من آمدم مي گفتم خيلي خوشحال شدم که آمدي.
وقتي خداحافظي کرد که برود جبهه پدرش مکه بود. وقتي آمد رنگش پريده بود.فهميدم خبري شده.به من نمي گفتند و وقتي آمد ديدم رنگ پدرش عوض شده .سه بار گفتم: انالله وانااليه راجعون و بعد گفتم خدايا صبر حضرت زينب را به من عطا کن رفت و آمد از خانه ما بريده نمي شد تا يک سال مي آمدند و مي رفتند (مردم و همرزمانش).

پدرشهيد:
در يک عمليات در خاک عراق شدت آتش دشمن زياد مي شود بعد شهيد حاج جعفر در آنجا مي بيند که در محاصره ي دشمن قرار مي گيرد از ايران تقاضاي آتش مي کند. ازتوپخانه ايران آتش نمي ريزند و قبول نمي کنند. بعداً با اصرار جعفر که حتماً بايد آتش بريزد ,باعث مي شود که از ايران آتش بريزند. و دشمن را متفرق کنند. شهادتش در همان جا واقع مي شود سه روز در سردخانه بوده است.

يک روز با قاطر امکانات براي جبهه مي برد يک گلوله توپ کنار قاطر مي خورد و منفجر مي شود. قاطر از بين مي رود و جعفر بي هوش بر زمين مي افتد. وقتي به هوش مي آيد پيش خودش فکر مي کند که نکند مصداق سخن شهيد بهشتي که فرموده اند بهشت را به بها مي دهند نه به بهانه او شهيد شده و...
سعي مي کند که بلند شود و مي بيند که توان و قدرت بلند شدن ندارد. جعفر در طول حضور در جبهه بارها مجروح شد (حدوداً 20 بار) يک بار که مجروح شد در بيمارستان تبريز بود که ما اصلاً خبر نداشتيم و سه روز در آن بيمارستان بستري بود که بعد مرخص مي شود.
حاج جعفر مرد ميدان بود، مرد جنگ بود، مرد نبرد بود. خودش علاقه ي زيادي به جبهه داشت و به من مي گفت که مي خواهم لباس سپاه بپوشم .مي گفت که حالا موقع درس خواندن نيست, الان بايد در ميدان نبرد باشيم. شهيد حاج جعفر سخنراني هاي متعددي در مشهد برگزار مي کرد و مردم را هوشيار و آگاه به زمان مي کرد. و توصيه مي کرد که دنبال مال و ثروت نرويد به اسلام و دين روي آوريد. در سر مزار شهيد علي حسيني سخنراني داشت.
بعد از ماموريت رشت و کرمانشاه سه ماه در فلسطين بود تا آموزش جنگي را بهتر ياد بگيرد. خوشش نيامد از وضعيت آنان و مستقيم رفت پيش امام و وضعيت آنجا را براي امام گزارش داده بود. در هيچ منطقه اي بدون اجازه ي امام نمي رفت. بسيار تودار و کم حرف بود و بايد حرف را از زير زبانش مي کشيدي . طوري نبود که از خودش تعريف کند.
يک تابلو در خانه درست کرده بود به ابعاد 60 ×40 خط کشي و ترسيم کرده بود و عکس امام را در وسط تابلو زده بود و سجاياي اخلاقي امام (شجاعت، رشادت، مروت، امامت، و ...) را در آن نوشته بود. سال 1359 و آن را در ديوار اتاق نصب کرده بود. و رفت و آمدي که با فاميل و اقوام داشتيم باعث تعجبشان شده بود و مي گفتند چطور نمي ترسيد و آن را در خانه نصب کرده ايد.
جعفر به حضرت امام ارادت و علاقه ي خاصي داشت و اين طور نبود علاقه اش زباني باشد . در 19 رمضان سال 1356 سخنراني در مسجد جمعه داشت. هنگامي که مشغول سخنراني مي شود جمعيت کم کم از مسجد بيرون مي روند.

جعفر وقتي در آشتيان بود به حوزه ي علميه علاقه ي بسياري داشت و با بعضي از طلبه ها بحث مي کرد و به درس عربي علاقه ي فراواني داشت. بعد از اخراج از مدرسه جعفر يک سال به تهران رفت و در کارخانه بافندگي شروع به کار کرد و براي سه ماه در آنجا ماند.
بعد به حوزه علميه ي قم رفت. آقاي جنتي يک دعايي در باره جعفر کردند که زود به اجابت رسيد و آن اين بود که انشاءالله شما از سربازان خوب امام زمان باشيد. حدود يک سالي در قم بود تا پيروزي انقلاب رسيد و فرمان حضرت امام براي تشکيل سپاه صادر شد.
جعفر ديگر نتوانست درس بخواند و به محض رسيدن فرمان، جعفر به سپاه تهران رفت و آنجا مشغول شد و لباس مقدس سپاه را پوشيد. من به او گفتم تو يک سال است که در مدرسه داري درس مي خواني .گفت: الان من بنشينم تو مدرسه و درس بخوانم درستش نيست، هر روزي که وقتش شد برمي گردمو ادامه مي دهم.
در باره سجاياي اخلاقي جعفر اگر در باره ي نمازش بگويم که چيزي واضح و روشن است جعفر کسي نبود که ما بتوانيم به او درس بدهيم و او به ما درس مي داد. نمازهاي يوميه، نماز شبش، اخلاقش و ... در خانه زبانزد بود.
هنگامي که بچه دو، سه ساله بود از سر و کله من بالا مي رفت و مادرش مي گفت تو اين را عزير بار آوردي و هيچ چيزي به او نمي گويي، من مي گفتم بچه است مي خواهد با من بازي کند.

بعد از پيروزي انقلاب در گردان دو پادگان ولي عصر (عج) به خدمت به انقلاب و حفظ دستاوردها همت گماشت. او در سرکوب توطئه ضد انقلاب در کردستان حضوري فعال داشت.
در آزاد سازي سنندج در گردان دو سپاه پاسداران سپاه اسلام را ياري مي کند. و با شروع جنگ تحميلي زندگي پنج ساله او در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل شروع مي شود و با مسئوليت هايي که در جبهه جنگ از جمله فرماندهي ديده باني لشکر حضرت رسول و قرارگاه نجف اشرف با حماسه هايي که مي آفريند، در شب 28/8/62 قله 1866 کاني مانگاه (پنجوين) لحظه موعود فرا مي رسد و وعده حق برايش تحقق مي يابد و مزد پنج سال جهادش را مي گيرد و به ملاقات خدايش نائل مي گردد.

به کليه امور واجب اهتمام خاصي داشت. و به احکام مستحبي و انجام آن کمتر از واجبات قائل نبود .مي توان گفت که نماز شب او ترک نمي شد و تلاوت قرآن را حتي زماني که رانندگي مي کرد از حفظ با قرائت تلاوت مي نمود. و هر کجا که بود سر وقت اذان گفتن و اشعار مذهبي مي دانست. و يکبار هم جهت انجام فريضه حج (به مکه مکرمه) مشرف شده بود.
در تشکيل کلاس عقيدتي، آموزش قرآن کريم همت مي گماشت. صداقت، شهامت و عدم ترس و واهمه از احدي جزء ذات او بود، چه در زمان طاغوت و چه در جنگ با بعثيون، احسان به والدين و اقوام، حب به ولايت اهل بيت (ع)از مشخصه هاي او بود.
يک بار در ديدگاه قله 1900 به محاصره نيروهاي دشمن درآمد به طوري که فاصله او با دشمن حتي کمتر از ده متر بود. او پشت بي سيم گفت هرچه مي توانيد بروي سر من آتش بريزيد. و ديگر بي سيم و دوربين را کنار گذاشت و تفنگش را در دست گرفت و تعداد زيادي از دشمن را خود به هلاکت رسانيد تا حلقه محاصره گشوده شد. از اين موارد براي او بسيار در عمليات ها پيش آمده و ما بسيار کم از آنها مطلع هستيم چون او اکثراً خود به صورت ديده بان نفوذي به داخل مواضع دشمن و يا پشت آنها مي رفت و معمولاً اين مسائل را خود تعريف نمي کرد.

گر مرد رهي ميان خون بايد رفت از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
در راه شو، از چگونه رفتن مهراس خود راه بگويدت که چون بايد رفت

در مسلخ عشق جزء نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقي زمردن مهراس مردار بود، هرآ نکه او را نکشند

معتقد بود:در هر کجا و موقعيتي که هستيد تکليفي که اسلام و انقلاب برعهده ما گذاشته انجام داده و همه جا را تبديل به سنگر دفاع از انقلاب اسلامي و رهبري امام کنيم و از هيچ چيز نهراسيم و از مشکلات شانه خالي نکنيم و در همه حال خداي را گواه و ناظر و شاهد و ناصر بدانيم و امام را الگو و اسطوره که چون جدش حسين و علي و محمد (ص) براي ما حجتي است حاضر.
به خاطر همين اخلاق خوب و کردار او بود که همه او را به عنوان يک معلم خوب و با تقوا قبول داشتند. مثلاً در موقع نماز جماعت با اينکه همه برادران در جبهه با تقوا و اخلاص بودند و در بين صف جماعت برادران بزرگتر از ايشان بودند ولي همه او را به عنوان پيش نماز قبول داشتند.
مي گفت:"اگر يزيد در جنگ توانست حقانيت حسين و علي و محمد (ص) را پايمال و نابود کند، صدام نيز قادر است که چنين کاري انجام دهد.ما نيز حقيم و از حزب الله .اگر گلوله هايمان تمام شد و شمشيرها هم شکست، مشت هايم که سالم است سينه هايمان که بستر است, قلب هايمان که پر خون است، آن قدر خون مي دهيم تا دشمن کافر در خون ما غرق شود. اينک فرصتي بسيار بسيار مقدس و بزرگي است، جبهه، جبهه اي آشکار، نبرد بين حق و باطل است، و امام چون پيامبر ناظر و شاهد بر اوضاع، حال چه سعادتي از اين بزرگتر که در اين هنگام امام را ياري دهيم. "






آثار باقي مانده از شهيد
پدر ارجمند و مادر گرامي و برادران عزيزم، هرچند بسيار دوست دارم که ديگر بار همگي تان را زيارت کنم و بدامان آن خانواده بزرگ پرواز نمايم، لاکن ارزش مافوق اين، مرا باز مي دارد و آن اسلام، ايمان، شرف، آزادي، يعني حفاظت از انقلاب است. معتقدم که بايد آنقدر خون بدهيم تا اين اسلام دوباره جان گرفته را از بين نبرند، من دست هاي بسيار بر عليه انقلاب عزيز اسلامي ام مي بينم و چون زباني براي گفتن ندارم، فکر مي کنم که يک راه دارد و آن شهادت است.

در هر کجا و موقعيتي که هستيم تکليفي که اسلام و انقلاب بر عهده ي ما گذاشته انجام داده و همه جا را تبديل به سنگر دفاع از انقلاب اسلامي و رهبري کنيم.
هيچ گاه از مشکلات نهراسيم و شانه از مسئوليت خالي نکنيم و در همه حال خداي را گواه و ناظر و شاهد و ناصر، و امام را الگو و اسطوره بدانيم که چون جدش حضرت محمد (ص) ,علي (ع) ,حسين (ع) براي ما حجتي است حاضر.
اين بار بايد يا به فيض ملاقات پروردگار نايل آيم و يا بعد از پيروزي برگردم که در هر دو صورت فوز عظيم است.
نظر شما
پربیننده ها