زندگی نامه شهید علی تجلایی فرمانده قرارگاه ظفر (ستاد کل نیروهای مسلح)

کد خبر: ۱۲۹۳۷۶
تاریخ انتشار: ۲۴ فروردين ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۰ - 13April 2011

تجلايي در همين دوران ، توسط ساواك احضـار شد ، چرا كه از امضاء برگه عضويت حزب رستاخيز امتناع ورزيده بود . با آغاز حركت مردم عليه رژيم پهلوي در سال 1357 ، تجلايي نيز فعاليت خود را شروع كرد . او در تمامي تظاهرات و اجتماعـات مردمي عليه رژيم پهلـوي حضور فعـال داشت و به چـاپ و پخش اعلاميـه هـا مشغول بود .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، تجلايي در سال 1358 ، به عضويت سپاه پاسداران درآمد و يك دوره آموزشي نظامي پانزده روزه را زير نظر سعيد گلاب بخش - معروف به « محسن چـريك » - در سعد آباد تهران گذراند .
تجلايي كه در امر آموزش فنون رزمي مهارت زيادي كسب كرده بود ، پس از مدتي ، در پادگان سيدالشهداء به عنوان مربي آموزشي مشغول به كار شد . او در آموزش نظامي بسيار جدي و سخت گير بود و مي گفت :
من در عمر خود پانزده روز آموزش ديده ام و فردي به نام محسن چريك به من آموزش داده و گام از گام كه برداشته ام ، تيري زير پايم كاشته است . اكنون مي خواهم با پانزده روز آموزش ، شما را به جنگ ضد انقلاب در كردستان ، پاوه و گنبد آماده كنم و اگر در اثر ضعف آموزشي يك قطره از خون شما بريزد ، من مسئولم و فرداي قيامت بايد جوابگو باشم .
سختگيري وي در آموزش به حدي بود كه در ميان نيروها به « علي رگبار » معروف بود . نقل است كه روزي حاج مقصود تجلايي - پدر علي - در ميان داوطلبان آموزش نظامي بود و هر بار كه چشمان علي به پدر كه در خار و خاشاك سينه خيز مي رفت ، تلاقي مي كرد ، بدنش سست مي شد و بغض گلويش را مي فشرد .
علي تجلايي به كارش عشق مي ورزيد . وقتي به منطقه جنگي مي رفت ، شرايط را به دقت مي سنجيد و برحسب نياز و نوع منطقه عملياتي ، آموزش هاي لازم را ارائه مي كرد و طرح هاي نو در امر آموزش تدوين مي كرد . او مي گفت :
قصد دارم طي پانزده روز آموزش ، نيرويي تربيت كنم كه نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهاي بزرگ را داشته باشد ، بلكه بتواند در ميدان رزم با لشكر مجهز و دوره ديده دشمن حرف اول را بزند .
پس از مدتي به كردستان رفت و به مبارزه با ضد انقلاب منطقه پرداخت . بعد از آن ، مأموريت يافت به اتفاق چند تن راهي افغانستان شود ، تا عليه نيروهاي متجاوز شوروي ، مردم مسلمان آن كشور را ياري كند . او براي ورود به افغانستان كه مرزهايش تحت كنترل شديد ارتش سرخ بود ، از شناسنامه افغاني استفاده كرد . در پاكستان ، تجلايي براي تأسيس مركز آموزش فرماندهي براي مجاهدين افغاني ، حفاظت از نماينده امام در افغانستان ، و حمل وجه نقد براي مجاهدين ، برنامه دقيقي تهيه كرد . در افغانستان ، حدود سيصد نفر از مجاهدين افغاني كه اغلب سطح علمي بالايي داشتند ، زير نظر تجلايي آموزش ديدند . به ابتكار او ، در چندين نقطه افغانستان ، راهپيمايي هايي عليه آمريكا ترتيب داده شد . او اغلب اوقات به مناطق پدافندي مجاهدين مي رفت و چگونگي گسترش خط پدافندي ، آرايش سلاح و نيرو و حدود ارتش را براي آنها تشريح مي كرد . تجلايي و يارانش چهار ماه تمام به آموزش فرماندهان افغاني پرداختند و به ايران بازگشتند ، چرا كه جنگ ايران و عراق آغاز شده بود . تجلايي بلافاصله پس از ورود به ايران ، راهي جبهه هاي جنوب شد و در نبردهاي دهلاويه شركت جست و پس از آن در حماسه سوسنگرد ، حضور فعالي داشت . در همين زمان ، مرتضـي ياغچيـان و يارانش ، سه شبـانه روز در بستان با سلاح سبك در مقابل نيروهاي زرهي عراق مقاومت كردند . با نزديك شدن نيروهاي دشمن ، قرار شد شهر را تخليه كنند تا هواپيماهاي خودي شهر را بمباران كنند . چنين اتفاقي رخ نداد و شهر بستان به دست نيروهاي عراقي افتاد . رزمندگان پس از درگيري با تانكهاي عراقي و منهدم كردن عده اي از آنها ، پياده به سوي سوسنگرد عقب نشينـي كردند و عازم دهلاويـه ( يكي از روستاهاي نزديك سوسنگرد ) شدند تا در آنجا ، خط پدافندي ايجاد كنند تا دشمن نتواند از پل سابله عبور كند . با ورود علي تجلايي و يارانش ، نيروهاي رزمنده جانـي دوباره گرفتند .
ابتدا به ارزيابي موقعيت دشمن و نيروهاي خودي پرداخت و طرح هاي خود را ارائه كرد . ابتدا تصميم اين بود كه دشمن پيشروي كند و رزمندگان دفاع كنند ، اما علي تجلايي طرح ديگري داشت . بر طبق نظر او ، رزمندگان مي بايست نظم و سازمان دشمن را بر هم زنند . همان شب با فرماندهي تجلايي ، اولين شبيخون به دشمن انجام شد و اين كار تا چند شب ادامه يافت . عراقي ها با تمام ادوات سنگين خود ، دهلاويه را زير آتش گرفتند . تجلايي در فكر عقب نشيني نبود و مي خواست تا آخرين نفس بجنگد . عمليات عراقي ها به دهلاويه در تاريخ 23 آبان 1359 آغاز شد . در طي اين عمليات ، دشمن تا نزديكي پادگان حميديه پيش رفت و دهلاويه را در محاصره كامل قرار داد . در سوسنگرد هيچ نيروي كمكي وجود نداشت . هدف اصلي دشمن ، تصرف سوسنگرد بود . تجلايي پس از بررسي مجدد منطقه ، بر آن شد تا نيروها را به عقب برگرداند و به دستور او ، نيروها به سوسنگرد عقب نشيني كردند . توپهاي عراقي آتش سنگيني را روي شهر مي ريختند . مرتضي ياغچيان به شدت زخمي شده بود ، با اين حال او رزمندگان را به مقاومت تا پاي جان دعوت مي كرد و از آنها خواست اسلحه اي برايش فراهم كنند تا در لحظه ورود عراقي ها به شهر ، با تن زخمي دفاع كند ؛ و تجلايي درصدد بود تا در اولين فرصت ، زخمي ها را از سوسنگرد خارج كند . سرانجام تمامي مجروحان با قايق به آن سوي كرخه منتقل شدند . از حميديه فرمان رسيد شهر را تخليه كنند . از 1800 نيروي مسلحي كه تجلايي سازماندهي كرده بود ، حدود 150 نفر باقي مانده بودند . تجلايي به آنها گفت : « هر كس مي خواهد سوسنگرد را ترك كند ، همچون شب عاشورا مي تواند از تاريكي استفاده كند و از طريق رودخانه و جاده خاكي ، به اهواز برود . » دشمن هر لحظه پيشروي مي كرد و از بي سيم اعلام عقب نشيني مي شد . نيروهاي عراقي تا كنار كرخه رسيده بودند كه تجلايي در عرض رودخانه طنابي كشيد تا نيروها از رودخانه عبور كنند . فقط چند تن باقي مانده بودند . تجلايي براي شناسايي مسير رودخانه ، از بقيه جدا شد و در كنار رودخانه به تكاوران عراقي برخورد . آنها مي خواستند او را زنده دستگير كنند و براي گرفتن اطلاعات ، به آن طرف كرخـه ببرند . وي به سـوي آنها شليك كرد و يك نفـر را كشت و بقيـه فراري شدنـد . در اين زمان تجلايـي و نيروهـايش تصميم مي گيرند در سوسنگرد بمانند و به شهادت برسند . او با خونسردي و اطمينان به ساماندهي نيروها پرداخت . به دستور او نيروهايي كه در اطراف شهر پراكنـده بودند ، جمع شدنـد و در گروه هاي نه نفري ، در مناطق مختلف شهر مستقر شدند . تجلايي براي نيروهايي كه سي و پنج نفر بيش نبودند ، صحبت كرد و به آنها گفت : « آيا حاضريد امشب را بخريم ؟ بياييد بهشت را براي خود بخريـم . » رزمندگان از لحاظ آب در مضيقه بودند و به ناچار از آبهـاي كثيف گودالهـا استفـاده مي كردند و تانكهاي عراقي از سمت بستان و حميديه به طرف شهر در حال پيشروي بودند . از هر طرف باران خمپاره مي باريد . تجلايي دستور داد تا نيروها به حوالي دروازه اهواز بروند ، چرا كه دشمن وارد شهر شده بود . در يكي از كوچه ها ، با نيروهاي عراقي درگير شدند . پس از رهايي از اين درگيري ، نيروهاي باقيمانده از يكديگر حلاليت طلبيدند . عراق با چهار تيپ زرهي و پياده وارد شهر شده بود ، در حالي كه تعداد رزمندگان مدافع شهر ، به دويست نفر نمي رسيد . در اين حين ، تجلايي از ناحيه كتف زخمي شد ، ولي با بستن يك تكه پارچه سفيد روي زخم ، به فعاليت خود ادامه داد و عملاً فرماندهي عمليات شهر سوسنگرد را به عهده داشت . با ادامه درگيري ، موشكهاي آر.پي.چي و مهمات رزمندگان تمام شد ، به طوري كه رزمندگان روي زمين در جستجوي فشنگ بودند . تجلايي گفت : « شهر در آتش مي سوخت ... صداي ناله زخمي ها از مسجد و خانه ها در شهر مي پيچيد . » تانكهاي عراقي بسيار نزديك شده بودند . تجلايي سه راهي و كوكتل درست مي كرد . مقداري مهمات در ساختمان هاي سازماني وجود داشت و رسيدن به آنجا با توجه به آتش دشمن ، امري غير ممكن مي نمود . تجلايي ، تويوتايي را كه لاستيك نداشت و بسيار آهسته حركت مي كرد ، سوار شد و به وسط چهار راه رفت . سيل رگبار دوشكا به طرفش سرازير شد . نيروهـاي عراقي به داخل خانه هاي سازماني نفـوذ كـرده بودنـد . وي پس از رسيدن به آنجا چهل دقيقه يك تنـه با آنها جنگيد و مهمـات را برداشت و به سوي رزمندگان بازگشت . همرزمانش مي گويند :
با چشم خود عنايت و لطف خدا را ديديم . گويي حايلي نفوذناپذير از هر طرف ماشين را حفاظت مي كرد .
وقتي از ماشين خارج شد ، غرق در خون بود . گلوله كاليبر 75 به رانش خورده بود . وي را به مسجد انتقال دادند و گلوله را از رانش بيرون آوردند . تجلايي با زخمي كه در بدن داشت ، دوباره به راه افتاد . تلفن سالمي پيدا كرد . به تبريز زنگ زد و با آيت الله سيداسدالله مدني صحبت كـرد و از كوتاهـي فرمانـده كل قـواي وقت ( بنـي صـدر ) و تنهـايي نيروهـا سخن گفت .آيت الله مدني كه پشت تلفن مي گريست ، بلافاصله خود را به امام رساند و به دنبال آن فرمان داد سوسنگرد هر چه سريعتر بايد آزاد شود و نيروهايي كه در آنجا هستند از محاصره خارج شوند . ارتش به دستور بني صدر وارد عمل نمي شد . نيروهاي رزمنده در حالي كه بسيار خسته بودند و در شرايط سختي به سـر مي بردند ، شش روز تمـام مقاومت كردند ، به گونـه اي كه عراقي ها را به شدت خسته و عصباني كرده بودند . از نيروهاي حاضر ، تنها سي نفر باقي مانده بودند . در 26 آبان 1359 ، توان رزمي رزمندگان به پايان رسيد ، تا اين كه نيروهاي سپاه وارد عمليات شدند و همراه هوانيروز و توپخانه ارتش ، به نيروهاي عراقي يورش بردند . نيروهاي خسته همپاي نيروهاي تازه نفس ، شهر را از عراقي ها پاكسازي كردند . بدين ترتيب ، سوسنگرد آزاد شد . زخمهاي تجلايي عفونت كرد و او را به تهران اعزام كردند .
در عمليات محور دهلاويه فرمانده و در عمليات سوسنگرد معاون عمليات سپاه بود .
تجلايي در سال 1360 ، با خانم انسیه عبدالعلي زاده ازدواج كرد ، اما این تحول در زندگي هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد .
بعد از آن به عنـوان فرمانـده گردان هـاي شهيـد آيت الله قاضي طباطبايـي و شهيد آيت الله مدنـي ( نيروهاي اعزامي آذربايجان ) به جبهه اعزام شد . ابتدا در جبهه هاي نبرد پيرانشهر ، مسئول عمليات بود . پس از آن در عمليات فتح المبين ، در فروردين 1361 ، با سمت فرماندهي گردانهاي آيت الله مدني و آيت الله قاضي طباطبايي شركت جست . تجلايي پيش از عمليات ، با نيروها بسيار صحبت مي كرد و از تشكيل محافل دعا و توسل غافل نمي شد . وي مدام نگران اين بود كه مبادا پيش از عمليات ، نيروها بمباران شوند . لذا به شدت مسئله استتار را براي همه رزمندگان توجيه مي كرد . گردان تجلايي در عمليات فتح المبين ، در ارتفاعات ميش داغ موضع گرفت تا هنگام درگيري ديگر گردانها ، نيروهاي احتياط دشمن را در هم بكوبند . اين طرح توسط تجلايي ريخته شده بود . نيروهاي دشمن با ديدن گردان تجلايي آتش سنگين را به روي آن ريخت . با اين حال دشمن نيروهاي تازه نفس خود را به منطقه اعزام كرد . تجلايي تصميم گرفت براي ايجاد رعب و به هم ريختن سازمان نيروهاي دشمن ، يك سري كارهاي ايذايي انجام دهد و براي اين منظور با دو دسته نيروها به خاكريز عراقي ها زد . اين كار تجلايي در آن روزها بسيار با اهميت بود . در يك عمليات ايذايي ، تجلايي مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحيه پا مجروح شد . ولي با آنكه زخمش كاري بود ، تا اتمام مدت مأموريت گردان در منطقه ماند . تجلايي و يارانش پس از بازگشت به تبريز مورد استقبال مردم قرار گرفتند . او مدتي بعد دوباره عازم جبهه شد و در عمليات بيت المقدس با سمت جانشين تيپ عاشورا شركت جست . در طي اين عمليات ، علي تجلايي ، خاكريزي طراحي كرد كه به هنگام يورش دشمن ، مانع از پيشروي آن مي شد . پس از عمليات بيت المقدس ، عمليات رمضان شروع شد . تيپ عاشورا مأموريت خود را به شايستگي در منطقه پاسگاه زيد به انجام رساند . بعد از آن ، در تيرماه 1361 ، مأموريت يافت كه در اجراي مرحله اي ديگر از اين عمليات در شلمچه وارد عمل شود . تجلايي به همراه برادر كوچكترش - مهدي - در بهمن ماه 1361 ، در عمليات والفجر مقدماتي شركت داشت و مهدي در منطقه عملياتـي در ميـدان مين به شهـادت رسيد . علي بر آن بود كه پيكر برادر را برگردانـد ، همانطـوري كه اجساد بسياري از شهدا را برگردانده بود . پس از شهـادت برادر ، به اصغر قصـاب عبداللهـي گفت : اين چه سري است كه برادران كوچكتر ، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهـادت مراعـات نمي كنند ، سبقت مي گيرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد مي رسند .
و اين در حالي بود كه اصغر قصاب عبداللهي نيز از پيشدستي برادر كوچكترش - مرتضي - گله مند بود . علي براي آوردن جنازه برادر كه در منطقه دشمن افتاده بود ، شبانه راهي شد . وقتي كه با زحمات و خطرات زياد جنازه شهيد را آورد ، متوجه شد نامش مهدي است و بسيار به برادرش مهدي شبيه است ، اما خود او نيست . با اين حال خوشحال شد و گفت : « او را كه آوردم انگار برادر خودم مهدي را آوردم . »
علي تجلايي در سال 1362 ، به سمت معاونت آموزشهاي تخصصي سپاه منصوب مي گردد و در تنظيم و تدوين دستاوردهاي عمليات كوشش بسيار مي كرد .
در سال 1362 ، در عمليات والفجر 2 شركت كرد و بعد از آن به تهران اعزام گرديد تا دوره دافوس را بگذراند . در همين زمان دخترش حنانه به دنيا آمد . با وجود كار بسيار و تحصيل و مباحث فشرده ، همه وظايف خانه را خود انجام مي داد .
در عمليات خيبر نيز شركت كرد . پس از آن مسئوليت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبياء (ص) به او واگذار شد .
علي تجلايي ، صبحدم روز 29 بهمن 1363 ، عازم جبهه شد و قبل از حركت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلاليت طلبيد و گفت :مرا حلال كنيد . من پدر خوبي براي بچه ها و همسر خوبي براي شما نبوده ام . حالا پيش خدا مي روم ... . مطمئنم كه ديگر برنمي گردم .
هميشه مي گفت : « خدا كند جنازه من به دست شما نرسد . » گفتم : چرا ؟ گفت :
برادران ، بسيار به من لطف دارند و مي دانم كه وقتي به مزار شهيدان مي آيند ، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعي جنگ ، شهيدان بسيجي اند . دوست ندارم حتي به اندازه يك وجب از اين خاك مقدس را اشغال كنم . تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد يك تكه سنگ جهت شناسايي خودتان روي مزارم بگذاريد و بس .
در اين عملیات ، تجلايي به سمت جانشين قرارگاه ظفر منصوب شد . قبل از عمليات بدر به يكي از همرزمانش گفت كه ديگر نمي خواهد پشت بي سيم بنشيند و مي خواهد همچون يك بسيجي گمنام در عمليات شركت كند . او همچون يك بسيجي گمنام همراه ساير بسيجيان راهي خط مقدم شد . تصور مي كردند وي به خاطر مسائل امنيتي با شكل و شمايل يك بسيجي ساده براي ارزيابي كيفيت نيروها يا به خاطر يك سري مسائل محرمانه در خط مقدم حضور يافته است ، غافل از اين كه او آمده بود تا مثل يك بسيجي در عمليات شركت كند .
تجلايي سوار بر پشت كمپرسي با گروهان 3 گردان امام حسين (ع) ، با فرماندهي گروهان شهيد خليلي نوبري ، عازم هورالعظيم شد . در جنگ از خود رشادت هاي بسيار نشان داد ، به گونـه اي كه آنهايـي كه او را نمي شناختند ، نام و نشـانش را از هم مي پرسيدنـد و آنهايـي كه مي شناختند ، از جرئت و جسارتش به شگفت آمده بودند . از قرارگاه خاتم الانبياء (ص) گروهي را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پيدا كنند و برگردانند اما او را نيافتند .
نيروهاي اصغر قصاب عبداللهي ، فرماندة گردان امام حسين از لشكر عاشورا ، تصميم داشتند اتوبان بصره - العماره را تصرف نمايند . تجلايي با آنها به راه افتاد . اصغر قصاب براي بچه ها صحبت مي كرد و پس از او علي تجلايي به سخن آمد .
امشب مثل شبهاي گذشته نيست . امشب ، شب عاشورا را به ياد بياوريد كه حسين چگونه بود و يارانش چگونـه بودنـد ... امشب من هم با شمـا خواهـم رفت و پيشاپيش ستـون حركت خواهـم كرد .
اصغر قصاب تلاش بسيار كرد تا او را بازگرداند ، اما او رضايت نداد . همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند . اتوبان از دور نمايان شد . عده اي از رزمندگان و پيشاپيش همه علي تجلايي به خاكريز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوي اتوبان رفتند . يكي از نيروهاي گردان امام حسين (ع) مي گويد ، نيروهاي دشمن در كانال مستقر بودند . با فرمان تجلايي ، رزمندگان به جاي پنهان شدند به سوي آنها يورش بردند و همه را از پا درآوردند . تجلايي بي امان مي جنگيد و پيشاپيش همه بود . گردان سيدالشهداء قرار بود از طرف روستاي القرنه پيشروي كند ، اما خبري از آنها نبود . عده اي به سوي روستا روان شدند اما بازنگشتند و عده اي ديگر اعزام شدند كه از آنها هم خبري نشد . اصغر قصاب و علي تجلايي تصميم گرفتند به طرف روستا حركت كنند . تانكهاي دشمن از اتوبان مي آمدند و نيروهاي رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند . به طرف روستاي القرنه حركت كرديم . خاكريزي بلند در نزديكي روستا بود ، در پشت آن پنهان شديم و مدتي بعد درگيري آغاز شد . روستا پر از نيروهاي عراقي بود كه در پشت بامها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند . نيروهاي عمل كننده تمام شد . اصغر قصاب در شيب خاكريز تيري به دهانش اصابت كرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسيد . تجلايي بسيار ناراحت بـود اما با اطمينـان كار مي كرد . بي سيم چـي گـردان سيدالشهـدا از راه رسيـد و گفت : « گردان نتوانست از روستا عبور كند و فقط من رد شدم . » صداي تانكهاي دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنيده مي شد . تعداد نفرات خودي تنها شش نفر بودند و با خاكريز بعدي حدود پانزده متر فاصله داشتند . تجلايي به سوي خاكريز بعدي رفت . او لحظه اي بلند شد تا اطراف را نگاه كند كه ناگهان تيري به قلبش اصابت كرد . خيلي آرام و آهسته دراز كشيد ، بي آنكه دردي از جراحت بر رخسارش هويدا باشد . با دست اشاره كرد كه آن اشارت را درنيافتيم . تجلايي پيش از حركت به همه گفته بود : « با قمقمه هاي خالي حركت كنيد چون ما به ديدار كسي مي رويم كه تشنه لب شهيد شده است . » آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد .
مهدی تجلايي در بهمن 1361 ، در عمليات والفجرمقدماتی به شهادت رسيد و جنازه او در منطقه عملیاتی باقي ماند . در سال 1373 ، پیکرمطهرش كشف و به زادگاهش انتقال يافت ، اما پیکر علي ...
فرهنگ جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)/ یعقوب توکلی/ شاهد/تهران/1384

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار