شهید مرزی سیستان، ایرج فیضی:

در کودکی با "یاعلی مولی" زبان باز کرد/ شهیدی که کت و شلوار دامادی اش، لباس رزم شد

هر کودکی معمولا در شروع کلماتی را به زبان می آورد . ایرج اولین کلمه ای که در کودکی به زبان آورد، یاد گرفت وآن را واضح تکرار کرد " یا علی مولی" بود مادرم می گوید: این خیلی برای من سوال بود که دردانه ام در همان آغاززندگیش با گفتن " یا علی مولی " علی (ع) را الگوی خود قرار داده بود.
کد خبر: ۱۸۴۵
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۶ - 07August 2013

در کودکی با

خبرگزاری دفاع مقدس: شهید ایرج فیضی در مهر 1337 چشم به جهان گشود ودر مهر سال 1360 در درگیری با اشرار وقاچاقچیان مرزی سیستان وبلوچستان شهد نوشین شهادت را سر کشید .

خواهراین شهید بزرگوار در بیان شرح زندگی برادرش که با سربلندی زندگی کرده است، اینچنین می گوید: در سال 57 به استخدام نظام در نیروی هوایی به عنوان " هما فر" مشغول به کار شد. او جزء اولین کسانی بود که در این پادگان هوایی به دستور امام (ره) شورش کرد و چون از طرف فرماندهان نظامی تحت تعقیب قرار گرفت، آنجا را ترک کرد.

پدرم با اینکه نظامی دوره شاه بود اما بسیار مذهبی و مقلد آیت الله مرعشی نجفی بود. توصیه های موکد پدرم به احکام دینی ومذهبی به خانواده، برادرم را بسیار مشتاق وعلاقمند به حوزه های دینی، انقلابی ، جنگ و پیکار با مزدوران  کرد.

او بعد از ترک پادگان نظامی در همه فعالیت های انقلابی شرکت می کرد پس از آن وضعیت معلقی داشت. اگر چه به ما همیشه توصیه می کرد که مواظب خودمان باشیم اما ما را تشویق به فعالیت های انقلابی می کرد.

یادم می آید برای من ودیگر برادر وخواهرهایم خیلی انشاء می نوشت . اتفاقا در یکی از انشاهایی که من آن را در کلاس خواندم، از انقلاب سفید به عنوان یک فاجعه در کشورنام برده بود البته به همین ترتیب چند انشا دیگر با همین مضامین خواندم که معلمم برخورد تندی را با من کرد وحتی من را کتک زد طوری شد که مانع ادامه تحصیل من به مقطع بالاتر شد و من را درآن سال مردود کرد.

شهید ایرج هم در دبیرستان به خاطر فعالیت های سیاسی وانقلابی که داشت مورد پیگرد قانون قرار گرفت.

حتی چندین بار از طرف ساواک به منزل ما حمله شد که قبل از ورود آنها مادرم همه کتاب های ایشان را که انقلابی وسیاسی بود به داخل چاهی که در منزل داشتیم انداخت ویکبار دیگر قبل از آنکه آنها برسند آنها را آتش زد .

پدرم مشوق بسیار خوبی برای برادرم در زمینه دینی ومذهبی شد

اما پدرم هم مشوق بسیار خوبی برای او در زمینه دینی ومذهبی بود. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی برادرم مجددا به استخدام نظام در آمد. درآن زمان چون پدرم هم نظامی بود به او اصرار کردند که برای خدمت در نظام در یکی از حوزه های نزدیک به شهرمان باشند که ایشان قبول نکردند وگفت: هدف من خدمت به مردم این سرزمین است. در قرآن آمده که " نجات جان یک انسان، مثل نجات جان یک ملت است " من می خواهم در مسیری حرکت کنم که در جهت نجات انسان ها وقدم در راه این آیه قرآنی باشد.

با وجود اینکه خیلی باهوش ودرس خوان بود ومی توانست در هر رشته درسی (حتی پزشکی) برای کسب موقعیت اجتماعی بهتر تحصیل کند، اما ایشان خدمت به جمهوری اسلامی در لباس رزم را بیش از هر پست دیگری قبول داشت ومی گفت می خواهم تمام وقتم را برای نظام باشم واز هیچ تلاشی دریغ نمی کنم.

در تقسیماتی که انجام شد قرعه او در منطقه سیستان وبلوچستان افتاد و به عنوان فرمانده در یکی از پادگان های مرزی مشغول به خدمت شد.

در آن زمان سیستان محل رفت وآمدهای قاچاقچیان، خصوصا منافقین وضد انقلاب های وطن فروش بود ایرج همیشه ماموریت های سنگین را قبول می کرد و پس از اینکه چندین ماموریت سخت وموفقیت آمیز را با تمام توان پشت سر گذاشته بود، جنگ تحمیلی شروع شد.

با سر نترسی که ازجنگ ودرگیری با اشرار داشت، از همان ابتدای جنگ در خواست انتقال به جبهه را داد. تا او را به خط مقدم جبهه منتقل کنند. اما چون فرماندهان لیاقت وتوانایی ایرج را در ماموریت های بسیار سخت سیستان به عینه دیده بودند وچون نیروی موثری بود با اعزام ایشان موافقت نکردند و می گفتند وجود شما در اینجا بیشتر از جبهه ها نیاز است. آنجا هزاران نفر مقاومت می کنند اما اینجا معدود افرادی داریم که برای بستن مرز و جلوگیری از ورود وخروج ضد انقلاب ها بتواند ایستادگی کند.

در یکی از سفرها که برای دیدار ما آمد با وجود اینکه خیلی علاقمند شرکت در جبهه بود، می گفت: اینجایی که ما هستیم دشمن ما پنهان است کسی که کنار دست ماست ممکن است یکی از مزدوران ومنافقین باشد وما این را متوجه نشویم. اما در جبهه دشمن روبروی ما است وفرد می داند که با چه کسی طرف است وباید چگونه مقاومت کند.

به خاطر دور بودن ومسئولیت سنگینی که داشت برای ارتباط گیری با خانواده به ندرت می آمد حتی بعد از ازدواجشان که مجموعا تا زمان شهادتشان 6 یا 7 ماه بود 2 یا 3 بار بیشتر برای دیدار همسرش نرفت .

در تمام مدتی که خدمت می کرد هیچگاه من وخانواده ام به یاد نداریم که از سختی ومشکلات، چیزی را به زبان آورده باشد خیلی صبور و راز نگهدار بود. مثلا یکبار پای راست او دارای آسیب بسیار شدیدی شده بود طوری که مدت زیادی در بیمارستان بستری شد ولی برای اینکه نگران نشویم ما را در جریان قرار نداد. تازه ما متوجه شدیم که چقدر وضعیت وشرایط پر خطری دارد. وقتی ما از مخاطرات آنجا حرفی به میان می آوریم می گفت: نه بابا اصلا به آن سختی که شما فکر می کنید نیست.

پدر و مادرم بیش از حد نگران وضعیت خطرناک کاری او بودند. پدرم به او پیشنهاد داد که محل خدمتش را به یکی از شهرهای نزدیک کرمانشاه توسط کانال هایی که دارد، انتقال دهد. اما ایشان گفتند: اگر چنین کاری کنید دیگر با هیچ چیزی دل من را به دست نمی آورید. الان درست زمانی است که من باید خدمت کنم وآن را باید به عنوان یک ایرانی، وظیفه ایرانی بودن به جای آورم. او می گفت: آنچه خدا تقدیر ما قرار داده پیش خواهد آمد شما نباید مانع انجام وظیفه من شوید.

افراد بی بضاعت را تحت پوشش مالی خود قرار می داد

موضوعی که بعد از شهادت ایشان واقعا ما را تحت تاثیر قرار داد این بود که در زمان تشیع ومراسم شهداتشان متوجه شدیم که افراد بسیار زیادی که تحت پوشش مالی ایشان بودند. متوجه شدیم که سن کم وحتی مسیر دور او مانع انجام کارش نشده است و ازهر طریق کمک به افراد را رها نکرد. این در حالی یود که ما هیچ اطلاعی از این قضیه نداشتیم. به خاطر دارم در آخرین سفری که به دیدن ما آمد، توصیه کرد کتاب زندگی نامه پیامبر(ص) را بخوانید.

همیشه نهج البلاغه را می خواند ودر همه حال شخصیت حضرت علی (ع) را الگوی خود در زندگی قرار می داد ودر مورد شخصیت او با ما صحبت می کرد وخواندن و عمل به او را به ما توصیه می کرد.

هر کودکی معمولا در شروع کلماتی را به زبان می آورد . ایرج اولین کلمه ای که در کودکی به زبان آورد، یاد گرفت وآن را واضح تکرار کرد " یا علی مولی" بود مادرم می گوید: این خیلی برای من سوال بود که دردانه ام در همان آغاز زندگیش با گفتن " یا علی مولی " علی (ع) را الگوی خود قرار بود.

ایرج زمانی که هنوز سنی نداشت ومحصل بود چندین بار خواب دیده بود که سوار بر اسب وبا تن پوش عربی در رکاب حضرت علی (ع) در حال جنگ با دشمنان ایشان است.

چند روز قبل از شهادتش به ما زنگ زد و گفت: بچه ها خودتان را آماده کنید تا چند روز دیگر که از ماموریت برگردم. دسته جمعی به مشهد مقدس می رویم. قصد زیارت امام رضا را دارم.

چون در خواست مرخصی برای زیارت به مشهد مقدس را رد کرده بودند بعد از شهادت پیکر مطهر ایشان را برای زیارت امام رضا(ع) به آنجا بردند و بعد نیز بلافاصله با هواپیما به کرمانشاه برای خاکسپاری برگرداندند.

در مورد ازدواج ایشان هم، ایرج چون خیلی ساده اندیش وساده زیست بودند دست روی دختری پاک، مومنه واز خانواده ای یتیم گذاشت که خیلی ساده زیست بودند ومی گفت دوست دارم در هر کاری خداپسندانه رفتار کنم .

پس از اینکه "مهوش" را به همسری انتخاب کرد یادم می آید روز عروسیش حاضر نشد کت وشلوار دامادی بپوشد و برعکس همه تازه دامادها، لباس رزمش را که یک اور نظامی بود را پوشید.

روحش شاد و یادش گرامی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار