گروه حماسه و جهاد
دفاع پرس: به مناسبت فرارسیدن سالروز عملیات خیبر، خبرگزاری دفاع مقدس سری گفتوگوهایی با حاضران در این عملیات انجام داده است. از این رو پای سخنان «مجید جلالی» از رزمندگان لشکر عاشورا نشستیم. وی از گردان علی اصغر از لشکر 31 عاشورا در اسفند ماه سال 62 وارد عملیات خیبر شد.
منطقه تجمع نیروهای لشکر عاشورا مدتی پس از عملیات والفجر یک از دشت عباس به منطقه کاسهگران اطراف گیلانغرب منتقل شده بود. نیروهای بسیجی و اعزامی در این منطقه سازماندهی شده و پس از فراگرفتن آموزشهای لازم و مرتبط هر یگان و تجهیز و تسلیح عملیاتی میشدند. اواخر تابستان 62 قرار بود عملیاتی در منطقه «بمو» و «جوانرود» انجام شود که به دلیل لو رفتن زمان و تاکتیک، حمله لغو شد و لشکر با انتقال به منطقه بانه عملیات والفجر 4 را با موفقیت انجام داد. نیروهای لشکر مجددا به منطقه گیلانغرب بازگشتند تا برای عملیاتهای آتی آماده شوند.
گردانها تشکیل و روال کار ادامه داشت، تا قرار شد اواسط بهمن ماه لشکر به موضع تک بعدی نقل مکان کند. نیروها در حسینیه بزرگ لشکر که با داربست و برزنت ساخته شده بود، جمع شدند. شهید «مهدی باکری» در این تجمع، سخنرانی کرد. سپس حاج صادق آهنگران برای اولین بار سرود «ای لشکر صاحب زمان، آماده باش، آماده باش» را در جمع عاشوراییان خواند.
شهید باکری جهت رعایت محرمانه بودن عملیات، به هیچ کس نگفته بود که قرار است، کجا برویم. قرار شد زمانی که از مقر خارج شدیم، در جاده اصلی گیلانغرب به اسلام آباد، مقصد را اعلام کنند.
بعد از ظهر اتوبوسها برای انتقال نیروها آمدند. لشکر آماده حرکت شد. همراه هر گردان یک اسلحه تک لول ضدهوایی پشت تویوتا نصب کردند. بهداری نیز به هر گردان یک آمبولانس اختصاص داد. وانت تدارکات نیز نان و آذوقه برای چند روز را با خود همراه میکرد. زمانی که از اردوگاه خارج میشدیم، با کوههای منطقه خداحافظی کردم. اینکوهها و درهها جای پای شهدای ما در عملیات والفجر 4 بود. همرزمانی که در اینجا با ما رزم شبانه رفتند و حالا در بهشت هستند.
درختان سقزش سایهبان روزهای گرم تابستانمان بودند. یک تنگه، انتهای اردوگاه قرار داشت. آقای بنیهاشم سندش را به نام من زده بود و میگفت: «جلالی را هر زمان گم کردید، در آن تنگه به دنبالش بروید.»
در دل از کوه ها، پادگان ابوذر، قصر شیرین، بمو، خط نفت شهر، تنگه کورک، تنگه مطلع الفجر، مردم منطقه گیلانغرب و هر آنچه که خاطرهای از دوست برایم به جا مانده، خداحافظی کردم. محمود بنی هاشم (فرمانده گردان) و مصطفی اکبری (معاون گردان)؛ شهید فتح الله مرادی، جواد جلیلی و من را صدا کردند و گفتند: «مسیر حرکت لشکر به سمت دشت عباس خواهد بود. باقی را بعدا میگوییم.» نقشه مسیر و توضیحات را به ما دادند.
گردان از گیلانغرب راه افتاد و پس از عبور از استان ایلام و دشت عباس به جای خشک و بیآب و علفی به نام تنگه سعده رسیدم که بعدها رزمندگان به جهت گرد و خاک زیاد، اسمش را «توز آباد» گذاشتند. این منطقه بر خلاف منطقه عملیاتی والفجر 4 شاید بدترین وضعیت تدارکاتی لشکر بود که حتی نان خالی و آب هم به مقدار کافی نداشتیم. آقای بنی هاشم میگفت: « فرماندهی لشکر به جهت خاص بودن منطقه اجازه تردد زیاد نمیدهد.»
در این منطقه با وجود شرایط سخت رزمندگان، پیاده روی شبانه، آموزش، برپایی دعاهای توسل و کمیل ادامه داشت. نیروهای طرح «لبیک یا خمینی» نیز به لشکر اضافه شدند. «خلیل حکیمی اصل» که از دوستان دوران مدرسه من بود نیز با «منصور خوش لحنی» پنهانی وارد گروهان ما به عنوان آرپی جی زن شدند. دوران سختی را در تنگه سعده گذراندیم. توجیه اولیه ماموریت گردان ما این بود که گردان ابوالفضل (ع) به فرماندهی «جمشید نظمی» از آبراه عبور کند، سپس گردان علی اصغر(ع) به اتفاق واحد دیگری هلی برد شود. همچنین پس از یک راهپیمایی طولانی؛ در حالی که لشکر حضرت رسول (ص) با خط مقدم عراق درگیر است، توپخانه، عقبه و جادههای تدارکاتی دشمن را بزند.
آقای بنی هاشم میگفت: «توپخانه جایی برای مقاومت نیست و ما اگر مسیر را گم نکنیم، کار سختی نخواهیم داشت.» سپس سایر لشکرهای سپاه با آزادسازی هورالعظیم و رسیدن به جاده العماره و آزاد سازی القرنه تا پل شط العرب پیشروی نمایند، بعد از آن لشکرهای زرهی ارتش وارد عمل شوند و به سمت بصره حرکت کنند. طرح به نظر کمی رویایی میآمد. به همین منظور مانور شبانهای برای گروهانها ترتیب داده شد تا با استفاده از قطب نما و گراهای داده شده و طی مسافتهای طولانی به مقصدهای مورد نظر برسند که انجام شد و تمام گروهانها موفق عمل کردند. آن شب آقای بنی هاشم با فاصله حدود 100 متری به تنهایی پشت سر گروهان ما میآمد تا از عملکرد ما مطمئن شود.
حدود دو هفته در موضع تک بودیم که بر نیروها سخت گذشت. چند شب بعد (اول اسفند ماه) کادر گردان برای توجیه عملیات به چادر ماکت رفتیم. من کنار «مصطفی مولوی» (فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر) در چادر ایستادم. به صورتی که صدایم را شخصی نشنود، گفتم: «آقای مولوی شما برای شناسایی رفتی؟» پاسخی نداد و سرش را تکان داد. متوجه جوابش نشدم. شهید «حمید باکری» (جانشین فرمانده لشکر) با پای برهنه، بیل به دست، چشمهایی سرخ از بیخوابی و خنده بر لب وسط ماکت ایستاده بود. صلواتی فرستاده شد و شهید باکری شروع به توضیح ماکت عملیات کرد. ماموریت گردان ما مشخص شد. از دسته بیل هم به عنوان فلش راهنما استفاده میکرد.
ابتدا قرار بود، ما با هلیکوپتر به جزیره مجنون منتقل شویم و سپس به عمق نیروهای دشمن پیشروی کنیم؛ ولی ماموریت تغییر کرد و قرار شد ما هم با قایق برویم. سپس نسبت به تامین و پاکسازی جزایر مجنون اقدام کرده و پس از موفقیت در انتهای جزیره جنوبی، منتظر ادامه عملیات باشیم. (جزایر مجنون شمالی و جنوبی دارای 50 حلقه چاه نفت و هفت میلیارد بشکه نفت ذخیره داشت.)
حمید باکری گفت: «آقا مهدی خودش مسیر را رفته و در سر تقاطعها برای اینکه راه را گم نکنید، به نیها علایمی بسته است که مسیر را نشان میدهد. راهنما و نیروهای اطلاعات و عملیات هم از نیروهای تیپ بدر و معارضین عراقی بودند. در ادامه توضیحات به حساسیت و اهمیت ماموریت گردان علی اصغر (ع) اشاره شد.
ساعتی بعد به گردان برگشتیم. نیروها در حال تماشای فیلم بودند. دقایقی در کنارشان ایستادم و به صورت معصوم و خندانشان نگاه میکردم.
با خود میاندیشیدم که اگر مدتی پیش میدانستیم قرار است در دشت عمل کنیم، به جای اینکه این نیروها را در کوه و تپه بگردانیم، بیشتر آموزش نحوه جنگ در منطقه دشت و فضای باز را تمرین میکردیم. برخی از این رزمندگان از روستاهای محروم از نعمت برق آمده بودند که حتی تلویزیون هم نداشتهاند. بعید میدانم که قایق و دریا هم دیده باشند. با فریاد آقای اکبری به خود امدم که گفت:«آقا مجید به داخل چادر بیا.» در داخل چادر آقای بنی هاشم گفت: «فردا مهمانانی که از طرح لبیک یا خمینی آمدهاند را حتما برگردانید و با خود به عملیات نبرید.» توضیحات تکمیلی به فرماندهان گروهانها و دستهها توسط آقای بنی هاشم و آقای اکبری ارایه شد. مصطفی اکبری (معاون گردان) گفت: «در والفجر 4 استعداد دشمن یک لشکر بود؛ ولی اینجا سپاه سوم عراق از جمله لشکر 6 زرهی پیش روی ما است.» سوالاتی که داشتیم، پرسیدم و جواب شنیدیم. نیمههای شب برای استراحت رفتیم.
در مدتی که تنگه سعده بودیم، مشخص شد که جنگ در دشت باز خواهد بود. آموزشهای سخت و فشرده، اما قابل قبولی به افراد داده بودیم.
صبح روز دوم اسفندماه 62 بعد از نماز صبح و انجام مراسم صبحگاه و صرف صبحانه در چادر دسته 3 که فرمانده آن «طاهر عباس نیا» و معاون دسته «نریمان سرباز» بود، جمع شدیم. حال عجیبی در جمع بود. نیروها خیلی با روحیه و آماده پیکار بودند. دعای توسل خواندیم. سپس آخرین سفارشات و هماهنگیهای گروهانی و دستهای انجام شد.
در آن مقطع زمانی 19 ساله بودم. از این رو از نیروهای گردان 3 انصارالمهدی (عج) خواستم تا چنانچه بر اثر جوانی کسی را رنجاندم و یا بیش از سایر گروهانها در امر آموزش و آماده سازی اذیت کردهام، حلالم کنند. هر چند که آموزش بهتر به نفع خودشان بود.
در عملیات والفجر مقدماتی با «شاپور منیری» و شهید «فیروز فرشباف» حدود 56 ساعت با مجروحیت بین خط خودی و دشمن مانده بودیم و این خاطره خیلی بدی بود؛ لذا به «جمشید جباری» منشی گروهان گفتم که اصلا نمیخواهم تو بجنگی. کاغذ و قلم همراهت باشد و در حین جنگ، وضعیت نیروها از نظر جراحت، شهادت یا جا ماندنشان را ثبت کن و حتی اگر تمام کادر گردان از هم پاشید، در حین برگشت به یکی از مسئولین تحویل بدهید.
آقای بنی هاشم در جمع گردان، متن پیام حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه «من دلم نسبت به این عملیات روشن است و از رزمندگان میخواهم حسین وار بجنگند»، را قرائت کرد. عملیات را به افراد گردان توجیه کردند. شاید یکی از زیباترین سخنرانیهای وی که در روحیه نیروها تاثیرگذار بود، در آن روز بیان شد. وقتی سید حرف میزد من تمام گردان را نظاره میکردم. گردانی که روز اول تشکیلاش چنگی به دل نمیزد، امروز در اوج آمادگی جسمی، روحی و آموزشی بود. با نیروهای بسیار با انگیزه و جنگنده که آن را تبدیل به یکی از دو گردان خط شکن لشکر کرد.
«مصطفی اکبری»، «اژدر محمدی»، «جواد زنجانی»، «محمد فرجام»، «همت احمدی»، «جمشید جباری»، «عزیزغلامپور»، «جواد جلیلی»، «فتح الله مرادی»، «طاهر عباس نیا»، «نریمان سرباز»، «ناصر و عادل مهدیزاده»، «شهرام غریب»، «گرمرودی»، «رفیع مخوفی»، «محمدعلی آل جعفر»، «محمد رضا قره داغی» و ... هر کدام خود فرمانده و نیروی قابل و با جسارتی بوده و همه لبخند میزدند و شاد بودند، غیر از «خلیل حکیمی اصل» و «منصور خوش لحنی» که به دستور بنی هاشم باید به جمع نیروهای طرح لبیک یا خمینی برمیگشتند.
اتوبوسها ساعت 2 یا سه ظهر بیشتر متعلق به ارتش بودند، آمدند. موضع تک (تنگه سعده) را به سمت خط عزیمت ترک کردیم. از دشت آزادگان به منطقه هویزه، پل سابله، پایگاه بقایی به سمت پاسگاه برزگر رفتیم. آن شب بنی هاشم و مصطفی اکبری در یک منطقه کوچک شاید چند کیلومتر دویدند تا نیروها را اسکان دهند. بنی هاشم بعد از استقرار نیروها، صرف شام مختصر و اقامه نماز دوباره فرماندهان گردان علی اصغر(ع) را جمع کرد. یک چراغ کوچک مهتابی که با باطری کار میکرد، در دست داشت. «سید خدا» خیلی نگران بود که در مسیر آبراه قایقی گم نشود. طرح تک و نحوه آفند دوباره مرور شد؛ ولی موفقیت این عملیات بستگی به پیشروی حاج همت با لشکر حضرت رسول (ص) داشت که جاده طلاییه با رسیدن پشتیبانی، باز شود.
گذر از هور برای فتح جزایر مجنون، فرو ریختن عقبه دشمن و سقوط جاده آسفالته العماره برای آن بود که رفتن به بصره امکانپذیر باشد. چند ساعت خوابیدیم. صبح پس از صرف صبحانه آماده حرکت شدیم. در اصول جنگ منطقه تجمع، موضع تک، خط عزیمت، آخرین خط هماهنگی، نقطه رهایی و خط لجمن (لبه جلوی منطقه نبرد) با فاصله از هم تعریف شدند، اما سه خط قبل از لجمن، کنار کانال بود.
مصطفی مولوی به من گفت که «جمشید نظمی» با گردان ابوالفضل چند ساعتی به منظور تامین و پاکسازی آبراه و انهدام سنگرهای کمین و پاسگاههای طول مسیر حرکت کردهاند. حمید باکری هم همراه نیروها حرکت کرد.
کار اصلی آزادسازی جزایر بر عهده گردان حضرت علی اصغر (ع) است. نیروها کنار کانال و آماده سوار شدن به قایقها بودند. «مرتضی یاغچیان» (معاون دوم لشکر) مثل همیشه خندان و «کبیری» (فرمانده اسکله در آن عملیات) با چهره قاطعانه در نقطه رهایی ایستاده بودند. «ادریسی» که در عملیات والفجر یک فرمانده گردان بقیه الله بود را دیدم. سلام و احوال پرسی کردیم که گفت الان در اطلاعات و عملیات لشکر است. آبراه پر از قایق بود.
ادامه دارد ...
انتهای پیام/ 131