خرمشهر، شهر حماسه‌های ماندگار (4)

فاصله سه روزه «ماه عسل» تا «بهشت»

همسر شهید سلیمانی گفت: «امیرحسین» را با لباس مقدس سپاه، به خاک سپردند. ساعت و انگشترش همچنان بر دستش بود. ساعت را برای یادگاری برداشتیم؛ اما انگشتر از دستش خارج نشد. در آن لحظه به یاد قول همسرم در هنگام عقد افتادم که گفت: «انگشتر ازدواج‌مان را هرگز از دستم خارج نمی‌کنم.» زندگی مشترک ما سه روز طول کشید.
کد خبر: ۲۳۹۴۷۳
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۰ - 21May 2017

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: بارها و بارها در فضای مجازی عکسی از مراسم ازدواج زوجی بازنشر می‌شود که داماد با لباس مقدس سپاه پاسداران حلقه‌ای را بر دستان دختر جوانی می‌اندازد. این ساده‌ترین نوع آغاز زندگی مشترک به سبک شهداست. توجه به سبک و سيره زندگی شهدا، برای مردم جامعه و به ويژه جوانان حكم يک الگوی کامل برای سبک زندگی را دارد.

شاید کمتر کسی بداند که این عکس متعلق به شهید «امیرحسین سلیمانی» و «زهره رشیدیان» است. این شهید بزرگوار سه روز پس از ازدواج در حین عملیات بیت المقدس نامش در شمار شهدای دفاع مقدس به ثبت رسید. خبرنگار دفاع‌پرس به مناسبت سالروز شهادت این شهید بزرگوار و عملیات بیت المقدس به گفت‌وگو با همسر، برادر و همرزم شهید پرداخت، که ماحصل آن را در ادامه می‌خوانید:

فاصله سه روزه «ماه عسل» تا «راه بهشت» 

مجید سلیمانی، برادر شهید: امیرحسین با آغاز غائله کردستان، برای مقابله با کومله و دموکرات‌ها به کردستان اعزام شد. با آغاز جنگ تحمیلی خودش را به سر پل ذهاب رساند و مدتی در آنجا دیدبانی کرد. از ابتدای تشکیل گردان 9 به عضویت سپاه پاسداران درآمد.

برادرم «رضای خدا» را در هر امری ارجع‌تر می‌دانست. مدتی را در شرکت ملی گاز به عنوان بازرس انبار فعالیت داشت اما با رضایت خودش حقوقی دریافت نکرد. پس از شهادتش متوجه این ماجرا شدم. روزی که دفترچه بدهی‌هایش را پرداخت کردم. نام یکی از طلبکاران «محمد ابراهیم شفیعی» رئیس گاز منطقه بود. هنگامی که برای پرداخت بدهی به نزد وی رفتم، گفت که امیر برای کار در شرکت حقوقی دریافت نمی‌کرد. به حسابدار گفت تا مزد امیر را پرداخت کنند.

فاصله سه روزه «ماه عسل» تا «راه بهشت» 

زهره رشیدیان، همسر شهید: خانواده سلیمانی پیش از آغاز جنگ در خرمشهر ساکن بودند. با آغاز جنگ تحمیلی، همچون دیگر مردم جنگ زده راهی شهرهای دیگر شدند. این خانواده به تهران آمدند. روزی به پیشنهاد دوستم به دیدار یک خانواده جنگ‌زده که یکی از دوستان خانوادگی آن‌ها بود، رفتیم. وقتی به منزلشان رفتیم مادر خانواده خانه نبود و ما برگشتیم. در طول مسیر، دوستم از نجابت فرزند ارشد خانواده سلیمانی برایم تعریف کرد. چند روز بعد طی تماس تلفنی به من خبر داد که امیرحسین فرزند ارشد این خانواده قصد ازدواج دارد و دوستم، من را معرفی کرده است.

در آن مقطع زمانی، فی سبیل الله در نهضت سوادآموزی کار می‌کردم. چند روز بعد پسری با لباس سپاه وارد محل کارم شد و درخواست کتابی برای پدرش کرد. پاسخ دادم: «برادر ما اینجا کتاب نداریم.» وی را به محل کتاب‌فروشی راهنمایی کردم. دو روز بعد با منزل ما تماس گرفتند و قرار خواستگاری گذاشتند.

زمانی که امیرحسین با خانواده وارد منزل ما شدند، وی را شناختم. او همان برادر سپاهی بود که چند روز قبل برای خرید کتاب به نهضت سوادآموزی آمده بود. امیرحسین تمام معیارهای من برای انتخاب همسر را داشت. ما به توافق رسیدیم که من مانع رفتنش به جبهه نشوم و او هم قول داده که سالم برگردد. فردای آن روز وی به مدت 15 روز عازم جبهه شد و پس از بازگشت به خرید عروسی رفتیم.

فاصله سه روزه «ماه عسل» تا «راه بهشت» 

خرید عروسی ما منحصر به یک حلقه، لباس و کفش برای من و یک انگشتر عقیق برای امیرحسین شد. امیر آنجا قول داد که هرگز آن انگشتر را از خود دور نکند. مراسم عقد در مسجد محل برگزار شد. یک ساعت پس از پایان مراسم، همسرم خداحافظی کرده و به جبهه بازگشت. گمان می‌کردم خودش را برای عید نوروز به خانه می‌رساند، اما طی تماس تلفنی عید را تبریک گفت. با دلتنگی از دوری امیرحسین سال جدید را آغاز کردم. اواخر فروردین ماه به خانه بازگشت. اول اردیبهشت ماه برای آغاز زندگی مشترک به مدت 10 روز راهی مشهد مقدس شدیم. روز دوم سفرمان، طی تماس تلفنی با خانواده‌اش مطلع شد که گردان قصد شرکت در عملیاتی برای آزادسازی خرمشهر را دارد.

امیرحسین از من خواست تا به تهران برگردیم و ادامه داد: «زمانی که خرمشهر تحت اشغال رژیم بعث درآمد، جزو آخرین نفراتی بودم که خرمشهر را ترک کردم و حالا که قرار است طی عملیاتی، خرمشهر آزاد شود، علاقمندم که جزو اولین نفراتی باشم که وارد خرمشهر می‌شود.» قول داد که پس از عملیات مجدد به مشهد مقدس برمی‌گردیم. روز بعد به تهران برگشتیم. صبح روز بعد غسل شهادت کرد و رفت. تصمیم گرفتیم در مدت حضورش در جبهه، من جهیزیه‌ام را در خانه بچینم.

شب عملیات بیت المقدس امیرحسین و برادرم همدیگر را می‌بینند. امیر به وی سفارش می‌کند در صورتی که به شهادت رسید، برادرم مراقب من باشد. برادرم اصرار می‌کند که خودش به جای امیرحسین وارد عملیات شود ولی همسرم نمی‌پذیرد.

چند روزی بود که از امیرحسین و برادرم بی‌خبر بودم. با آغاز مرحله نخست عملیات بیت المقدس و شرکت در تشییع شهدا، نگرانی‌‌هایم بیشتر می‌شد. مادر همسرم برای بازگشت امیرحسین سرکه می‌جوشاند تا دلش شور بزند و برگردد. می‌دانستم که این موضوعات خرافات است اما دلم می‌خواست که واقعیت داشته باشد.

فردای آن روز، مادر شهید پیچک به تمام نگرانی‌هایمان پایان داد. برادرم در این عملیات مجروح و همسرم شهید شد.

امیرحسین را با لباس مقدس سپاه، به خاک سپردند. ساعت و انگشترش همچنان بر دستش بود. ساعت را برای یادگاری برداشتیم اما انگشتر از دستش خارج نشد. در آن لحظه به یاد قول همسرم در هنگام عقد افتادم که گفت: «انگشتر ازدواج‌مان را هرگز از دستم خارج نمی‌کنم.» زندگی مشترک ما سه روز طول کشید.

فاصله سه روزه «ماه عسل» تا «راه بهشت» 

 عزیزالله فرخی، همرزم شهید:

امیرحسین سلیمانی در یک خانواده مرفع بزرگ شده بود اما رسالت دفاع از کشور و دوستی با شهید «غلامعلی پیچک» وی را به مرزهای کشور کشاند. دوستی‌ این دو شهید از یک نزاع آغاز شد. زمانی که امیرحسین خبر شهادت غلامرضا را شنید، باور نکرد که پیکرش از بین رفته است. به همین خاطر به کوه‌های بازی دراز رفت و پیکر غلامعلی را سالم برگرداند.

امیرحسین سلیمانی ده روز قبل از آغاز عملیات بیت المقدس برای ازدواج، 10 روز مرخصی گرفت. «احسان قاسمی» فرمانده گردان و نیروها عهد کردند که هیچ کس آغاز عملیات را به امیرحسین خبر ندهد.

از این که امیر را با خود به منطقه نبردیم خوشحال بودیم. روز دوم در حالی که از خاکریز پایین می‌رفتم یک نفر به کمرم زد. برگشتم و با کمال تعجب امیر را دیدم. در جواب تعجب من گفت «عزیز موفق باشی» امیر در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها