از نظر خصوصیات شخصیتی، فردی خویشتندار و کمحرف بود. از نوجوانی در بسیج حضوری فعال داشت و در همین سنین کتابهای مربوط به زندگی شهدا را مطالعه میکرد و سبک زندگی شهدا را سرلوحه کارهای خود قرار میداد.
شرکت در اردوهای جهادی از فعالیتهای محمد در دوران دانشجویی بود. به خاطر عشق و علاقهاش به سید و سالار شهیدان هر سال در پیاده روی اربعین شرکت داشت. با تحولاتی که در منطقه و عراق و سوریه پیش آمد برای مبارزه با داعش چند نوبت به عراق و سوریه اعزام شد. شهید «محمد جاودانی» دوست صمیمی شهید «مصطفی عارفی» و شهید «حسین حریری» بود.
بارها خانواده برای ازدواج محمد اقدام کردند ولی تنها شرط شهید این بود که همسرش مانع شهادتش نباشد، که اغلب خانوادهها قبول نمیکردند.
محمد بالاخره مزد اخلاص و جهاد خود را در عصر تاسوعا و شب عاشورای سال جاری گرفت و بر اثر اصابت موشک کورنت در منطقه دیرالزور به یاران شهیدش پیوست و جاودانه شد.
وصیتنامه شهید«محمد جاودانی»
با نام و یاد خداوند بخشنده مهربان و با درود و سلام به آقا رسولالله و اهل بیت مطهرش و با تهنیت به روان پاک امام خمینی و شهیدان راه حق در طول تاریخ، بنده حقیر کوچکتر از آنم که نصیحت کنم اما به همه برادران و خواهران خود وصیت میکنم پیرو ولی فقیه زمان باشید و بدانید این انقلاب با هزینههای فراوان به دست ما رسیده است و راه نجات فقط پیروی از امام خامنهای میباشد.
بروید و وصیت شهیدان راه حق و سیره عملی آنان علیالخصوص سرور و سالار شهیدان امام حسین (علیهالسلام) را مطالعه کنید و الگوی خود قرار دهید.
سفارش میکنم به زیارت عاشورا و مداومت بر روضه امام حسین (علیهالسلام) که در آن برکات فراوانی است و بنده حقیر هر چه دارم از آن دارم و بس.
از همه برادران و خواهران طلب عفو و حلالیت میکنم و همچنین از خداوند میخواهم گناهان، خطاها و کوتاهیام در انجام تکلیف را به رحمت واسعه خودش ببخشد.
در پایان از مسئولین امر میخواهم در صورت امکان مرا در کنار پیکر رفیقان سفر کردهام شهیدان عارفی و اسدی به خاک بسپارند.
همچنین در خصوص بدهیهای مالی و حسابهایم که غالب آن به علت سفرهای مکرر به عراق برای جهاد بوده است وصیتنامهای نوشتهام و در منزل موجود میباشد.
خاطرات شهید «محمد جاودانی»
تلاوت قرآن محمد را آرام کرد
در سال 1395 با محمد به اردوی راهیان نور رفته بودیم. بعد از بازدید از منطقه به معراج شهدای اهواز رفتیم. حال و هوای خاصی بود. بعد از زیارت شهدای گمنام قرار بود برگردیم به اردوگاه ثامن الائمه (ع). دو یا سه نفر از بچهها در معراج شهدا جا ماندند. هوا هم تاریک شده بود و دیر هم شده بود.
محمد زنگ زد به آنها که خودشان را برسانند به دو راهی که در مسیر رفت بود. بچهها آمدند. محمد خیلی عصبی بود، اما اصلا به روی بچهها نیاورد. کنار یکی از دوستان که قاری قرآن بود رفت و گفت چند آیه قرآن بخوان.
بعد از اینکه قرآن خوانده شد پیش من و دوستان دیگر آمد و گفت که چون عصبی بودم گفتم قرآن خوانده شود تا آرام شوم.
محمد اخلاق را هم به خوبی از اهل بیت (علیهمالسلام) آموخته بود و در آن لحظه نشان داد چقدر صبور و با اخلاق و مهربان هست.
سکوتی معنادار
«محمدجاودانی» را شب وداع با پیکر شهید «مصطفی عارفی» در مسجد حضرت زهرا (س) دانشگاه فردوسی دیدیم. حال خاصی داشت. بیقرار بود، ولی مثل همیشه سکوت بر لبانش بود. بهش گفتم: محمدجان از آن طرف چه خبر؟ جواب داد: دیشب رسیدم. گفتم: خوب چه خبر؟
گفت: فقط برایم دعا کنید. رفت و با همرزم شهیدش نجوا کرد. اما نگفت که همرزمم بوده و با هم دوشادوش در مقابل حرامیان از حرم دفاع کردند.
سکوتی راز آلود، همیشه همراهش بود. انگار به او وعدهای داده بودند و میترسید اگه به کسی چیزی بگوید محرومش کنند و جا بماند.
همکاری در ساخت مستند
از همرزمان شهید حسین حریری (سوژه مستند پرواز از حلب) بود. در مرحله تحقیقات قبل از ساخت مستند، با شهید «محمد جاودانی» آشنا شدم. تماس گرفتم. وقتی شنید تصمیم دارم برای دوست و همرزمش مستند بسازم، خیلی خوشحال شد و مدام تشکر میکرد.
همان روز بلافاصله خودش را به دفتر کارم رساند. یک جوان حدوداً سیساله که آرامش صورت و سیرت و کلامش از چند فرسخی به آدم آرامش می داد. بسیجی بود و تخصصش تخریب. مدتی در عراق و حالا در سوریه در حال جهاد بود و از «السابقون» به حساب میآمد.
در نگاه اول حدس زدم که او هم امروز یا فردا به رفقای شهیدش خواهد پیوست. وقتی لب به کلام باز کرد، سوز و حسرتی که در کلامش موج میزد، حدس من را به یقین تبدیل کرد.
وقتی از «حسین حریری»، «مصطفی عارفی» و سایر رفقای شهیدش صحبت میکرد، از حسرت لب میگزید.
چندماه گذشت و تا توانست در جمعآوری آرشیو و تحقیقات پروژه مستند «پرواز از حلب» به ما کمک کرد.
فروردینماه، وقتی کار به مرحله رونمایی رسید، تماس گرفت و عذرخواهی کرد که برای حضور معذوریت دارم. قرار شد حضوراً در دفتر کار، برایش اکران خصوصی داشته باشم.
چند ماه گذشت و مدام امروز و فردا کرد. تا اینکه خبر آمد، «محمد جاودانی» شب عاشورا خودش را به رفقایش رسانده.
خنده به یاد ماندنی
قبل از اعزام برای دیدنم به پایگاه ساجدی مسجد عمار آمد. تلفنی از قبل هم پیگیر بود که حتماً من را ببیند. وقتی آمد همدیگر را دیدیم. یک نوجوانی از نزدیکانش هم همراهش بود او را معرفی کرد و گفت این نوجوان را به شما میسپارم تا در مسجد از او استفاده کنید. نگذارید حال و هوایش عوض شود.
گفت علیرضا قدر این جوانان مسجد را بدان. برای اینها هر چه کار کنی کم است. کار برای این جوانان مثل جهاد است. خداحافظی کرد. گفتم محمد چه قدر جدی خداحافظی میکنی (چون قبلا هم خداحافظی داشتیم با هم) گفت دیگه دعا کنید. دیدم واقعا خودش دارد اعلام می کند که این سفر رفتنی است. لحنش جدی شده بود. گفتم پس حلالم کن، من را هم یاد کن، خندید. خندهاش دلم را برد. همان لحظه گفتم کمی صبر کن یک عکس بگیریم. این عکس مال همان لحظه است، و آن خنده به یادماندنی.
محمد قطعا خبر داشت. رفتن این بار با دفعههای قبل فرق داره و این بار رفتنی است که بازگشت ندارد. همچنین خداحافظی و همچنین وصیتی سابقه نداشت.
معنای حُسنُ مأب
یک روز که کنارش نشسته بودم به من گفت: «معنای «حُسن مأب» در قرآن چیست»؟ گفتم: چرا؟ گفت: «دلیل سوالم را برایت میگویم، ولی دوست ندارم تا زندهام برای کسی نقل کنی. اگر لایق بودم و رفتم که هیچ، اگر نه تا در زمان حیاتم به کسی نگو». گفتم: بگو رفیق چشم.
بعد ادامه داد «در سفری که به قم داشتم به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و کنار قبر آیتالله بهجت نشستم. قرآن دستم بود و استخارهای گرفتم. این آیه آمد «الذین آمنو و عملو الصالحات طوبی لهم و حُسن مأب» (همان کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته بجا آوردند، خوشی و سرانجام نیک از آن آنهاست. آیه شریفه 29 سوره رعد)».
بعد اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: «حُسن مأب» یعنی همان شهادت؟ گفتم بله رفیق، یعنی بهترین جایگاه که فقط شهدا به آن درجه میرسند».
انتهای پیام/