به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «غلامشاه جمیلهای» از آزادگان و رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که در جریان حضور در جبهههای جنگ مجروح شد و هم اکنون جانباز 45 درصد است.
وی در مجموعه خاطرات خود از آن دوران به خاطره حضور اسرای ایرانی در حرم اهل بیت (ع) پرداخته است که در چند بخش منتشر خواهد شد. بخش اول و دوم خاطرات را میتوانید از اینجا و اینجا بخوانید، در ادامه بخش سوم خاطرات این آزاده را باهم میخوانیم.
مردمی که به اسرا دست تکان میدادند
کاروان اسراء بامداد روز یکشنبه پس از عبور از شهر الرمادیه مرکز استان الأنبار عراق پیچ و خمهای جاده و آبادیهای مسیر الرمادیه به بغداد را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت و بدون توقف به سوی بغداد میشتافت.
پس از عبور از رود فرات واقع در شمال غرب بغداد و گذشتن از روستاها و شهرکهای حاشیه آن به ابتدای پایتخت عراق رسیدیم، اطراف بغداد معمولا سکوهایی بتونی با ارتفاع تقریبی ۱۰ تا ۱۲ متر ساخته شده بود و بر فراز هر سکو یک قبضه توپ ضد هوائی دولول ۵۷ میلیمتری مستقر بود که نشان از ترسشان از جنگندههای ایرانی داشت، از همان ابتدای شهر مردم بغداد را با عاطفه و متفاوت تر از تیرماه سال ۱۳۶۷دیدیم. چون روزهای بدو اسارتمان در مسیر مجنون تا الرمادیه وقتی داشتیم از بغداد عبور می کردیم مردم بغداد را با توجه به فصل گرما کمتر با حجاب و پوشش اسلامی دیدیم، بیشتر سبک حجاب و پوششان به غرب نزدیک بود تا به پایتخت یک کشور اسلامی، آن زمان نگاهشان به اسرای ایرانی بسیار بی عاطفه و نشان از نفرت و انزجار داشت، ولی اینک با توجه به فصل سرما و مذاکرات جاری صلح بین دو کشور هم محجبه تر بودند و با عاطفه تر نشان میدادند، مردم بغداد و اکثر شهرهای مسیر برای اسرا دست تکان میدادند و ابراز احساسات میکردند، سربازهای عراقی داخل اتوبوس از ما خواستند که به احساسات و دست تکان دادن مردم عراق پاسخ دهیم و متقابلا برایشان دست تکان دهیم، از بغداد به بعد معمولا ابراز احساسات از طریق تکان دادن دست و لبخند دو سویه شده بود و ما هم عواطف شان را با تکان دادن دست بی پاسخ نمی گذاشتیم.
در اردوگاه شنیده بودیم که از سوی مقامات بالاتر عراق به سربازان و مسئولان کمپها ابلاغ کرده اند که در طول سفر زیارتی اسراء با آنها بد برخورد نکنند و هیچ اسیری را کتک نزنند، شاید ترسشان از احتمال عصبانیت و درگیری عمومی اسراء در شهرهای شیعه نشین بوده و شاید هم به خاطر اعمال سانسور شدید شکنجه ها و بدرفتاری هایشان با اسراء بوده، لذا در طول سفر هیچ سربازی را کابل به دست ندیدیم و اگر اسیری در طول سفر حرکتی خلاف قوانین و مقرراتشان بخصوص نظام حاکم بر کمپ های اسراء مرتکب می شد بلافاصله اسمش را یاد داشت می کردند و با خودکار یک ضربدر (×) بزرگ روی آرم P.W الصاقی در پشت پیراهن آن اسیر می کشیدند تا پس از اتمام سفر و مراجعت به اردوگاه در اولین فرصت و آمارگیری تنبیه و مجازات شود.
خلاصه از شمال غرب بغداد وارد شهر شدیم و پس از عبور از چندین بلوار و زیرگذرهای نسبتا طویل به بلوار ساحلی رودخانه دجله که از بغداد می گذرد رسیدیم. بغداد را شهری تمیز و زیبا، با خیابان های عریض و زیرگذرهای نسبتا طویل با رعایت اصول شهرسازی دیدیم، ازسمت جنوب غرب شهر بغداد، پایتخت عراق را ترک کردیم و مسیر شهر نجف را در پیش گرفتیم، حدود یک ساعتی قبل از اذان ظهر وارد شهر نجف اشرف شدیم، حس دلشوره توأم با بی تابی داشتیم، کوهی از شکوه، غم، غصه و آرزو روی دلمان سنگینی می کرد و لحظه شماری می کردیم که ضریح مبارک و مطهر مولایمان را در آغوش بگیریم و عقده دلمان را گشوده و با حضرت درد دل کنیم، با ورود به دروازه شهر مظلومیت و فقر مردم شیعه نجف از همان ابتدای شهر نمایان بود. آسفالت فرسوده معابر، کوچه های خاکی، بافت فرسوده و قدیمی شهر، سیم کشی و کابل های درهم برهم برق، عدم زیرساخت های شهری همه و همه نشان از بی توجهی حزب بعث به این شهر شیعه نشین و مظلومیت مردمش داشت، تنها چیزی که در شهرهای شیعه نشین عراق چشم مان را خیره کرده بود و حکایت از تأمین نسبی مالی مردمش داشت خودروهای لوکس خارجی و مدال بالا بود و الا همه چی حاکی از مظلومیت و محرومیت داشت.
ظهر بود که از مسیر خیابان رسول یا الشارع الرسول (ع) از سمت جنوب حرم جلوی درب جنوبی حرم یا باب القبله اتوبوس ها به ردیف پارک کردند، داخل حرم و اطراف آن کاملا خالی از افراد شخصی شده بود و حرم در محاصره کامل و کنترل نیروهای نظامی و پلیس مخفی عراق بود، آنچنان حرم ساکت و خالی از زائرین بود که حس می کردیم این خیابان و حرم مدتهاست متروکه و خالی از سکنه شده است. بترتیب جلوی باب القبله پیاده شدیم و اسرای هر اتوبوس طبق نظم نشستن در صف آمار اردوگاه، به ستون پنج و سر پایین به تفکیک اتوبوس نشستیم، سریع آمار گرفته شد، پس از آمار نفرات هر اتوبوس بصورت جداگانه جهت تجدید وضو به سرویس بهداشتی و وضوخانه فرستاده شدند. همه جا تحت نظر و کنترل سربازان عراقی بود، حتی در راهروهای سرویس های بهداشتی مأمور گماشته بودند. با تأکید سربازان عراقی با عجله تجدید وضو کردیم و مجددا سرجای خود نشستیم.
به بارگاه نه چندان وسیع حرم که نگاه می کردیم غربت و مظلومیت واقعی امام اولمان را می دیدیم، نه امام رضا (ع) را که شب و روز هزاران عاشق و دلباخته اش دورش جمع اند و همچون پروانه گرداگرد حرمش پر می زنند، درست است امام هشتم مان در زمان حیاتش دور از بستگانش و در غربت به شهادت رسید ولی در زمان حکومت صدام و حزب بعث، مراقد ائمه (ع) در عراق واقعا غریب واقع شده بودند.
زیارتنامه خوانی اسرا با لعن صدام
خلاصه همه در صحن جنوبی حرم به تفکیک اتوبوس، شبیه گروهان، به خط شده بودیم، پس از تجدید وضو با همان نظم و ترتیب کفش هایمان را در آورده و سرجای خود گذاشتیم و به ترتیب از سمت قبله ضریح مطهر وارد مرقد آقا شدیم و در فاصله دومتری ضریح ایستادیم تا همه وارد شدند، اجازه هیچ حرکت یا عملی را بدون اجازه سربازان عراقی نداشتیم، چشمانمان پر از اشک بود و همه در حال نجوا و زمزمه بودیم. تنها شخصی را که توی حرم دیدیم پیرمرد سفیدمویی با کلاه مشکی و عمامه بود، ظاهرا از خادمین حرم آقا بود، پیرمرد جلوی اسرا و روبروی ضریح ایستاده بود. به دستور فرمانده کاروان شروع به خواندن زیارتنامه کرد، زیارتنامه را بصورت قسمت به قسمت می خواند و ما متعاقبش تکرار می کردیم. گروه های قبلی اسرا از کمپ ۱۳ که به زیارت آمده بودند به ما یادآوری کرده بودند که مواظب باشید، حین خواندن زیارتنامه، فرد زیارتنامه خوان دعائی برای سلامتی صدام حسین رئیس جمهور معدوم وقت عراق می کند که وقتی اسم صدام آمد شما آهسته بگوئید لعنت الله علیه، و هنگامی که دعا می کند و می گوید: صدام حسین رئیس جمهور عراق، شما بجایش بگویید آقای سیدعلی خامنه ای رئیس جمهور ایران. خلاصه زیارتنامه همچنان خوانده می شد و ما تکرار می کردیم تا اینکه به اسم صدام رسید. وقتی زیارتنامه خوان اسم صدام حسین بر زبانش جاری شد بلافاصله یکی از اسرای لُر زبان که ظاهرا حواسش نبود، بعد از خواندن اسم صدام با صدای بسیار بلند گفت: لعنت الله علیه، با شنیدن این لعنت، رنگ صورت اکثر سربازان عراقی برافروخته شد و به همدیگر نگاه کردند ولی نفهمیدند چه کسی این لعنت را نصیب صدام کرده و تشخیص آن فرد بین ۴۰۰ نفر اسیر برایشان غیر ممکن بود.
می دانستند اگر همه را حتی به دار هم بکشند هیچکس آن اسیر را لو نخواهد داد. لذا مجبور شدند خودشان را به نفهمی بزنند. در پایان زیارتنامه وقتی زیارتنامه خوان می خواست برای سلامتی صدام رئیس جمهور عراق دعا کند همه در تکرارش بجای اسم نحس صدام رئیس جمهور عراق، نام مبارک و محبوب آقای سید علی خامنه ای ریاست جمهوری وقت ایران را تکرار کردند که همه سربازان عراقی توی حرم کاملا متوجه این موضوع شدند؛ ولی چاره ای جز سکوت نداشتند و فقط بیشتر عصبی و عقده ای شدند، بدین شکل دعایی که می خواستند از زبان اسرای ایرانی برای صدام بگیرند، درست برعکس شد و دعا به نام و سلامتی امام خامنه ای که آن زمان رئیس جمهور کشورمان بود، شد.