به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، حمید داودآبادی نویسنده و رزمنده دوران دفاع مقدس در صفحه شخصی خود در اینستاگرام به بیان خاطرهای از همرزم جانبازش پرداخت. در این خاطره آمده است:
فروردین 1375 بود و تازه کاروانهای راهیان نور راه افتاده بودند. همراه خانواده، با کاروان «دانشگاه علوم پزشکی ایران» که همه دکتر و دانشجوی دکتری بودند، به خوزستان رفتیم.
شب جمعه، در حسینیه شهید حاج همت پادگان دو کوهه، همه کاروانها جمع بودند. قرار بود حاج منصور ارضی دعای کمیل بخواند.
کنار «مرتضی شادکام» جانباز تخریبچی قدیمی و تفحصگر، به دیوار حسینیه تکیه داده بودیم.
- مرتضی گفت: حمید، میتوانم ازت خواهش کنم یک کاری برای من انجام بدهی؟
پیشانیاش را جلو آورد که یک برجستگی غیرعادی داشت و گفت: چند سال پیش در عملیات، یک ترکش کوچولو به سر من خورد. این جای پیشونیم. هیچ دکتری حاضر نشد به آن دست بزند. چه برسه بخواهند دربیاورند. میگویند دست زدن به این ترکش خیلی خطرناک است و هر امکانی دارد. اخیرا خیلی اذیت میکند.
- خب؟
- خب که یک زحمت بکش و این ترکش را از کلهام بیرون بکش.
با اشتیاق گفتم: آخ جون. دکتر بازی. به روی چشم.
با شیطنت گفتم: فقط بگذار چراغها را که برای دعا خاموش کردند تا رسید به جایی که حاجی صداش را بلند کرد، عمل جراحی را انجام میدهیم.
فقط در چفیه را محکم لای دندانهایت فشار بده که صدات در نیاد و تا ترکش را بیرون کشیدم، بذار روش که خونش ما را نجس نکند!
چند دقیقه بعد تا حاجی گفت: حالا که تا اینجا آمدی، دلت را به خدا بسپار و با صدای بلند بگو الهی العفو... ناخنهایم را به لبه ترکش که بیرون بود فشار دادم و به یک باره در اوج خباثت و شیطنت و هر چه که بگویید، ترکش را از کله مرتضی بیرون کشیدم.
خب آنجا دیگر بیهوشی و ضدعفونی و از این سوسولبازیها نداشتیم.
چنان دادی زد که همه اطرافیان با خودشان گفتند این داداش عجب گناهان سنگینی دارد که اینطوری عربده میزند.
فردا جای ترکش کله مرتضی بدجوری باد کرده بود. همچنان می نالید و میگفت: «لامصب من گفتم بیرون بکش، نه این طوری. خدا رحم کرد همراه ترکش، مغزم را بیرون نکشیدی.
و از آن روز به بعد، مرتضی هر جا میخواست من را معرفی کند، میگفت: «حمید داود آبادی جراح مغز!»
انتهای پیام/ 131