به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ استاد علیاکبر پرورش از «السابقون السابقون» انقلاب اسلامی است. ایشان در ابتدای انقلاب سابقه نایب رئیس مجلسی اول و وزارت آموزش و پرورش را دارد. مرور خاطرات مرحوم استاد پرورش از شهید مظلوم آیتالله بهشتی ناب و خواندنی است.
باید برنامهریزی برای حکومت آینده بکنیم
قبل از انقلاب بهخاطر دارم آقای بهشتی بر خلاف بعضی که تفکر اعتقادی آنها جنبه حکومتی نداشت به من میگفتند باید برنامهریزی کنیم که اگر حکومتی جدید بهوجود آمد و شکل گرفت مطالب دستهبندی شدهای در اختیار داشته باشیم و برهمین اساس احساس میکردند کارگزاران آینده نظام باید افکار و اندیشههای مشترک داشته باشند و دراین جهت باید بحثهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی آنها بر محور نظام و حکومت اسلامی دستهبندی شود لذا در این جهت برنامهریزی کردند و خودشان با جمعی که اطلاعات اقتصادی داشتند این اطلاعات را دستهبندی کردند و به مجلس، دولت و قوه قضائیه که میخواستند وارد این مسئله بشوند میدادند.
غیبت نمیکرد، هشدار میداد!
از برنامههای آقای بهشتی در ایامی که بهاصفهان میآمد این بود که صبحهای زود پس از نماز در کنار زاینده رود قدم میزد و در عین حال از این وقت هم استفاده میکرد. قبل از انقلاب یک بار که با ایشان قدم میزدم و بعضی مسائل را خدمت ایشان گزارش میکردم در ضمن صحبتهایم اسمی از یکی از روحانیون بردم و خیلی از او تجلیل کردم. احساس کردم یک دفعه ایستاد که من متوجه شدم تعریفهای من از آن فرد روحانی در ایشان تأثیری ندارد. بعد از لحظاتی که راه افتادیم من گفتم آقا مثل اینکه تعریفهایی را که من از این آقا کردم قبول ندارید؟ تنها نکتهای که شنیدم این بود که فرمود درباره ایشان باید خیلی مراقب بود و خیلی دقت کرد. اتفاقاً پس از انقلاب همین طور شد و آن فرد چه بازیگریهایی که در نیاورد بطوری که نظرم درباره وی بهکلی تغییر کرد. این تذکر آقای بهشتی درباره آن فرد نه جنبه شخصی که جنبه هشدار داشت و الا هیچ کس از ایشان غیبتی نمیشنید.
اداره جلسات حزب جمهوری اسلامی
اداره جلسات شورای مرکزی حزب و نتیجهگیری از مسائل بهعهده آقای بهشتی بود. با وجود شخصیتهایی مانند آقایان خامنهای و هاشمیرفسنجانی همه معتقد بودند حرف آخر را باید آقای بهشتی بزند. نکته جالب اینبود که ایشان اجازه نمیداد کسی ساکت بنشیند و همه را بهکار میکشید. بحثهایی هم که مطرح میکردند اینقدر دقیق و منسجم بود که همه وقتی از جلسه بیرون میآمدند انگار ماحصل همه بحثها را مثل یک دستهگل با خود به بیرون میبردند.
انسان از جمعبندی ایشان تعجب میکرد
کسانی که به شخصیت شهید بهشتی میپردازند معمولاً به بخش شکل و قالب شخصیت ایشان میپردازند و روی آن جنبه تأکید میکنند و حق هم همین است که ایشان شخصیتی بود که قالبهای شکلی را متوجه بود. مثلاً در رفتار بسیار منظم بود.
در نوشتار فکر منظمی داشت و موقع صحبت کردن هم دستهبندیهای دقیقی روی موضوع داشت تا جایی که گاهی انسان میدید موضوعی را که او دستهبندی کرده آنقدر دقیق است که چیزی از آن را نمیشد کم یا زیاد کرد. در مجلس خبرگان به خاطر دارم ایشان آن همه بحثها و نظرگاههای متفاوت و گاه متناقض و متضاد را با خود به خانه میبرد و صبح که به مجلس میآمد مثل یک دستهگل منظم این جمعبندی را تحویل میداد که انسان از این جمعبندی تعجب میکرد.
در جزئیات هم همین دقت را داشت. کسی را نمیتوان سراغ داشت که بگوید آقای بهشتی سهم خود را به وی ناقص ادا کرده باشد. در نشستن هم همین قالبهای شکلی را رعایت میکرد و شاخص بود مثلاً موقع نشستن هر چند گاهی خیلی خسته میشد ولی اصلاً لم نمیداد یا تکیه نمیکرد.
بیتالمال برای تجربهاندوزی جوانان است
یک بار خود من شاهد بودم در ایامی که شهید بهشتی به اصفهان آمده بود یک روحانی حین بحث کردن با این بزرگوار به ایشان توهین کرد و گفت شما انحصارطلب هستید. آقای بهشتی در جواب وی در کمال ادب و متانت پاسخ داد، نخیر آقا من چیزی را برای خودم نمیخواهم بهدست بگیرم، من معتقدم باید با مجموعه جوانان قاطی شد چون نباید انتظار داشت به جوانی که خودش را با یک خیز به نوک قله کوه میرساند بگویید باید پشت سر من حرکت کنی چون او که نمیتواند از نیروی جوانی خودش غافل شود و ادامه داد شما حداکثر میتوانی او را راهنمایی و نصیحت کنی که چگونه در رسیدن به قله مواظب خودش باشد. آقای بهشتی معتقد بود جوانان باید نقش پیشتازی و پیشگامی خود را حفظ کنند و میگفتند ما باید به تبعیت از پیامبر(ص) به جوانان اهمیت بدهیم. ایشان به آن روحانی گفتند جوانان ما باید اشتباه کنند تا یاد بگیرند دیگر اشتباه نکنند.
وقتی جواب شنید پس تکلیف بیتالمال مسلمین چه میشود چون بر اثر این اشتباههای جوانها از بین خواهد رفت. آقای بهشتی فرمود اصلاً بیتالمال مسلمین برای همین است که ما آن را با حساب و کتاب به دست نسل جوانمان بدهیم تا آنها با یکی دو بار اشتباه کردن صاحب تجربه شوند. ایشان مثال میزد جوانها مانند لوکوموتیو یک قطار هستند ولی افراد مسن واگنهای آن هستند اگر لکوموتیو بدون واگن باشد و بخواهد حرکت کند فایدهای ندارد و واگنها هم بدون لکوموتیو نمیتوانند حرکتی داشته باشند. در صورت ترکیب این دو با همدیگر است که قطار قابل استفاده است و ما باید به تبعیت از پیامبر این دو را با هم پیوند بدهیم.
با امام توافق کردم
اعتقاد به تشکل و تشکیلات جزو ذات شخصیت آقای بهشتی شده بود. یک بار به من میگفت امام در جلسهای به من گفتند شما باید رئیس دیوان عالی کشور باشید و من هم گفتم اگر اجازه بدهید بروم و یک تشکیلات را سازماندهی کنم، چون هیچ حرکتی در دنیای امروز بدون تشکیلات امکانپذیر نیست. امام فرمودند خیر من اجازه نمیدهم. باز به امام عرض کردم اجازه بدهید. وقتی امام دوباره فرمودند خیر چنین اجازهای نمیدهم به شوخی به امام گفتم من تصمیم میگیرم یا شما؟ امام جواب دادند من! بنده هم به امام گفتم پس تسلیم محض دستورات شما هستم. پس از آن با امام توافق کردیم تا پایان وقت اداری در دیوان عالی کشور باشم و بعد هم بروم به دنبال تأسیس یک تشکیلات.
جلسات دولت و مجلس و قوه قضائیه
جریانی که منجر به شهادت آقای بهشتی شد بهترین دلیل توجه و عنایت ایشان تشکیلات و مبین روح تشکیلاتی او بود. در دورانی که ایشان رئیس دیوان عالی کشور بودند بنده و مرحوم شهید عباسپور از شهدای هفتم تیر را خواستند و گفتند ما میخواهیم جلسهای از شخصیتهای سه قوه (دولت، مجلس و قوه قضائیه) را تشکیل دهیم. بعد به من که در مجلس بودم فرمودند شما اسامی افرادی از مجلس را که برای چنین جلسهای مناسب میبینید یادداشت و آنها را دعوت کنید. بعد به آقای عباسپور که در دولت بودند فرمودند شما هم اسامی وزرایی را که برای چنین جلسهای مناسب هستند بنویسید و بعد به سراغ معاونین بروید و اسامی افراد شایسته را یادداشت کنید. خود ایشان هم قرار شد اسامی افرادی را که در قوه قضائیه مناسب میدانستند یادداشت کنند. سپس مشخصاتی را که باید طبق آن افراد انتخاب شوند ذکر کردند و در یکی از همین جلسات بود که به شهادت رسید.
بهجای امام باید تیرها به من بخورد
یکبار آقای بهشتی میگفت بیشتر این فحشهایی که به من داده میشود بهخاطر حمایت من از امام است و بعد به جریان کربلا اشاره کرد که در روز عاشورا دو نفر از اصحاب وفادار امام حسین(ع) جلوی ایشان ایستادند تا تیرهای دشمن به آن حضرت که در حال نماز بود اصابت نکند و تیرها به بدن آنها بخورد. ایشان میگفت من وظیفه خودم میدانم جلوی امام بایستم تا هرچه تیر هست به سوی من بیاید تا مبادا یکی از آنها به امام اصابت کند.
سفر سخت به مشهد
یک بار آقای ناطق نوری که به همراه آقای بهشتی به مشهد رفته بود برای من تعریف میکرد در زمانی که ایشان رئیس دیوان عالی کشور بودند با ماشین از مشهد به تهران بازمیگشتیم و ایشان در هر شهر که سخنرانی داشت از مردم فحش و ناسزا و توهین شنید ولی بردباری عجیبی از خود نشان داد.
دیدار با محمد منتظری در شورای عالی دفاع
یک شب که بنیصدر به جلسه شورای عالی دفاع نیامد و جلسه تشکیل نشد به پیشنهاد آیتالله خامنهای که در آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند قرار شد به منزل آقای هاشمی رفسنجانی برویم تا درباره نحوه مدیریت بنیصدر و شیوهها و برنامههای او در جنگ بحث داشته باشیم. آقای خامنهای به من گفتند به آقای بهشتی هم تلفن بزن تا در این جلسه شرکت کند. ساعت 9 شب بود که تلفن زدیم و ایشان گفتند من تازه به منزل رسیدهام اگر مسئله مهم است بیایم. تا گفتم نظر آیتاللهخامنهای این است که شما در این جلسه باشید پذیرفتند و گفتند من خودم را بهسرعت به جلسه میرسانم. به شهید محمدمنتظری که در جلسات شورای عالی دفاع و جنگ حضور داشت و در آن روزها خیلی با آقای بهشتی بد بود و علیه ایشان صحبت میکرد گفتم بیا به خانه آقای رفسنجانی برویم. پرسید آقای بهشتی هم میآید؟ گفتم بله. گفت پس من نمیآیم. پیدا بود از ایشان خجالت میکشید. چون حتی علیه آقای بهشتی هم اعلامیهای داده بود. به او گفتم حالا که به جلسه نمیآیی چون من ماشین ندارم لااقل مرا به جلسه برسان، پذیرفت. وقتی به منزل آقای هاشمی رفسنجانی رسیدیم به او گفتم باید تو هم در این جلسه باشی و او قبول نمیکرد و خلاصه موفق شدم بهزور او را به جلسه ببرم. ایشان پشت سر من حرکت میکرد. وقتی به آقای بهشتی رسیدیم من سلام کردم و نشستم. آقای منتظری هم تا چشمش به آقای بهشتی افتاد آهسته سلام کرد. در این لحظه آقای بهشتی به احترام شهید منتظری از جای خود تمام قامت بلند شد و با گرمی جواب سلام او را داد و او را به گرمی در آغوش کشید و بوسید. منظره عجیبی بود و کسانی که در آن جلسه شاهد آن رفتار بزرگوارانه و بزرگمنشانه شهید بهشتی با شهید منتظری بودند احساسات برآنها غلبه کرد و به گریه افتادند. من شاهد بودم آقای منتظری وقتی از آغوش شهید بهشتی بیرون آمد و احوالپرسیاش با ایشان تمام شد آرام به عقب آمد و روی صندلی کنار دست من نشست و شنیدم که این عبارت را گفت که عجب جوانمردی است! ایشان میدانست بهرغم آن همه بدگوییهایی که از آقای بهشتی کرده بود حتی یک حرف تند از او درباره خود نشنیده است.
خدا از ما دفاع میکند
در دورانی که تهمتها و ناسزاها علیه شهید مظلوم دکتر بهشتی اوج گرفته بود یک بار که در شهرضای اصفهان سخنرانی داشتم قبل از ورود به محل مراسم متوجه شعارهایی شدم که با رنگ علیه ایشان بر دیوارهای شهر نوشته شده بود. بههمین جهت در صحبت خودم به شخصیت ایشان اشاره کردم. پس از سخنرانی بیش از 22 نامه برای من از شهرضا به مجلس آمده بود که تماماً حرفهای رکیک و فحش و ناسزا بود که نوشته بودند فلان فلان شده حالا کارت بهجایی رسیده که از یک امریکایی طرفداری و حمایت میکنی؟ پس معلوم میشود اصلاً تو هم با او همدست هستی و... یک روز در مجلس خبرگان به آقای بهشتی عرض کردم حاجآقا، بالاخره با این همه توهینهایی که بهشما میشود چرا از خودتان هیچ دفاعی نمیکنید؟ ایشان در جواب آیهای خواندند و سپس گفتند فلانی من نباید از خودم دفاع کنم بلکه باید آنقدر ایمان خودم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند و جواب اینها را بدهد و چون وعده خدا حق است من به این وعده اعتقاد دارم. بعد افزودند، دفاع خدا با دفاع ما که اصلاً قابل مقایسه نیست.
چرا محافظان شهید بهشتی تعویض میشدند
آقای بهشتی به لحاظ ویژگیهای اخلاقی در اوج بود و علت این بزرگی آن بود که خداوند یک رشته فضایلی را در ایشان قرار داده بود و او هم این صفات را بخوبی بارور کرده بود. از جمله صفات حسنه ایشان حلم و بردباری بود و من به جرأت میتوانم بگویم هیچکس در آن دوران بهاندازه ایشان فحش و ناسزا نشنید تا جایی که محافظین ایشان که شاهد این توهینها بودند خدمتشان میرفتند و میگفتند آقا ما دیگر تحمل شنیدن این فحشها را نداریم و میرفتند و عوض میشدند. من یک روز از یکی از پاسدارهای محافظ آقای بهشتی پرسیدم شما چرا این قدر زود بهزود و هنوز یک هفته نشده عوض میشوید؟ جواب داد هر جا که با آقای بهشتی میرویم مردم به ما میگویند شما چطور دارید از یک امریکایی و کسی که طرفدار امریکاست محافظت میکنید و ما دیگر نمیتوانیم این حرفها را تحمل کنیم.
نسبت زشت
شاید کمتر کسی از یاران امام بهاندازه شهید بهشتی از مخالفین و حتی دوستان ناآگاه فحش و تهمت و ناسزا و توهین شنید ولی انصافاً سر سوزنی عکسالعمل نشان نداد. بعضی بهخاطر دارند وقتی خبرنگاری با کمال جسارت از ایشان سؤال میکرد آقای بهشتی شنیدهایم شما راسپوتین آیتالله خمینی هستید ایشان در جواب این خبرنگار خیلی از خود تحمل و صبر نشان دادند و فرمودند بله آقا من هم این را شنیدهام اما حق نیست.
یک هفته مانده به شهادت
یک هفته قبل از شهادت شهید بهشتی که با ایشان در دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی واقع در خیابان سعدی بودیم به من فرمودند چند روز پیش به جلسهای دعوت شدم که متأسفانه اعضای این جلسه همه از برادران هملباس روحانی بودند (البته اسم کسی را نبردند) وقتی وارد جلسه شدم حمله به من شروع شد که تو انحصارطلب هستی، تو خودخواهی، تو آدم مغروری هستی. تو کاری برای این انقلاب نکردهای حالا آمدهای و خودت را مطرح میکنی و از این حرفها. من به آنها گفتم آقایان محترم این مطالب را بیرون هم که به من میگویند، آیا شما مرا دعوت کرده اید که اینها را به من بگویید. آنها هم جواب دادند نه ما برای این شما را دعوت نکردیم بلکه به این دلیل دعوت کردهایم که شما بیایید و نظم و ترتیب و انسجامی در حرکت روحانیون ایجاد کنید و به آن شکل بدهید. من به آنها گفتم به توصیه بعضی از شماها در جاهایی مثل دانشگاهها دخالت میکنم و طرح میدهم، حالا شما حوزه را هم اضافه میکنید که انحصارطلبی من کامل شود! اگر این طور است پس آن حرفهایی که به من زدید که انحصارطلبم چطور میشود؟!
به بنیصدر گفت بیشتر مطالعه کن!
از مسائلی که در مجلس خبرگان برای من خیلی عجیب بود این بود که بنیصدر و مقدم مراغهای وقتی از اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بحث میشد میگفتند اصل ولایت فقیه همان دیکتاتوری آخوندی است. وقتی بنیصدر درباره این اصل که از آن به دیکتاتوری آخوندی نام میبرد رسید تعابیری به کار برد که چند نفر از جمله مرحوم آقای ربانی شیرازی بشدت ناراحت شدند و حتی من شاهد بودم ایشان بلند شد که با بنیصدر دست به یقه بشود! چون بنیصدر واقعاً زبان یاوهگویی داشت و در عینحال بسیار هتاک بود. آقای بهشتی که تا آن زمان در مسند ریاست مجلس خبرگان ساکت و آرام نشسته بود و این بحث و مشاجرات را نگاه میکرد، گفت: با آقای بنی صدر بحث آزاد کنید و ادامه داد یکی بیاید و با او درباره این اصل مناظره کند. وقتی همه حاضران به او گفتند خود شما این کار را بکنید پذیرفتند و طی یک بحث منسجم و قوی در 10 دقیقه ضمن برشمردن انواع حکومتهای موجود در جهان از ولایت فقیه بهعنوان یکی از روشهای حکومتی که بر مبنای دو پایه عدل و علم استوار خواهد بود یاد کردند و خطاب به بنیصدر گفتند آقای بنی صدر حالا شما بگویید حکومتی که مبتنی بر عدل و علم است قویتر است یا حکومتهای دیگر؟ آیا این حکومت که بر مبنای عدل است دیکتاتوری است یا دیگر حکومتها؟ چون بنیصدر هاج و واج مانده بود و جوابی نداشت هیچ نگفت. عدهای از نمایندگان شروع کردند به مسخره او که باز هم خود آقای بهشتی با بزرگمنشی خاصی که داشت دست خود را روی شانه بنیصدر گذاشته و به او گفتند ورود به این مباحث یک مقدار مطالعه بیشتری میخواهد!
بهآقای رجایی توجه داشت
پس از قضیه عزل بنیصدر از ریاست جمهوری، طبیعتاً حزب جمهوری اسلامی برای تعیین فردی برای این مسئولیت بسیار مهم جلساتی را به ریاست شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی تشکیل داد. بهخاطر دارم شهید بهشتی روی جهات مثبت شخصیت آقای رجایی تکیه میکردند و پیدا بود که خیلی به ایشان توجه دارند. لذا شورای حزب به اتفاق آرا ایشان را بهعنوان یک فرد شایسته، نامزد ریاستجمهوری کرد.