روایت حجت‌الاسلام و المسلمین احمد سالک از شهید بهشتی

حتی یک کلمه علیه بنی صدر نگفت

در اوج حملات تبلیغی ناجوانمردانه بنی صدر و اطرافیان او به شهید مظلوم بهشتی یک روز که با ایشان ملاقات داشتم پرسیدم حاج آقا چرا این قدر بنی صدر به شما فحش می دهد ولی شما از خودتان دفاع نمی کنید؟ ایشان گفتند آقای سالک من کی هستم بخواهم از خودم دفاع کنم. خدا خودش از من دفاع وحمایت خواهد کرد ایشان حتی یک کلمه علیه بنی صدر با من حرف نزند.
کد خبر: ۲۲۶۳۸
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۲ - 29June 2014

حتی یک کلمه علیه بنی صدر نگفت

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ حجتالاسلام و المسلمین احمد سالک از نوجوانی به دلیل مناسبات خانوادگی با شهید بهشتی ارتباط داشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در ماجرای بنیصدر نیز احمد سالک از یاران نزدیک شهید مظلوم بهشتی بود.

 

شما چگونه زندگی می کنی؟

خصوصیات شهید بهشتی این بود که به نیازمندیهای طلابی که آنها را از نزدیک می شناخت رسیدگی می کرد. یک روز ایشان مرا صدا زد و گفت شما چگونه زندگی میکنی؟ برای من تشریح کن. من هم که رفاقت نزدیک ایشان و پدرم را می دانستم در مورد زندگی خصوصی خودم همه چیز برای ایشان تعریف کردم. وقتی دریافتند مشکل اصلی من در قم نداشتن منزل است گفتند برای شما در بیگدلیه قم منزلی سراغ دارم ولی خودت باید فلان مبلغ پول بیاوری و بقیه اش را از من بگیری. بعد تاکید کرد البته این پولی که برای شما تامین می کنم باید عندالقدرت به من پس بدهید. با این بیان می خواست به من تلقین کند که پول بلاعوض به من نمی دهد. بعد مرا به آقای فاکر که قصد داشت منزلش را بفروشد معرفی کرد. ایشان گفت اگر منزل را پسندید باید همان مبلغی را که به شما گفتم تامین کنید و بقیه اش با من و به این ترتیب مرا صاحبخانه کرد.

 

پدرانه به شما کمک خواهم کرد

پدر من و آقای بهشتی باجناق همدیگر بودند. در سال 48 که پدرم از دنیا رفت و شهید بهشتی در آلمان بودند وقتی خبر درگذشت پدرم را شنیدم برای من پیام تسلیتی فرستادند که نگران نباشید پدرتان را از دست داده اید هرکاری داشته باشید من پدرانه به شما کمک خواهم کرد. از این پس بود که ایشان به من عنایت خاصی داشتند و مرا با لفظ پسرم خطاب می کردند. از جمله یک بار درباره ازدواج از من پرسیدند شما چه کرده اید؟ وقتی گفتم دارم فکر می کنم، گفتند من راجع به ازدواج حتما با شما صحبت می کنم و در این مورد فکر و به شما کمک می کنم. چندی بعد با مشورت همسرشان دختر شهید مفتح را که در همسایگی ایشان منزل داشت به من معرفی کردند.  ایشان به من می گفتند در مسائلتان حتما با من مشورت کنید.

 

به منزل ما سرکشی می کرد

شهید بهشتی با مرحوم پدرم روابط دوستانه و نزدیکی داشت و برهمین اساس پس از فوت ایشان به عنوان یک پدر معنوی به منزل ما سرکشی می کرد و احوال ما را می پرسید. البته کمک مالی نمی کرد ولی همین حضور معنوی ایشان برای ما خیلی دلگرم کننده و حیات بخش بود. سخنان ایشان در من که طلبه جوانی بودم چنان اثرگذار بود که وقتی فشارهای ساواک را می دیدم و به یاد حرفهای ایشان می افتادم مقاومت می کردم  و به خودم تلقین می کردم همان گونه که آقای بهشتی می گوید اینها دربرابر آرمانهای والای ما چیزی نیستند.

 

تا زنگ زدم در باز شد

سال 1350 که برای ارائه گزارشی از وضعیت اصفهان و فعالیتهای تشکلهای مخفی و مبارزاتی مدارس، دانشگاه ها و بازار با آقای بهشتی به تهران رفتم. ساعت هشت صبح به مدت نیم ساعت به من وقت دادند. من چون نظم ایشان را می دانستم به گونه ای حرکت کردم که قبل از ساعت هشت به منزلشان که در قلهک بود برسم. ساعت 8 زنگ را که زدم با کمال تعجب دیدم انگار پشت در ایستاده است چون به محض اینکه زنگ را زدم در را باز کردند و لباس رسمی با عمامه و لباده بدون عبا به تن داشتند که معلوم بود از هر جهت آماده این ملاقات هستند.

با پیشنهاد ایشان به منزل آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم و من گزارشم را خدمت این دو بزرگوار ارائه کردم. نکته ای که برای من جالب بود این بود که آقای بهشتی به هنگام شنیدن گزارش من بسیار دقت می کرد و بجز مواردی که علامت تایید یا تعجب داشت حتی یک بار وسط حرف من سوال و صحبتی نکرد.

 

از همان اول آینده نگر بودند

از اقدامات خوب آقای بهشتی پس از بازگشت از آلمان تشکیل یک جلسه خصوصی با جمعی از طلاب و فضلا بود که بیشتر آنها مثل آقای دری، عبدالله نوری، سید حسن بهشتی که حدودا 15 نفر می شدند اصفهانی بودند. آقای بهشتی در این جلسات که هر 15 روز یکبار و هربار در منزل یکی از اعضای جلسه تشکیل میشد بحثهای مربوط به حکومت اسلامی را به عنوان مباحث تحقیقی به اعضای جلسه می دادند مثلا به یکی می گفتند شما بروید در موضوع اقتصاد اسلامی بحث خمس را از دیدگاه حکومتی بیان کنید یا به دیگری می گفت در بحث قضای اسلامی تحقیق کنید و به دیگری بررسی و تحقیق روابط و ارتباطات حکومت اسلامی را با دولتهای غیر اسلامی پیشنهاد می کرد که این در آن دوران آینده نگری ایشان را می رساند.

این بحثها چنان در ما اثر گذاشته بود که وقتی  در شیراز مامورشکنجه گر ساواک که آرمان نام داشت حین شکنجههای سختی که به من می داد از من پرسید شما از جان شاه چه می خواهید که این قدر علیه حکومت فعالیت می کنید؟ جواب دادم ما حکومت اسلامی می خواهیم. گفت شاه نماز می خواند و حج می رود، گفتم نه، حکومت اسلامی مورد نظرما آن است که محور آن مرجع تقلید باشد.

 

شما چرا سکوت کرده اید؟

در ایامی که فرمانده سپاه اصفهان بودم یک روز خدمت آقای بهشتی در تهران رسیدم و به صورت گله و شکایت به ایشان عرض کردم شما اصفهانی هستید و اصفهان هم شهر متدینین است ولی پس از انقلاب به خاطر عدم قاطعیت مسئولان اجرایی و قضایی متاسفانه وضع به گونه ای شده که خانمهای چادری در خیابانهای ما امنیت ندارند. سپس از ایشان دعوت کردم برای بررسی این مسئله از نزدیک به اصفهان بیایند که پذیرفتند. پس از ورود به فرودگاه ایشان را با محافظانی که همراه داشتند در سطح شهر حرکت دادم تا بعضی از مسائل را به چشم خود ببینند. از جاهایی که دیدن کردند دکه هایی بود که در کنار زاینده رود به عنوان پارچه فروشی و روزنامه فروشی، کتاب فروشی برپا شده بود ولی عملا محل فعالیت گروهکهای ضد انقلاب نظیر مارکسیستهای فدایی خلق شده بود. پس از این بازدید ایشان در جلسه شورای اداری اصفهان شرکت کرد و به مسئولان معترضانه نهیب زد که شماها شهر را به حال خود رها کرده اید که حتی زنهای متدین شهر در خیابانها امنیت ندارند. بعد خطاب به استانداری اصفهان گفت شما چرا سکوت کرده اید که وضع به این صورت در بیاید؟ ایشان در جلسه از همه برای حل این مشکل طرح خواست که طرح ما به عنوان سپاه این بود که دکه ها جمع شوند و متخلفان هم پس از محاکمه دستگیر شودند که این طرح پس از اخطار سپاه که طی یک راهپیمایی سیصد نفره انجام شد به مرحله اجرا درآمد و دکه ها جمع شد و 70 نفر دستگیر شدند که در میان دکه های آنها کارتهای جعلی اسلحه ژ-3 و بی سیم کشف شد. بعد که گزارش جمع آوری دکه ها را به ایشان دادم خیلی خوشحال شدند.

 

درجلسه روحانیون هم غریب بود

در مظلومیت شهید بهشتی همین بس که یک بار ایشان در جلسه ای که طلاب و روحانیون در آن شرکت داشتند حضور یافته بودند ولی متاسفانه به جای دلجویی از ایشان در برابر آماج اتهامات و شایعات طیف بنی صدر همان تهمتها به ایشان اظهار شده بود که شما انحصار طلب هستید و می خواهید همه چیز این مملکت را در دست خودتان داشته باشید.

 

حتی یک کلمه علیه بنی صدر نگفت

در اوج حملات تبلیغی ناجوانمردانه بنی صدر و اطرافیان او به شهید مظلوم بهشتی یک روز که با ایشان ملاقات داشتم پرسیدم حاج آقا چرا این قدر بنی صدر به شما فحش می دهد ولی شما از خودتان دفاع نمی کنید؟ ایشان گفتند آقای سالک من کی هستم بخواهم از خودم دفاع کنم. خدا خودش از من دفاع وحمایت خواهد کرد ایشان حتی یک کلمه علیه بنی صدر با من حرف نزند.

نظر شما
پربیننده ها