حزب جمهوری اسلامی در گفت‌وگو با محمود جمالی

شهید بهشتی گفت حق ندارید علیه بنی‌صدر حرف بزنید

یکی از نمایندگان مجلس که اتفاقا در شب هفتم تیر نیز به شهادت رسید شروع کرد به بدی گفتن از بنی‌صدر و اعتراض به وی، شهید بهشتی در برابر سخنان این برادرمان بسیار عصبانی شد و از ایشان خواست سکوت اختیار کنند و گفت: «به فرموده امام خمینی شما حق ندارید راجع به بنی‌صدر حرف بزنید.»
کد خبر: ۲۲۵۴۷
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۰ - 28June 2014

شهید بهشتی گفت حق ندارید علیه بنی‌صدر حرف بزنید

محمود جمالی از اعضای شاخه مهندسین حزب جمهوری اسلامی بود که در شب هفتم تیر به افتخار جانبازی نائل آمد. او در کارنامه اجرایی اش سابقه رئیس سازمان توسعه راه ها، معاون وزیر راه، معاون وزیر کشاورزی، کاردار ایران در فرانسه و نماینده مردم کاشان در مجلس سوم، چهارم و پنجم را دارد.

 لطفاًً جهت آشنایی خوانندگان خودتان را معرفی کنید.

من، محمود جمالی، فرزند عباس روز ششم خرداد سال 1325 هجری شمسی در شهر کاشان متولد شدم. پدرم کارمند شرکت دخانیات بود و در کنار آن به کار فرش فروشی نیز که شغل عمده مردم قدیم کاشان بود مبادرت می ورزید. من پنج برادر و یک خواهر دارم و فضای خانواده ما از قدیم مذهبی بود و پدرم با عشق و علاقه ای که به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت ما را به سوی قرآن و دین تشویق مینمود. دوران کودکی تا جوانی من در زادگاهم سپری شد و پس از پایان تحصیلات متوسطه و خدمت سربازی در سال 1345 هجری شمسی برای ادامه تحصیل عازم فرانسه شدم و توانستم دانشنامه کارشناسی خود را در رشته مهندسی دریایی (ماشین آلات) دریافت نمایم. پس از پایان این مقطع در سال 1350 به کشور و کاشان بازگشتم. بلافاصله تشکیل خانواده دادم که حاصل آن سه فرزند است. یکی از فرزندانم پس از پیروزی انقلاب اسلامی متولد شد.

 فضای شهر کاشان به لحاظ سیاسی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه بود؟

مردم شهر کاشان از دیرباز به ایمان و دین مداری شهره هستند و همین موجب شده است با سیاست نیز آشنا باشند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، کاشان شهری کاملاً سیاسی به حساب میآمد. در نوجوانی با داستان الهیار صالح عضو جبهه ملی آشنا شدم. وی از عناصری بود که آن زمان گفته میشد با شاه میانه خوبی نداشت و محمدرضا پهلوی هم چنان دلخوشی از او نداشت. در سال 1339 وقتی انتخابات مجلس شورای ملی برگزار شد، جعفر شریف امامی که از شاه دستور میگرفت همه تلاش و توان خود را به کار گرفت تا صالح که نامزد انتخابات مجلس شده بود رأی نیاورد، اما مردم برخلاف خواست دولت و سلطنت پهلوی به او رأی دادند. وقتی که نهضت انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) در سال 1342 شروع شد، مردم کاشان به ندای ایشان لبیک گفتند و تا سرحد جان بر سر پیمان خود ایستادند.

 فعالیت سیاسی شما از چه مقطعی شروع شد؟

همانطوری که پیش از این به آن اشاره کردم، در خانه ما فضای مذهبی حاکم بود و این سرمایه الهی در سایه ارتباط با علمای متعهد در آن زمان شکل گرفته بود. خاطرم هست در سال 1342 که نوجوانی بیش نبودم برای نخستین بار در مدرسه فیضیه قم به همراه پدرم که به قصد زیارت و دیدار با امام خمینی که آن زمان به ایشان حاج آقا روح الله میگفتند، امام عظیم الشأن را زیارت کردم و همین جرقه ای را در ذهن من ایجاد کرد و از آن تاریخ در پی حقیقت رفتم.

در آن دیدار تاریخی، حضرت امام خمینی(ره) خطاب به شاه فرمودند: « آقا من به شما نصیحت میکنم، ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند میکنند تو را، من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند...»

دو روز بعد از این دیدار تاریخی بود که واقعه 15 خرداد سال 1342 رخ داد.

صبح روز 15 خرداد وقتی خبر دستگیری امام راحل در کاشان پیچید، مبارزان و علاقهمندان به روحانیت و مرجعیت تقلید اعتراض خود را شروع کردند. برخی مغازه ها را تعطیل کردند و رفته رفته تجمع و تظاهرات مردم شروع شد. صحنههای عجیبی بود پر از حماسه و شور، معترضان فریاد میزدند، «یا مرگ یا خمینی» و به طرف دروازه دولت و دیگر مناطق اصلی شهر حرکت میکردند.

ژاندارمری رژیم وقتی این صحنه را دید، بدون اینکه مردم را به عقبنشینی وادار کند، شروع به تیراندازی کرد. در این واقعه یک نفر به نام علی قدیرزاده شهید شد و چند نفر نیز مجروح شدند. من در وسط میدان بودم و نزدیک بود یکی از همین گلوله ها به من اصابت کند اما جان سالم بهدر بردم.

مردم کاشان به صورت مخفیانه اعلامیههای حضرت امام را تهیه و توزیع میکردند. پدر من هم یکی از مقلدان امام راحل بود و از عوامل اصلی توزیع اعلامیهها در سطح کاشان به شمار می آمد و حوزه کاری وی بیشتر در سطح مساجد و حسینیهها بود.

نکته ای که لازم است به آن اشاره کنم این است که پس از تبعید امام راحل به ترکیه و عراق، خشم مردم کاشان علیه رژیم افزایش وصف ناپذیری پیدا کرد.

 دوران دانشجویی در خارج از کشور نیز فعالیت سیاسی داشتید؟

دوران دانشجویی من در فرانسه بود و در آنجا از طریق آقای محلوجی با مرحوم شهید بهشتی که در آلمان به سر میبردند آشنا شدم. این آشنایی سبب شد که ما جزوات سیاسی و اعلامیه های امام را از طریق ایشان دریافت و در میان دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه توزیع کنیم.

در آن زمان گروههای مختلف دانشجویی علیه شاه در فرانسه مبارزه میکردند. اما بچه مسلمانها حول محور روحانیت مبارزه و بویژه اطراف شهید بهشتی و برنامههای ایشان جمع میشدند. در آن زمان ما در مارسی با آقای دکتر حسن حبیبی آشنا شدیم و با هم در جلسات مختلف سیاسی-اجتماعی دانشجویی شرکت میکردیم، گرایشات مختلف مانند چپ و راست نیز در این جلسات می آمدند. در میان این دانشجویان ابوالحسن بنیصدر و صادق قطب زاده هم به عنوان دانشجوی مسلمان حضور داشتند.

 یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد. آیا در آن شرایط ضرورتی برای فعالیت حزبی وجود داشت.

بله، هم اکنون نیز وجود دارد و بسیاری از مشکلات امروز به سبب نداشتن تشکیلات حزبی قوی و کارآمد است. اگر نگاهی به عملکرد حزب در سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی بیندازید به خوبی نقش مثبت و ارزنده حزب در اداره امور کشور را که عاری از نهادهای مختلف با ساختار مناسب و در شأن انقلاب اسلامی بود مشاهده خواهید کرد. شهید بهشتی هدف کلی از تشکیل حزب را احساس ضرورت اجتماعی و تاریخی می دانست و معتقد بود در اداره جمهوری اسلامی و جامعه نوپای ایران بیش از همه چیز به نیروهای مؤمن، آگاه، همفکر و هماهنگ و متخصص و کاردان نیاز وجود دارد.

بنابراین، اندیشه تشکیل حزب به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برمیگردد و شما میبینید وقتی حزب اعلام موجودیت کرد با اینکه بانیان آن پنج روحانی جلیل القدر بودند اما گروههای مختلف مانند کاسب، دانشجو، کارگر و... به عضویت آن درآمدند.

 آیا حضرت امام خمینی (ره) موافق تأسیس حزب جمهوری اسلامی بودند؟

به نظرم موافقت امام راحل با تشکیل حزب جمهوری اسلامی به اعتبار مؤسسان آن بود.

معمولاً علما خیلی سخت افراد را می پذیرند و بعضی اوقات نظر روشنی نمیدهند و نقطه مثبت حزب اعتبار آیتالله العظمی خامنهای، مرحوم شهید بهشتی، آیتالله هاشمیرفسنجانی، شهید باهنر و آیتالله موسوی اردبیلی بود.شهید بهشتی معتقد بود در یک تشکیلات اجتماعی است که افراد میتوانند گرد هم آیند و مسئولیتها را برای اداره بهتر امور بپذیرند. طبق اسنادی که وجود دارد شهید بهشتی و دوستان ایشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی قصد داشتند یک حزب اسلامی راه بیندازند. اما احتماًل میدادند رژیم طاغوت با شناسایی اعضای آن، موجب از بین رفتن حزب شوند.

 نحوه عضویت شما درحزب جمهوری اسلامی چگونه بود؟

در آن زمان به سبب ارتباطی که با آقایان سید منصور رضوی و سید مرتضی نبوی که عضو حزب بودند، به عضویت این تشکل در آمدم و در آنجا با عزیزانی همچون شهید موسی کلانتری و شهید عباسپور آشنا شدم.

 در کدام یک از واحدهای حزب فعالیت میکردید؟

فعالیت ما در واحد مهندسی حزب بود و این واحد یکی از بخش های بسیار فعال حزب به شمار می آمد. وقتی انقلاب به پیروزی رسید بسیاری از مدیرانی که در جامعه حضور داشتند یا به درخواست خودشان از کار بیرون میرفتند و یا اینکه برخی را مردم به سبب شناختی که از سابقه بد آنها داشتند اجازه نمیدادند فعالیت کنند. بنابراین ما آمدیم در واحد مهندسی، متخصصان متعهدی را که در شهرهای مختلف حضور داشتند دعوت به عضویت کردیم. شهید عباسپور و کلانتری و موسویانی، عالی نسب و نعمتزاده از جمله افرادی بودند که حزب آنها را شناسایی و دعوت نموده بود. شهید بهشتی به واحد مهندسی بسیار توجه داشت و با توجه به اینکه سازمانها و وزارتخانههایی مانند جهاد سازندگی و... تشکیل نشده بودند حزب میتوانست در زمینه تولید، کشاورزی، اقتصادی، صنعتی و... فعالیت کند.

 شما چند ساعت از شبانه روز را برای فعالیت در حزب اختصاص داده بودید؟

اوایل پیوستن به حزب، ما هر روز در آنجا بودیم و به کارهایی که به واحد مهندسی ارجاع داده میشد برای طراحی و برنامه ریزی مشغول بودیم. واحد مهندسی هم در طول هفته چند ساعت جلسه اختصاصی داشت که در آن هم شرکت میکردیم. در جلسات عمومی هم حاضر میشدیم.

 عکسالعمل حزب در برابر این اشکال تراشیها چه بود؟

حزب سعه صدر به خرج میداد و بیشتر انرژی و ظرفیت خود را به سوی فعالیتهای حزبی، پیشرفت کشور و اعتلای برنامههای فرهنگی و موفقیت نظام و انقلاب اسلامی سوق داده بود.

هرگز پی جنجالآفرینی نبود. در برابر همه توطئهها و کارشکنیها سکوت میکرد. نه اینکه از پاسخ دادن عاجز باشد، نه، بلکه میخواست فضای کشور را به سوی التهاب سوق ندهد.

خوب به خاطر دارم روزی بنیصدر به کاشان سفر و در آنجا از حزب و شهید بهشتی و... انتقاد تندی کرده بود. برخی نیروهای سپاه این موضوع را به شهید بهشتی گزارش کردند. یکی از نمایندگان مجلس که در شب هفتم تیر به شهادت رسید وقتی اظهارات این عزیزان را شنید شروع کرد به بدی گفتن از بنیصدر و اعتراض به وی، شهید بهشتی در برابر سخنان این برادرمان بسیار عصبانی شد و از ایشان خواست سکوت اختیار کنند و گفت: «به فرموده امام خمینی شما حق ندارید راجع به بنیصدر حرف بزنید.» در آن زمان امام فرموده بودند گروههای مختلف نباید علیه یکدیگر سخن بگویند.

 با ابوالحسن بنیصدر قبل از پیروزی انقلاب آشنا شده بودید، نقاط بارز شخصیتی او چه بود؟

بنیصدر از همان ابتدا به طرفداری از روحانیت تظاهر میکرد در حالی که اصلاً به آن اعتقاد نداشت. من این موضوع را درک کرده بودم و در جلسات واحد مهندسی حزب هم بیان کردم. من وقتی میدیدم برخی فریب رفتار او را می خورند می گفتم بنیصدر، مجله جوان را که متعلق به جبهه ملی است تبلیغ میکند و جبهه ملی هم با روحانیت سازگاری ندارد. بنیصدر دنبال این بود با تظاهر به جانبداری از روحانیت اهداف و مقاصد خویش را پیش ببرد و حرکتهای او در پاریس هم از این طرز تفکر نشأت میگرفت.

 در انتخابات ریاست جمهوری، آیا در درون حزب جمهوری اسلامی افرادی بودند که به بنیصدر تمایل داشته باشند؟

خیر، اصلاً کسی نبود، چرا که حزب بر سر آقای جلال الدین فارسی به نتیجه رسیده و بعد از آن هم از دکتر حسن حبیبی حمایت کرد. من خودم در کاشان برای تنویر افکار عمومی در برابرحوزه فکری بنیصدر خیلی تلاش و سعی کردم مردم را به خطراتی که در ادامه انتخاب بنیصدر میتواند ظهور و بروز کند واقف نمایم. بنیصدر با گروه تبلیغاتی که در جامعه داشت و بویژه اینکه توانسته بود با پرواز انقلاب به تهران بیاید چنین وانمود میکرد که مرحوم حضرت امام(ره) از ایشان حمایت میکند، در حالی که این چنین نبود. مرحوم پدرم تحت تأثیر همین تبلیغات میخواست به بنیصدر رأی بدهد، اما من او را نسبت به موضوع واقف کردم. خودم نیز هیچگاه به بنیصدر نزدیک نشدم. کاشانیها هم چندان به او میلی نداشتند و در انتخابات ریاست جمهوری هم نتوانست خیلی آرای مردم این منطقه را جلب نماید. با این وجود بنیصدر با موجسواری و تبلیغات و فضا سازی توانست افکار گروههای مختلف حتی مردم دین باور را نیز به سوی خود جلب کند و در انتخابات با 10 میلیون و 709 هزار رأی بر دیگر رقیبان پیروز شد.

 علت برکناری بنیصدر از قدرت چه بود؟

بنیصدر بسیار با حساب و کتاب وارد معرکه شده بود و به نظرم فقط عجله کرد و این کار خدا بود و خدا ماهیت او را در میان مردم آشکار نمود. بنیصدر برخلاف آنچه که وانمود میکرد عنصری لائیک بود. وقتی در انتخابات پیروز شد تصور میکرد میتواند به برنامههایی که در سر دارد دست پیدا کند. ابتدا در مسئله انتخاب نخست وزیر در برابر امام و انقلاب موضع گرفت و پس از انتخاب شهید رجایی به عنوان نخستوزیر در انتخاب وزرای کابینه دولت نیز کارشکنی نمود. در مسئله دفاع مقدس با توسل به شیوه واگذاری زمین در برابر گرفتن زمین به شیوه اشکانیان! به تضعیف نیروهای نظامی همت گماشت.وقتی جریانهای ضد انقلاب شروع به فتنهگری کردند از آنها حمایت نمود و عملاًً در برابر امام راحل موضعگیری کرد. به نظرم بنیصدر آمده بود تا انقلاب را با چالش مواجه کند و با منزوی کردن انقلاب در نهایت راه را از مسیر خارج کند. بنابراین اینکه میگویم عجله کرد این بود که تصور نمود مردم پشتیبان او هستند در حالی که این توهمی بیش نبود.

 در نخستین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، حزب چگونه وارد رقابت انتخاباتی شد؟

با شروع بحث نخستین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی همه گروهها و تشکلات سیاسی وارد فضای انتخابات شدند.

حزب در مرحله نخست از مردم دعوت به شرکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی مینمود و از آنها میخواست با کمال دقت و هوشیاری در این انتخابات شرکت کنند. در مرحله بعد براساس معیارهایی که از پیش تدوین شده بود کاندیداها را گزینش و در فهرست انتخاباتی خود در سراسر کشور معرفی نمود.

این معیارها هم براساس تعهد، تخصص، توانمندی، آشنایی به منطقه و... بود و لزومی هم نداشت که کاندیداها حتماًً عضو حزب باشند.

در کاشان آیتالله امامی کاشانی و رضا صدر که بعدها وزیر بازرگانی شد کاندیدای انتخابات شده بودند. آیتالله کاشانی افزون بر موقعیت اجتماعی خود در کاشان از حمایت آیتالله یثربی برخوردار بود و توانست رأی مردم را با خود همراه سازد.

 چرا جریان نفاق سعی کرد تا در دستگاه های حساس مانند حزب جمهوری اسلامی نفوذ کند؟

قبل از اینکه پاسخ شما را بدهم باید بگویم که ماهیت نفاق دورویی است. ما از کودکی یاد گرفتهایم به کسی که درون و بیرونش یکی نباشد منافق بگوییم. اما با گذر زمان دیدیم که این منافقین یکی از ویژگیهایی که دارند عناد است. آنها برای اینکه بتوانند به خواسته خودشان برسند دست به آدمکشی هم می زنند و اگر در تاریخ جستوجو کنیم نمونه بارزی از منافقین هستند.

ما جریانهای کمونیستی و غربگرا را دیده بودیم و هیچ انتظاری هم از آنها نداشتیم اما تصور اینکه بچه مسلمان بیاید دست به جنایت بزند را نداشتیم هرچند که این افراد که دست به جنایتهای تروریستی زدند شاید اعتقادی به دین اسلام هم نداشته باشند. خاطره ای را اینجا برای شما نقل میکنم که خیلی جالب است. در واحد مهندسی شخصی بود که بسیار خودش را جوان معتقد، اهل کار و قرآن نشان میداد. همان سالها، روز اول نوروز برای دیدار با جانبازان جنگ تحمیلی به بیمارستان مصطفی خمینی رفته بودم، دیدم این آقا پیش از من آنجا بود. وی کارمند مخابرات بود و در حزب هم فعالیت میکرد. او را به سبب تخصصی که داشت به قوه قضائیه معرفی کردیم تا شبکه مخابراتی آنجا را به لحاظ امنیتی بررسی کند. این آقا بعد از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت دکتر قندی وزیر پست و تلگراف و تلفن در درون حزب به عنوان یکی از وزرای جایگزین مطرح بود تا اینکه بعدها مشخص شد این فرد یکی از عناصر رده بالای سازمان منافقین خلق است و از نزدیکان مسعود رجوی و موسی خیابانی به شمار میرود. این آقا ما و برخی دیگر را شناسایی کرده بود، حتی نشانی ما را داده بود و پس از انفجار حزب، در فهرست ترور قرار داده بود.

کلاهی هم که حزب را منفجر کرد چنین شخصیتی داشت. همیشه در مقابل ساختمان ورودی جلسات میایستاد و اگر دعوتنامه را به همراه نداشتیم از ورودمان جلوگیری میکرد. یک هفته قبل از انفجار قصد داشتم طبق روال وارد جلسه شورای مرکزی شوم. همین آقای کلاهی از من کارت دعوت به جلسه را مطالبه نمود. به وی گفتم همراه خود نیاوردهام. او هم با تظاهر به قاطعیت و انضباط که ریشه در نفاق او داشت از ورود من به محل جلسه جلوگیری کرد. داشتم برمی گشتم که سید منصور رضوی آمد و من را از کوچه ذغالی ها بازگرداند. در آن مقطع زمانی با توجه به اغتشاش و توطئه های منافقین، ما اصول امنیتی را رعایت میکردیم. به شکلی که تصمیم گرفتیم هر گونه مورد مشکوک در اطراف ساختمان حزب و... را که به موضوع حزب منتهی میشود بررسی کنیم. دو شب قبل از فاجعه، چند دستگاه خودرو در نزدیکی ساختمان توقف کرده بود، آقای حسن اجارهدار مسئول حفاظت حزب که در این فاجعه به شهادت رسید خودش رفت و آنها را جابهجا کرد. جالب اینجاست که کلاهی هم در این رعایت کردن نکات امنیتی با ما همراهی میکرد و او نیز به ظاهر مراعات می نمود. خب این ماهیت نفاق است. خودش را به شکل محیط در می آورد تا نقشهاش را اجرا کند.

 شامگاه هفتم تیر در دفتر مرکزی حزب چه اتفاقی افتاد؟

هفتم تیر شب عجیبی بود، سازمان منافقین تصمیم گرفته بود کار همه را یکسره نماید. به همین علت کلاهی با خیلی از مسئولان نظام مانند شهید آیتالله علی قدوسی، شهید اسدالله لاجوردی، شهید محمد منتظری و... تماس تلفنی برقرار و از آنها خواسته بود در جلسه شرکت کنند و گفته بود امشب قرار است موضوع مهمی مطرح شود و شما باید حتماًً در جلسه حاضر شوید و با همین حربه خیلیها را به جلسه کشاند. وقت جلسه فرا رسید بعد از اقامه نماز جماعت به امامت شهید حجتالاسلام والمسلمین صادقی به طرف سالن جلسات رفتیم. طبق معمول ما به همراه آقایان کلانتری، قندی، عباسپور و اعضای واحد مهندسی کنار هم و در ردیفهای آخر مینشستیم. اما نمیدانم که آن شب چه شد و شهید قندی و برخی دیگر رفتند و در ردیفهای جلوتر نشستند. من آمدم و کنار شهید اسدالله زاده نشستم. آقای رضوی و شهید اسلامی هم آمدند در ردیف جلو ما نشستند.آقای تفویضی زواره معاون وزیر راه و ترابری هم که از اعضای واحد مهندسی حزب بود کنار ما نشسته بود. وسط جلسه بود که روکردم به آقای رضوی و گفتم: «آقا این بستنی امشب چه شد؟». مرسوم بود در جلسه با بستنی از اعضا پذیرایی میکردند. آن شب کلاهی هم رفته بود بستنی بگیرد. شهید بهشتی مشغول صحبت درباره ریاست جمهوری بود که ناگهان نور سفید و زردی به همراه صدای مهیبی در داخل سالن پیچید و من فقط به خاطر دارم که داشتم در فضای سالن مَلّق میخوردم و به زمین افتادم. به هوش که آمدم دیدم صدای آه و ناله و شهادتین به گوش میرسد من هم شهادتین را به زبان جاری کردم. آوار ساختمان روی ما ریخته و یک عدد صندلی فلزی میان من و سقف حائل شده بود. امدادگران سررسیدند و ابتدا من را به بیمارستان سینا در میدان حسن آباد بردند. بعد به علت کمبود تجهیزات ناگزیر شدند من را به یک بیمارستان دیگر در خیابان امام حسین بردند. فضای بیمارستان خیلی عجیب بود. بوی منافقین آنجا به مشام می رسید. همسرم که خودش را به بیمارستان رسانده بود گفت یکی از پرستاران با مشاهده من که در حالت بیهوشی بودم شروع به فحاشی کرد.

همسرم نگران شده بود بنابر این با دکتر عباس شیبانی تماس می گیرد و از او درخواست میکند هر چه سریعتر محمود را به بیمارستان دیگری منتقل کنند. آقای شیبانی هم پذیرفته و مساعدت کرده بود و من به بیمارستان شهید مصطفی خمینی منتقل شدم. مجروحیت من از ناحیه سر و صورت بود و هم اکنون بیشتر نواحی صورتم جراحی پلاستیک شده است. چند ترکش میان استخوان سرم قرار دارد. بر اثر سنگینی آوار رباط پاهایم پاره شد و زانوهایم شکست که این ناحیه را در خارج از کشور مداوا کردم. شکستگی و زخم روی سرم به قدری سنگین و عفونی شده بود که هراز گاهی می رفتم و با جراحی عفونتها را تخلیه میکردند و خداوند نخواست که ما شهید بشویم.

 بعد از پیروزی انقلاب و انفجار دفتر حزب در هفتم تیر، شما چه مسئولیتهایی را عهدهدار شدید؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت شهید موسی کلانتری به وزارت راه و ترابری رفتم و مسئول سازمان توسعه راههای این وزارتخانه شدم. وظیفه این سازمان در مرحله نخست توسعه جادههای روستایی و بین شهری بود. وقتی این کار را شروع کردیم سازمان به کلی تعطیل شده بود و ما آنجا را احیا کردیم. بعد از هفتم تیر 1360 وقتی آقای سلامتی وزیر کشاورزی شد ما را به این وزارتخانه برد. ابتدا مدیر عامل توسعه ماشینهای کشاورزی بودم. بعد عهدهدار معاونت فنی و مهندسی این وزارتخانه شدم. بعد از اینکه آقای زالی وزیر کشاورزی شد ابتدا به عنوان مدیر عامل شیلات به کارم ادامه دادم، بعد معاون پشتیبانی وزارت کشاورزی در امور جنگ شدم. این معاونت در زمان جنگ کارهای مهمی انجام داد. ساخت کانال در اروند رود برای انتقال رزمندگان اسلام، احداث اتوبان در جزیره مجنون با هدف ساخت راه و ایجاد پناهگاه برای رزمندگان اسلام و جلوگیری از ورود آب به جزیره و مالچ پاشی منطقه بستان برای نشستن و برخاستن بهتر بالگردها و جنگلکاری منطقه و نیز تهیه غذا و خوراک برای رزمندگان از جمله کارهایی بود که در این بخش آنها را انجام دادم و امیدوارم مورد قبول درگاه حضرت حق قرار گیرد. بعد از اینکه ساختار وزارت کشاورزی با وزارت جهاد ادغام شد به وزارت امور خارجه منتقل شدم و یک سال به عنوان کاردار جمهوری اسلامی ایران در پاریس مشغول خدمت شدم. این ایام مصادف با پذیرش قطعنامه 598 از سوی کشورمان و بعد رحلت حضرت امام خمینی(ره) بود. وقتی آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شدند آقای محلوجی نماینده مردم کاشان در مجلس سوم به عنوان وزیر صنایع و معادن مشغول به کار در هیأت دولت شد. در پاریس بودم که مرحوم آیتالله یثربی تماس گرفتند و گفتند که بیایید و در انتخابات میاندوره ای مجلس از حوزه انتخابیه کاشان در انتخابات شرکت کنید. در پاسخ به ایشان به شوخی عرض کردم « آقا ما آمدیم یه لقمه راحت بخوریم...» خلاصه با توصیه ایشان به کشور بازگشتم و موفق شدم با رأی همشهری های خود به مجلس راه پیدا کنم. بعد از آن در دور چهارم و پنجم نیز از همین حوزه انتخابیه برگزیده شدم و در دوره پنجم بود که در هیأت رئیسه مجلس حضور داشتم. در دور سوم وچهارم عضو کمیسیون نیرو بودم. این دوره هم به لحاظ خدمتی که داشتم بسیار برایم گوارا بود. طرح اجرای بسیاری از این سدهای امروزی به لحاظ زمانی به این دوره باز میگردد. در مجلس برای آزاد سازی اقتصاد و برچیده شدن سیستم کوپن که اقتضای دوران جنگ بود خیلی تلاش کردم. پیگیر عمران و آبادانی و توسعه اقتصادی بودم و با حساسیت آن را دنبال میکردم. معتقد هستم اگر میخواهیم کشور را اداره کنیم باید وضع اقتصادی ما خوب باشد. در مجلس پنجم به دعوت حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری، ریاست وقت مجلس، مسئول اجرای طرح ساختمان جدید مجلس شورای اسلامیشدم. طی سه سال توانستم 97 درصد کار را پیش ببرم. البته در اجرای موفق این طرح پشتیبانی و حمایت آقای ناطق نوری را نباید نادیده بگیریم، ایشان علاقه شدیدی به این کار داشتند و انصافاًً همکاری مجدانهای به عمل آوردند. ما برای اجرای این طرح از ساختمان مجالس بعضی کشورها بازدید کردیم و میتوان گفت ساختمان جدید مجلس یکی از بهترین ساختمانهای مجالس آسیا به شمار می رود. طرح ساخت مجالس به شکل هرم از قبل بود و علت آن به وجود ساختمان قدیمی مجلس در این محوطه باز میگردد. به لحاظ میراث فرهنگی و تاریخی نباید به این ساختمانها دست زده میشد چرا که بخشی از هویت تاریخی ماست و از طرف دیگر ما به فضای بیشتری نیاز داشتیم. بنابراین بنای مجلس به شکل هرم ساخته شد. با پایان مجلس پنجم، من هم به لحاظ سنی بازنشسته شدم.

 بعد از انفجار حزب و بازنشستگی، در مقطع کنونی آیا فعالیت سیاسی شما ادامه دارد؟

خیر. آن زمان که وارد حزب جمهوری اسلامیشدم معتقد بودم که حزب بازوی نظام است و از این طریق باید به نظام کمک کرد. امروز عمود خیمه نظام، مقام عظمای ولایت فقیه است. باید آن را حفظ نمود. باید این رکن مهم در قانون اساسی روز به روز تقویت شود، چرا که وجود ما بسته به ولایت فقیه و رمز بقای کشور و نظام در حفظ ولایت فقیه نهفته است. حدود 10 سال است که بازنشسته شدهام و مشغول کارهای اجتماعی در کاشان هستم و دیگر وارد فعالیتهای سیاسی نشدهام.

نظر شما
پربیننده ها