روایت حجت‌الاسلام و المسلمین محسن قرائتی

به بهشتی قول دادم منبری نشوم

به شهید بهشتی گفتم: حالا که شما می‌فرمایید قول به شما می دهم دست از روش معلمی برندارم؛ یعنی حتی اگر هر قدر هم به من پول بدهند که یک دهه در مسجدی منبر بروم نخواهم رفت و منبری نمی‌شوم.
کد خبر: ۲۲۶۹۸
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۰ - 29June 2014

به بهشتی قول دادم منبری نشوم

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی از ابتدای پیروزی انقلاب به اقامه نماز و کلاس درس هایی از قرآن معروف است. او نیز خاطرات جالبی از آیت الله شهید دکتر محمدحسینی بهشتی دارد که در ادامه می خوانید.

نظم آری، نظام نه!

قبل از انقلاب یک شب در منزل آقای بهشتی در تهران میهمان بودم. چون می خواستیم با ایشان به جایی برویم خودشان پشت فرمان نشستند. من کنار دست ایشان نشسته بودم. وقتی به چراغ قرمز رسیدیم ایشان توقف کرد. پرسیدم شما چطور به قانون های رژیم شاه اعتنا می کنید و آنها را رعایت می کنید؟ گفتند من نظم را قبول دارم ولی نظام را قبول ندارم. ضمناً ایشان مثل بعضی نبود که موقع رانندگی عمامه خود را در می آورند تا معلوم نشود راننده یک فرد روحانی است.

 

الان وقت نماز من است

یک بار که در خدمت آقای بهشتی بودم و ایشان با جمعی از خارجی ها برنامه ملاقات داشت در ادامه جلسه وقت نماز شد، ناگهان مشاهده کردم آقای بهشتی بدون تعارف و با صراحت خاصی و بدون آنکه در ذهن خود بیاورد این حرکت مطابق عرف معمول سیاست نیست، به آنها گفت الان به مدت سه دقیقه وقت نماز من است و بعد برخاست و بلافاصله تکبیرئ الاحرام گفت و نماز را شروع کرد.

 

برای آقای قرائتی تعریف کن!

پس از انقلاب یک شب که شهید بهشتی به کاشان تشریف آورده و در منزل امام جمعه بودند، من هم در خدمت ایشان بودم. وقتی خواستند نماز مغرب و عشا را بخوانند و من هم قصد داشتم به ایشان اقتدا کنم، شهید بهشتی به آن ماجرا را برای آقای قرائتی هم تعریف کن. من دیگر حواسم پرت شد و به او گفتم اول این قضیه را برای من تعریف کن ببینم چی هست تا حواسم سر جایش بیاید. گفت چند وقت پیش در اتوبوسی بین مسافران بحث شده بود منزل آقای بهشتی 14 طبقه است و دیگری گفته بود 15 طبقه است و هرکس حرفی زده بود. یکی از آنها گفته بود اتفاقاً من منزل ایشان را بلد هستم. اگر موافق هستید برویم و از نزدیک طبقات آن را بشماریم ولی اگر پیاده نشدید نامرد هستید. آنها هم قبول کرده و به اتفاق به در منزل ما آمدند و در منزل را زدند. خود ایشان در منزل را باز کرده و آن عده را دیده بود. پرسیده بود چه خبر است؟ آنها گفته بودند در سطح شهر و حتی در داخل اتوبوس بر سر تعداد طبقات منزل شما بحث هست و حالا اینها آمدهاند از نزدیک ببینند واقعاً منزل شما چند طبقه است. ایشان هم گفته بود بیایید داخل و ببینید که یک طبقه بیشتر نیست.

 

باید خرافات را از اسلام جدا بکنیم

وقتی شهید بهشتی از آلمان به قم آمدند در منزلی نزدیک حرم در اطراف حسینیه مرحوم آیت الله مرعشی نجفی جلوس داشتند. بنده هم که یک طلبه جوان بودم مثل بقیه طلاب از ایشان دیدن کردم. به ایشان عرض کردم من یک طلبه کاشانی در قم هستم که در کاشان جمعهها جوان ها را جمع میکنم و برای آنها کلاس می گذارم. بعد پرسیدم شما برای جوانهای آلمانی چه می گفتید تا من هم برای جوانهای کاشان همان ها را بگویم؟ بعضی پس از شنیدن صحبت من خندیدند که مثلاً جوان های آلمان چه ربطی به جوانهای کاشان دارد ولی ایشان لبخندی زدند و گفتند اتفاقاً سؤال ایشان سؤال خوبی است چون نیازهای واقعی جوانان یکی است حالا چه در شرق باشند و چه در غرب، حرف قشنگی که ایشان به من زد این بود که ما باید برای تعریف و معرفی اسلام دو کار بکنیم؛ یکی خرافات را از اسلام جدا کنیم و دیگری عمل مسلمان ها را! سپس فرمودند: بسیاری از افراد که به اسلام گرایش پیدا نمی کنند به خاطر خرافاتی است که یا از دیگران به نام اسلام شنیده اند یا رفتار مسلمانها را منسوب به اسلام کرده اند و زده شده اند. ایشان به من فرمود اگر شما بتوانید در تبلیغی که دارید خرافات و عمل مسلمانها را برای مردم از اسلام جدا کنید اسلام به خودی خود پیش میرود.

 

شما یک خوبی داری و یک بدی!

قبل از انقلاب شهید بهشتی به من تلفن کردند و فرمودند من با شما کار دارم، فرمودند من به قم میآیم و به منزل شما وارد میشوم و 55 دقیقه با شما در منزل هستم. وقتی تشریف آوردند از ایشان پرسیدم امر شما با من چیست؟ گفتند شما یک خوبی داری و یک بدی!خوبی شما این است که در فن معلمی آدمی قوی و مسلط هستی و من چون خودم معلمی کردهام می بینم که شما در معلمی یک قهرمان هستی. ولی بدی شما این است که میترسم دست از معلمی خود برداری و بروی یک واعظ مثل عبدالرضا حجازی  و دکتر مناقبی بشوی!

سپس گفت تنها انگیزه ای که ممکن است شما را از معلمی به منبر بکشاند شاید نیاز مادی شما باشد، بعد پرسید خرج شما در ماه چقدر است؟ تا من معادل آن از تهران برای شما بفرستم تا از لحاظ تأمین هزینه زندگی خیالت راحت و آرام باشد و همین شیوه ای را که در معلمی در پیش گرفته ای ادامه بدهی. ایشان فرمودند در هر حال من حاضر هستم خرج شما را تأمین کنم. وقتی پرسیدم از چه پولی می خواهید خرج زندگی مرا تأمین کنید؟ گفتند از وجوهات و سهم امام. گفتم برای من دشوار است از وجوهات برای هزینه زندگی ام  مصرف کنم چون خانه و زندگی من زاهدانه نیست و لازمه استفاده از وجوهات این است که آدم زاهدانه زندگی کند. ولی قول به شما می دهم دست از روش معلمی برندارم یعنی حتی اگر هر قدر هم به من پول بدهند که یک دهه در مسجدی منبر بروم نخواهم رفت ( که الان هم همین طور هستم البته چند شب در کاشان منبر رفته ام ولی پول نگرفته ام). نکته جالبتر این بود که سر 55 دقیقه ایشان بلند شد و گفت من الان با آقای ( شهید) حقانی (از شهدای هفتم تیر) در منزلشان قرار دارم. منزلشان کجاست؟ گفتم دقیقاً پشت منزل من است. گفتند من برای فاصله منزل شما تا منزل ایشان 5 دقیقه وقت گذاشتهام تا سرساعت وعده شده در منزل ایشان باشم.

نظر شما
پربیننده ها