اسوه‌های صبر و مقاومت/ همسر شهید "نجفعلی کلامی" در گفت‌و‌گو با دفاع پرس:

همه‌ی خرید عقدمان یک حلقه 400 تومانی بود/ گفتم مهریه نمی‌خواهم

همسر شهید "نجفعلی کلامی" می‌گوید: کل خرید عقد ما یک حلقه چهارصد تومانی بود. سفره‌ی عقد را خودم تزئین کردم. لباس عروس هم خواهرم از دوستش قرض کرد.
کد خبر: ۴۴۴۲۲
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۲ - 11April 2015

همه‌ی خرید عقدمان یک حلقه 400 تومانی بود/ گفتم مهریه نمی‌خواهم

سرویس حماسه و جهاد دفاع پرسطیبه کرانی: بر خلاف باورهای ما که مهریه بالا را مسبب خوشبختی خود میدانیم و هر که را مهریهاش بیشتر باشد خوشبختتر میخوانیمش، افرادی در همین کشور با وجود اینکه  در منزل پدریشان در رفاه بودند اما برای مادیات ارزشی قائل نبودند و زندگی را با کسانی آغاز کردند که تنها صداقت داشتند و از جنس نور بودند. همسر شهیدی که پس از سی سال همچنان عاشق و دلباختهی شوهر شهیدش است و تنها دو سال در این دنیا در کنار هم بودند اما زندگی مشترکشان همچنان ساری و جاریست.

"حشمت یزدان پرست" بانوی صبور و مقاوم به گونهای در مورد علیاش سخن میگوید که انگار در این دنیاست و در کنار او راه میرود، غذا میخورد و زندگی میکند.

حاصل زندگی دوساله حشمت با شهید "نجفعلی کلامی" فرزندی به نام صالح شد که مادر را با اعماق وجود دوست دارد و میگوید مادر به خوبی توانست هم نقش خود را ایفا کند و هم نقش پدر.

وی از روزهای نخست آشنایی با همسرش اینگونه بیان میکند: من دانشجوی رشته زبان بودم و علی دانشجوی رشته روانشناسی، همدیگر را نمیشناختیم. خانم خسروی دوست من بود که همسرش آقای باقری نیز دوست علی بود، با معرفی این دو ما با هم آشنا شدیم.

من دختری با خلق و خویی شبیه به پسرها بودم، چرا که بین چندین برادر خود بزرگ شده بودم و بسیار سخت به چیزی یا کسی وابسته میشدم. به خوبی به یاد دارم که وقتی دوستم خانم خسروی به من پیشنهاد ازدواج و قرار روز خواستگاری را داد من بدون اینکه چیزی بپرسم گفتم به خانواده میگویم و خبرت میدهم.

با خانواده صحبت کردم. همه متعجب بودند از اینکه که چه شده من که اجازه آمدن هیچ خواستگاری را به منزلمان نمیدادم حالا از طرف خودم این درخواست بیان میشود. همه منتظر روز خواستگاری بودند اما تا چند مدتی نه از علی خبری شد و نه دوستم خانم خسروی چیزی میگفت، من هم نپرسیدم. بعد از مدتی که دوستم متوجه نگرانی من شد، گفت علی در بیمارستان بستری است.

گفتم مهریه نمیخواهم

بعدها فهمیدم که توسط ساواک دستگیر شده بود و او را شکنجه کرده بودند. او خواسته بود تا کسی متوجه این موضوع نشود. روز خواستگاری فرا رسید و من متوجه شدم علی هیچ سرمایه و کار ثابتی ندارد و خانوادهاش هم آمادگی گرفتن جشن ندارند. وقتی صحبت از مهریه شد، پدر همسرم گفت، همان مهریه حضرت زهرا(س). پدرم گفت عرف ما این این است که مهریه دختر بالا باشد. من گفتم مهریه نمیخواهم، به درد من نمیخورد.

1500 تومان قرض برای مراسم عقد

پدرم از من خیلی ناراحت شد و بعد از اینکه آنها رفتند، گفت من به تو جهیزیهای نمیدهم. برای علی هم چیزی نمیخرم. علی در ابتدای نامزدیمان 1500 تومان قرض کرد تا بتوانیم عقد کنیم. من از این بابت خیلی ناراحت شدم. وقتی که آنها به درب منزلمان آمدند تا برای خرید برویم، گفتم ما چیزی نمیخواهیم، هر وقت خواستیم، میخریم.

تمام خرید عقدمان یک حلقه 400 تومانی بود

کل خرید عقد ما یک حلقه چهارصد تومانی بود. سفرهی عقد را هم خودم تزئین کردم. لباس عروس هم نپوشیدم. دوستان دانشگاهیام آمدند. خواهرم گریه کرد و گفت: من دوست دارم تو را در لباس عروسی ببینم. خواهرم از یکی از دوستانش لباس قرض گرفت و برایم آورد. ما تمام سنتها را شکسته بودیم. نه آینه، نه شمعدانی، نه آرایشگاه و نه لباس عروسی. میخواستیم نشان بدهیم که مادیات برای ما خوشبختی نمیآورد.

از تجملگرایی بیزارم

دستور خداوند این است که دو جوان ازدواج کنند و زندگی خود را آغاز کنند. من ناراحت میشوم وقتی میبینم جوانها در مادیات غرق میشوند. برخی تصورشان این است که اگر در ابتدای زندگی همه چیز داشته باشند، مشکلی ندارند اما غافل از اینکه دچار روزمرگی و مشکلات زیادی در زندگی میشوند و هدف اصلی زندگی خود را فراموش میکنند.

همسرم علی مقلد امام خمینی(ره) نبود اما او را بسیار دوست داشت و خود سرباز ولایت میدانست. علی فروتن و متواضع بود. خالصانه کار میکرد و سعی داشت به کسی تهمتی نزند و پیش داوری نداشته باشد. تمام تلاشش این بود تا برای انقلاب کاری انجام دهد.

شهید کلامی متولد ۱۲ بهمن ۱۳۳۶ بود و به دلیل اشتغال کار پدرش دوره خردسالی و کودکی را در روستای ورسک سوادکوه گذراند. قرآن خواندن و نماز و اصول دین و احکام دین را از پدرش آموخت. در سن ششسالگی به مدرسه رفت. نجفعلی آنقدر باهوش بود که همان سال قرائت قرآن و تدریس قرآن همسالانش را بر عهده میگیرد. شاگرد ممتاز شناخته میشود اما به خاطر کمی سن کارنامه قبولی کلاس اول برایش صادر نشد.

عضویت در سپاه

علی سخنور خوبی بود و دوستانش او را با لباس مبدل به جلسه سخنرانی میبردند و پس از پایان سخنرانی توسط همان گروه دوستان، لباس اصلیاش را میپوشید و توسط یارانش جلسه را ترک میکرد.

پس از عقد ما علی  در دبیرستان نیکان تهران معلم شد، اما وقتی متوجه شد که دانشآموزان آن دبیرستان از فرزندان اعیان و اشراف تهران هستند، تصمیم گرفت دبیرستان را ترک کند و فکر کرد که برای انقلاب اسلامی کار مهم و اساسی انجام دهد. همین باعث شد تا به عضویت سپاه پاسداران درآید.

امتناع از بوسیدن فرزندش

یزدانپرست که صحبتهایش از اعماق وجودش بر میخواست به یاد آن دوران آهی میکشد و ادامه میدهد:  هر وقت از جبهه بر میگشت اصلا به پسرمان علاقهای نشان نمیداد. یکبار برای مراسم ختم همسر برادر زادهاش آمده بود، پسرم را به او دادم که کاری انجام دهم. فوری به من گفت این را با خودت ببر من را اذیت میکند. اما من علی را خوب میشناختم و به گفتهی خودش "حشمت اینها من را وابسته این دنیا میکند و من را از هدفم جدا میکند."

برای پسر ششماههمان نامهای از جبهه بهعنوان وصیتنامه نوشت: «بنابراین جانمایه الفت و قربت و محبت بین من و تو فقط و فقط اعتقاد به واحد، به خدای واحد و این پیغمبر و کتاب واحد تحت پیروی از امام واحد درحرکتی بهسوی هدف واحد است. دوست داشتم میدیدمت و میبوسیدمت و به تو اظهار عشق میکردم، ولی میدانی که دوستی بزرگتر از تو و عزیزی بالاتر از هر کس و هر چیز مرا به میعادگاه خویش فرامیخواند.» شهید کلامی علاقه خاص به امام داشت و سعی داشت که از حیطه تبعیت از ولایت امام هیچگاه خارج نشود.

شهید کلامی که اصل هدفش خدمت به امام و اسلام بود در جاهای مختلفی مسئولیت داشت از جمله در عملیات موفقیتآمیز رزمی در کوههای بازی دراز قله ۱۱۵۰ متر حاضر بود. پسازآن مدتها در بیت امام و مدتی را هم در فرودگاه مهرآباد در قسمت حفاظت فعالیت میکرد؛ اما تاب دوری از جبهه را نیاورد به سرپل ذهاب اعزام شد و مسئولان سپاه پسازاین مأموریت برنامه کارش را اینگونه تنظیم کردند که پس از عملیات سرپل ذهاب باید به یکی از شهرهای غرب کشور برود، چرا که بسیار در کارهای فرهنگی و تبلیغاتی سررشته داشت.

وی قبل از شهادتش به پابوس امام رضا رفت.

یک مبلغ واقعی بود

شهید کلامی که حالا یک مبلغ واقعی اسلامی در جبهه شده بود و تمام همرزمانش او را معلم خطاب میکردند در رادیو جبهه هم فعالیت بسیار گستردهای داشت و سرانجام مأموریت الهی او این بود که در قله بازی دراز پس از یک هفته تلاش و کوشش مداوم و نفوذناپذیر خویش در سنگر ایثار و مقاومت به مدت ۴۸ ساعت گرسنگی و تشنگی به درجه رفیع شهادت برسد و همچنان پیکر پاکش پیدا نشده است.

زمانی که خبر شهادتش را به من دادند نمیدانستم باید چه کنم فقط از خدا میخواستم یکبار دیگر ایشان را ببینم اما انگار او برای همیشه من و فرزندم را به خالق سپرده بود و انتظار صبوری داشت.

بعد از صحبتهای خانم یزدان پرست جملات و توصیههای مهم رهبری در ذهنم مرور شد "تدوین سبک زندگی اسلامی"، "پیروی از سیره و سبک زندگی شهدا با مدون کردن سبک زندگی شهدا" و.... باید به نقطهای از بصیرت برسیم تا به اهداف آن بزرگواران پایبند بمانیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار