به گزارش دفاع پرس از استان فارس؛ وقتی که عملیات کربلای ۴ آغاز می شود او ۲۰ سال بیشتر ندارد؛ تنها فردی که در این عملیات از گروهان ۱ و ۲ گردان فجر لشکر المهدی زنده ماند، اوست. خیلی از رزمندگان کازرونی بر این باورند که او حرف های زیادی از عملیات کربلای ۴ برای گفتن دارد. فردی که به صورت عجیب از اروند عبور می کند و عجیب تر از آن زیر آتش سنگین دشمن و با پای زخمی، ۶۰۰ متر عرض اروند را شنا می کند و به عقب برمی گردد؛ چیزی که بیشتر به معجزه شبیه است و نسل امروز بیشتر در فیلم ها آن را مشاهده کرده است.
او کسی است که شهادت تعدای از رزمندگان کازرونی را با چشم دیده است. وقتی حاج علی اکبر سیاوش برای مصاحبه از پله ها بالا می رود، قدم برداشتنش برای خیلی ها معنای خاصی داشت و یادآور تیربارهای عملیات کربلای ۴ بود که به ران چپ او خورد.
با توجه به سالگرد شهادت ۷۸ رزمنده کازرونی در عملیات کربلای ۴ ، تصمیم گرفته ایم مصاحبه ای با این رزمنده کازرونی صورت دهیم که مطالعه آن برای رزمندگان دیروز از آن جهت که خاطرات قدیم را بازخوانی کنند و جوانان امروز از آن جهت که رشادت ها و دلاورمردی های نسل جوان دیروز را بشناسند، خالی از لطف نیست.حاج علی اکبر سیاوش در گفتگوی اختصاصی با دفاع پرس به سوالات پاسخ می دهد:
*بچه های کازرون در عملیات کربلای چهار و در محور اروند در چه گروهانهایی حضور داشتند؟
در محور اروند، بچه های کازرون در سه گروهان بودند؛ گروهان ۱ به فرماندهی شهید مسلم رستم زاده از فسا که شهید مهدی سلیمانی از کازرون، معاون وی بود؛ گروهان ۲ که شهید وحید جهانی آزاد از کازرون، فرماندهی آن گروهان را بر عهده داشت و گروهان ۳ شهید صمد فخار آن را فرماندهی می کرد و این گروهان ها همه زیر مجموعه گردان فجر و تحت فرماندهی شهید مرتضی جاویدی بودند.
*خودتان در کدامیک از گروهان ها بودید؟
من در گروهان ۱ بودم.
*قبل از شروع عملیات را چگونه گذراندید؟
ما را دو – سه روز قبل از شروع عملیات و با رعایت حفظ مسائل امنیتی و حفاظتی با اتوبوس از پادگان امام خمینی (ره) اهواز به خرمشهر آوردند و در دو سوله بزرگ مستقر کردند. در سوله که بودیم، فرماندهان به ما تأکید می کردند که به هیچ وجه خودتان را در معرض دید نشان ندهید و به پشت بام ها نروید تا دکل های دیدبانی عراق شما را نبینند. دو روزی را در آن سوله ها ماندیم.
*درباره شب سرنوشت ساز عملیات بگویید.
شب چهارم دی ماه که فرا رسید و حول و حوش سات ۸ و ۹ شب بود که بچه ها را برای حرکت به سمت خط آماده کردند. تجهیزات لازم را برداشتیم و به سمت اروند حرکت کردیم. فاصله ما تا خط، آنقدر نزدیک بود که پس از پیمودن نیم ساعت پیاده روی در نخلستان به اروند رسیدیم.
*گردان شما قصد داشت سریع به خط بزند یا منتظر بودید بعد از شکستن خط دشمن توسط نیروهای جلویی وارد اروند شوید؟
به خط اروند که رسیدیم در پشت خاکریز مستقر شدیم و منتظر برگشت غواص هایمان بودیم که قبل از ما وارد عمل شده بودند و قرار بود که با از کار انداختن تیربارهای دشمن خط را بشکنند و سپس ما وارد عمل شویم؛ درست شبیه همان کاری که در عملیات والفجر ۸ صورت گرفت. در این حال، چهار پنج نفر از غواصان که یکی از آنها شهید فاضل نظری بود که در همان عملیات به شهادت رسید را دیدم که به دلایل مختلف نتوانسته بودند خط را بشکنند و به عقب برگشتند.
*شدت آتش های عراق در آن شب چگونه بود؟
آن شب در ابتدا بر خلاف انتظار ما، خط خیلی ساکت بود و عراق هیچ آتشی بر سر ما فرو نمی ریخت که باعث تعجب همه ما شده بود. در آن شرایط یادم هست که شهید مرتضی جاویدی و بقیه فرمانده های گروهان ها، به صورت مداوم به نیروها سرکشی می کردند و بچه ها را برای حرکت، آماده می کردند؛ در همین حال بود که شهید مرتضی جاویدی دستور حرکت به سمت خط را صادر کرد و در هر قایق ۵-۶ نفر سوار بر قایق می شدند و از مسیر آبراهه هایی که از قبل در نیزارها متصل به اروند آماده شده بود به سمت این رودخانه به حرکت درآمدند.
*آتش دشمن همچنان خاموش بود؟
خیر؛ به محض اینکه قایق های گروهان یک که شهید رستم زاده فرماندهی آن را بر عهده داشت وارد آب شد، سکوت خط به جهنم صوت تبدیل شد و عراق با شلیک چهارلول، ضدّهوایی، دوشیکا، تیربار و … بر روی بچه ها، آتش جهنمی به راه انداخت؛ گویی آن ها منتظر ورود قایق ها بودند.
*قضیه نور چراغ قوه که می گویند در این عملیات باعث شهادت بسیاری از بچه ها شده را توضیح دهید؟
بر اساس نقشه عملیات، قرار بود قایق هایی که خاکریز اول دشمن را فتح می کنند، با نور چراغ قوه به بقیه قایق ها اطلاع دهند تا بقیه هم به سمت این نور حرکت کنند؛ اما غافل از اینکه نقشه عملیات از قبل، لُو رفته بود و عراقی ها که اولین گروه قایق های ما را منهدم کرده بودند، با نمایش نور چراغ قوه، دیگر قایق های ما را به سمت خود می کشاندند و به راحتی آن ها را می زدند.
*شما کی وارد اروند شدید و کدامیک از رزمندگان کازرونی در قایق با شما حضور داشتند؟
آخرین گروهی از گروهان که سوار بر قایق شد من بودم به همراه شهید امیر نصیری، شهید مهدی نجیبی، شهید کرامت پژوه، شهید ناصر رزمی و یک سکاندار که هدایت قایق را بر عهده داشت.
*با وجود آتش سنگین دشمن، چگونه توانسید به آن طرف اروند برسید؟ هیچ یک از شما زخمی نشد؟
به جهت آتش سنگینی که دشمن بر اروند می ریخت ما مجبور بودیم که در قایق سرمان را پایین نگه داریم تا گلوله ها به ما اصابت نکند. در حالی که ما در قایق بودیم و آتش دشمن به شدت بر سر ما فرو می ریخت به نزدیکی خاکریز نزدیک می شدیم، ناگهان ناصر رزمی از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از وی خون فراوانی می ریخت.
*شهید رزمی به عقب برنگشت؟
وقتی به آن طرف اروند و نزدیک نیزارها رسیدیم، سکاندار قایق به ما گفت که پیاده شوید، به محمد که از ناحیه پا مجروح شده بود گفتیم که با قایق به عقب برگرد اما وی امتناع کرد و با ما همراه شد. قایق به عقب برگشت و دیدیم که در مسیر برگشت زده شد و سکاندار هم به شهادت رسید.
*از قایق که پیاده شدید، کجا رفتید؟
وقتی در آب پیاده شدیم تا نصف بدنمان در آب بود و با کمال تعجب هیچ تصویری از نیروهای خودی نمی دیدیم. حالا ما ۵ نفر در آب سرگردان بودیم و دقیق نمی دانستیم موقعیت مان کجاست. فاصله ما با خاکریز و تیربارهای عراقی حدود ۲۰ تا ۳۰ متر بود. در آنجا دیواره ای را دیدیم که جلوی آن سیم خاردار و موانع خورشیدی بود. به سختی از سیم خاردار و موانع گذشتیم و وسط نیزارها رسیدیم و در حالی که بالای سرمان آتش سنگینی کار می کرد و یک نفر هم زخمی همراهمان بود در آب سرد نیزارها به مدت نیم ساعت دراز کشیدیم.
*عراقی ها شما را ندیدند که به نیزارها رفتید؟
ظاهراً یکی از تیربارچی های عراقی ما را دیده بود و از همین رو دائم به سمت نیزارها تیراندازی می کرد.
*در این تیراندازی به گروه پنج نفره شما صدمه ای وارد نشد؟
بله؛ در این تیراندازی، امیر نصیری که سمت راست من دراز کشیده بود با فریادی که کشید فهمیدیم که گلوله به سر او اصابت کرده و خون از سر و رویش جاری شد و همان جا به شهادت رسید.
*بعد از شهادت، امیر چه کردید؟
بعد از شهادت امیر، گلوله ای به ران چپ من خورد و زخمی شدم. حالا از ما پنج نفر یکی شهید و دو نفر زخمی شده بودند و شرایط به گونه ای بود که نمی توانسیم حرکت کنیم؛ چون با حرکت ما و نیزارها نیز تکان می خورد و دشمن متوجه حضور ما می شد. تسلیم شدن و در ادامه اسیر شدن یا ادامه دادن، دو گزینه پیش روی ما بود که پس از مشورتی که با دوستان کردیم به این نتیجه رسیدیم که به عقب برگردیم.
*با وجود نزدیکی به دشمن و وجود موانع مختلف و سیم خاردار، چگونه به عقب برگشتید؟
نزدیک صبح بود و آرام آرام تجهیزات خود را باز کردیم و به سختی از سیم خاردارها و موانع عبور کردیم و به سمت اروند خروشان آمدیم. درگیری آنقدر بالا بود که از شدت میزان دود، چند متر جلوتر هم به سختی دیده می شد. ابتدا دست یکدیگر را گرفته بودیم و با آغاز حرکت کردن در آب دستها را رها کردیم و شروع به شنا کردن نمودیم تا عرض ۶۰۰ متری اروند را طی کنیم و به خاکریز خودی برسیم.
*چه مقدار در کنار هم شنا کردید؟
در حالی که ۳۰ تا ۵۰ متری را شنا کرده بودم با زدن اولین منور که فضا را مقداری روشن می کرد، آرام دور و برم را نگاه کردم اما اثری از بچه ها ندیدم. پیش خود فکر می کردم که دارند در نقطه ای دیگر از اروند شنا می کنند.
*بدون شک، آتش های سنگین دشمن، پای زخمی شما و جریان شدید رودخانه اروند باید شرایط سختی را برای شما ایجاد کرده باشد؛ کمی در مورد آن لحظات دشوار برایمان بگویید.
شرایط من به هیچ وجه قابل وصف نیست و زبان از توضیح قاصر است. من می دیدم که تیرهای رسام چگونه در چندمتریم بر آب می خوردند؛ آب خروشان اروند را می دیدم که به چه سرعت زیادی حرکت می کرد که نمی توان آن را توصیف کرد. نمی دانم چند ساعت شنا کردم.هوا هم بسیار سرد بود هم بسیار خسته بودم و هم مجروح شده بودم، با این حال به یاری خدا به شنا کردن ادامه دادم تا اینکه کف پایم به گل رسید؛ وقتی که خواستم ادامه مسیر را با پا بپیمایم از شدت خستگی به آب افتادم و به سختی توانستم خود را از آب بیرون بکشم.
*بعد از اینکه از اروند بیرون آمدید چه کردید و کجا رفتید؟
بعد از اینکه از اروند بیرون آمدم خود را به کانالی که در آن نزدیکی بود رساندم و آنجا بر زمین افتادم و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم هوا کمی روشن تر شده بود و دیدم بالای سرم خاکریزی است، با دردسر خود را به بالای خاکریز رساندم و خود را به آن طرف خاکریز انداختم. سنگر بچه های جهاد نزدیک خاکریز بود و چند نفری در سنگر مستقر بودند که پس از مشاهده من که بر زمین افتاده بودم، سریع مرا بلند کرده و چون از شدت سرما بدنم به لرزش درآمده بود، برایم آتشی روشن کردند و با بیسیم آمبولانس را خبر کردند و مرا به بیمارستان اهواز منتقل نمودند.
*سرگذشت گردان به کجا انجامید؟
گروهان ۱ مقداری از خط را شکسته بود و وارد خاک عراق شده بود ولی اکثر بچه ها شهید شده بودند؛ بیشتر قایق های گروهان ۲ که شهید جهانی آزاد آن را فرماندهی می کرد به سمت تله نور چراغ قوه عراق رفتند و زده شدند. در جریان عملیات شهید مسلم رستم زاده فرمانده گروهان یک، با شهید مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر در تماس بیسیمی می گوید که مقداری در خاک عراق نفوذ کرده ایم؛ اما شهید جاویدی از آنجایی که در جریان لُو رفتن عملیات بوده است،
مانع از رفتن گروهان سه که شهید صمد فخار بر آن فرماندهی می کرده به سمت خط می شود و می گوید که خبرهای خوبی از آن طرف خط دریافت نمی شود.
*جریان صحبت های شهید رستم زاده و بیسیم چی ایشان از طریق بیسیم با شهید مرتضی جاویدی را توضیح دهید؟
شهید رستم زاده از طریق بیسیم، جریان آن طرف اروند را به شهید جاویدی توضیح می دهد و عنوان می کند که فقط خودش و چند نفر دیگر از گردان زنده مانده اند و توضیح می دهد که گویی عراقی ها منتظر ورودشان بوده اند. در این شرایط شهید جاویدی تصمیم می گیرد به آن طرف خط برود که شهید رستم زاده به وی می گوید نیازی نیست؛ پس از چند دقیقه بیسیم چی شهید رستم زاده که فردی به نام کریم آزادی از فسا بود، در بیسیم به شهید جاویدی می گوید : «آقا مرتضی، مسلم هم زده شد و اگر تا چند لحظه دیگر صدای من هم قطع شد بدانید که چهار چرخ ما هم رفته بالا». و بعد از چند لحظه صدای بیسیم قطع می شود و بسیسم چی شهید رستم زاده هم به شهادت می رسد.
*آیا در عملیات کربلای ۵ هم حضور داشتید؟
بله. بعد از اینکه مجروح شدم ابتدا من را به اهواز، سپس به اراک و در آخر هم به شیراز بردند تا بستری شوم و بعد از بهبودی نسبی در مرحله ۳ عملیات کربلای ۵ حضور داشتم.
*به نظرتان عراق پیش بینی می کرد که ایران بتواند در مدت دو هفته یک عملیات بزرگ دیگر طرح ریزی کند؟
با توجه به تلفات سنگین عملیات کربلای ۴، راستش را بخواهید ما خودمان هم فکرش را نمی کردیم که بتوانیم در دو هفته عملیات بزرگ دیگری طرح ریزی شود و با کمک خداوند توانستیم با استفاده از اصل غافل گیری، حقیقتاً انتقام کربلای ۴ را از صدام گرفتیم.
*به 29 سال بعد یعنی شرایط امروز می آییم. رسالت امروز مردم و به ویژه جوانان در برابر دشمنان را چه می دانید؟
آمریکا بارها از ما شکست خورده و دشمنی او نیز نه تنها کاهش نیافته بلکه زیادتر هم شده است. شرایط امروز به مراتب سخت تر از شرایط زمان ما است. ما در دوران جنگ دشمن و اسلحه اش را با چشم می دیدیم ولی امروز دشمن به سختی دیده می شود و قصد دارد با جنگ فرهنگی و نرم ریشه های ما را نابود سازد . از درون، ما را از بین ببرد و بنظرم مسئولان در این زمینه غافل بوده اند.
*ظاهراً در این زمیه گلایه هایی از مسئولان دارید.
بله. وقتی که جنگ نظامی ما پایان یافت، دشمن بیکار ننشست و ماهیت جنگ را با ما تغییر داد اما متأسفانه برخی از مسئولان ما وقتی که جنگ پایان پذیرفت، رزمندگان و ایثارگران که سرمایه ملی کشور بوده و هستند و در بزنگاههای حساس همان رزمندگان بودند که کشور و انقلاب را از خطرات مختلف نجات دادند را به دست فراموشی سپردند و نسبت به این قشر فداکار، بزرگ ترین بی مهری ها انجام دادند. آن افرادی که برای عمل به تکلیف حاضر بودند جانشان را تقدیم کنند.
*و حرف آخر؟
از مسئولان می خواهم که بیشتر به فکر رزمندگان و ایثارگران که سرمایه اصلی این کشور هستند، باشند و به جوانانی که به فعالیت انقلابی و فرهنگی مشغولند، کمک کنند و آنان را یاری نمایند.
انتهای پیام/