حصار اسارتی که شکست

بوی گاز خردل را که استشمام کردیم، ماسک ها را به صورت زدیم. اما کار از کار گذشته بود و نیم ساعت بعد علائم اولیه نمایان شد؛ سوزش چشم، آبریزش بینی، سرفه، حالت تهوع و بی حالی. به عقب منتقل شدم. زمستان بود و هوا سرد. گفتند باید توی آن هوا، دوش آبسرد بگیریم تا پوستمان تاول نزد.
کد خبر: ۱۷۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۷:۱۸ - 27May 2013

حصار اسارتی که شکست

خبرگزاری دفاع مقدس: اسداله محمدی فرزند علی اکبر، سال 43 در کاشان متولد شده و هنگام جنگ بر حسب انجام وظیفه تحصیل را رها کرده و به دفاع از کشور پرداخته، اما این وداع با تحصیل چند سالی بیشتر دوام نداشت و پس از پایان جنگ، با تلاش در خاکریز علم، لیسانس شیمی اش را از دانشگاه اصفهان گرفت.

18 سال بیشتر نداشت که به قول خودش، برای همه نوع پیشامد در جنگ آماده شده بود؛ از اسارت تا جراحت و شهادت. برای همین زمانی که در 21 دیماه سال 65 در منطقه عملیاتی شلمچه از فاصله دویست متری توسط دشمن هدف حمله شیمیایی قرار گرفت، مواجه شدن با این فاجعه برایش قابل پذیرش بود و به گفته خودش: "این اعتقادمان بود که ما را نگه می داشت."
 
محمدی حرف های بیشتری برای گفتن دارد: سال 61 بود و تازه امتحانات پایان سال تمام شده بود. منتظر نتیجه نماندم. هجده ساله بودم که از طریق بسیج به جنوب اعزام شدم. عملیات رمضان تازه شروع شده بود و احتیاج به نیرو احساس می شد.
 
عملیات های رمضان، محرم، والفجر 8، کربلای 3، کربلای 4 و 5 و بالاخره 35 ماه حضور در جبهه و جنگ، هر روز اعتقاد این جانباز را محکم ار از روز گذشته کرده ، به طوری که با وجود مشکلات فراوان جسمی که ناشی از مجروحیت اوست، هنوز از ایمان و روحیه ای بالا برخوردار است و این مشکلات، زندگی را برایش سخت نکرده.
 
وی ادامه می دهد: بوی گاز خردل را که استشمام کردیم، ماسک ها را به صورت زدیم. اما کار از کار گذشته بود و نیم ساعت بعد علائم اولیه نمایان شد؛ سوزش چشم، آبریزش بینی، سرفه، حالت تهوع و بی حالی. به عقب منتقل شدم. زمستان بود و هوا سرد. گفتند باید توی آن هوا، دوش آبسرد بگیریم تا پوستمان تاول نزد. به دلیل سرمای شدید تعدادی از رزمنده ها نتوانستد دوش بگیرند و تاول تمام بدن آنها را فرا گرفت. برای درمان 40 روز در بیمارستان بستری شدم. برای دوهفته بینایی ام را به طور کامل از دست دادم. اما به مرور دوباره توانستم ببینم. البته زخم قرنیه چشم رهایم نکرده است و تنگی نفس همراه همیشگی ام شده. هنوز برای درمان به آلمان سفر می کنم و هر دفعه حدود 30 تا 40 روز دوره درمان طول می کشد.
 
محمدی حرف های خود را با گفتن خاطره ای از آن دوران پرماجرا پایان می دهد: عملیات محرم بود. دشمن محاصره مان کرده بود و مهمات و آذوقه مان نفس های آخرش را می کشید. دیگر برای اسارت آماده می شدیم که تانکی از دشمن به سمت ما آمد. رزمنده ها ابتدا با تیراندازی به تانک، مبارزه را شروع کردند. تانک های عراقی پشت سر هم به صف شده بودند و به طرف ما می آمدند. یکی از بچه ها تانک جلویی را با آر پی جی هدف گرفت و همه عراقی های داخل آن به بیرون ریختند. عراقی های عقب تر که این صحنه را دیدند، همه از تانک های خود بیرون آمدند و پا به فرار گذاشتند و ما نه تنها اسیر نشدیم بلکه چند تانک هم به غنیمت گرفتیم.
 
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سعید حسن آبادی
|
-
|
۱۴:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۳/۰۷
0
2
زمانه هر چه تلاش کرد تو را بند ریا کند.
به درد و بلا کشید تا تنت را اسیر دوا کند.
به این سو و آن سو کشاند تا نگهت را مبتلا کند.
هر چه کرد نشد که نشد.
گویی تو از زمینیان نبودی..
جسمت از روحت پیشی گرفته
روحت دگر اینجایی نیست.
تمام معادله ها را بر هم زده ای.
آنقدر اوج گرفته ای که دیگر چشمانم تاب اینهمه روشنایی را ندارد.

تقدیم به همه ی جانبازان شیمیایی
نظر شما
پربیننده ها