روایتی از زندگی شهید ابوالفضل خیرالدین

در زندگیم هیچ کس از من طلبی ندارد، مگر مادرم

اگر خداوند مرا به عنوان شهیدی که با خلوص نیت و فقط به خاطر عظمت خداوند در این راه قدم بر می دارم قبول کند، شاید با این کارم توانسته باشم رضایت خدای یکتا را جلب کنم و پاداشی که به من تعلق می گیرد را از آن مادرم کنم.
کد خبر: ۲۰۰۸۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۶ - 26May 2014

در زندگیم هیچ کس از من طلبی ندارد، مگر مادرم

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، آنچه میخوانید روایتی است کوتاه از زندگی شهید "ابوالفضل خیرالدین" شهیدی از شهرستان ساری که روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

همزمان با سالروز فتح خرمشهر در جستجوی شهیدی بودم تا بتوانم همزمان با این روز تاریخی درباره او بپردازم. با نگاه به لیست آمار شهدای مازندرانی در عملیات بیت المقدس نام شهید «ابوالفضل خیرالدین» توجهم را به خودش جلب کرد. شهیدی از شهرستان ساری که روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. در اولین قدم تصمیم گرفتم پای درد و دلهای مادرشهید بنشینم و برای همین خودم را برای مصاحبه با مادر شهید «ابوالفضل خیرالدین» آماده کردم؛ اما در جستجوی اولیه دریافتم مادر شهید در قید حیات نیست. به سراغ پروندهٔ شهید رفتم و با مطالعه آن، مطالب زیبایی به دستم آمد و تصمیم گرفتم گزارشم را اختصاصا از پروندهٔ این شهید تهیه کنم، پروندهای که حتی زندگی نامه نداشت و این مسئله مسئولیتم را سنگینتر میکرد. خلاصه توانسم با اطلاعات اندک آن زندگی نامهای کوتاه برایش بنویسم. و اما برای مقدمهٔ گزارشم بخشی از دست نوشته شهید را که بیمناسبت با مأموریتام نبود انتخاب کردم که زیبا و خواندنی است در ابتدای گزارشم آوردم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

دست نوشتهٔ شهید «ابوالفضل خیرالدین»

 «در زندگیام هیچ کس از من طلبی ندارد، مگر مادرم.

 من هرگز نمیتوانم طلب مادرم را بپردازم، زیرا زندگیام متعلق به اوست.

 من هرگز شبهای بیداریاش را فراموش نمیکنم.

من هرگز عبادتهای او را که در نیمههای شب برای برآوردن نیازهای مادی دست به دامن خدا میزد و در برابرش به زانو میافتاد را فراموش نمیکنم.

 من که در این دنیا برای جلب رضایتش نتوانستم کاری بکنم.

 اگر خداوند مرا به عنوان شهیدی که با خلوص نیت و فقط به خاطر عظمت خداوند در این راه قدم بر میدارم قبول کند، شاید با این کارم توانسته باشم رضایت خدای یکتا را جلب کنم و پاداشی که به من تعلق میگیرد را از آن مادرم کنم.

زنده باد مادرم! زیرا هرگز برای درآوردن نیازهای مادی دست به سوی کسی دراز نکردوهمیشه متکی به خدای یکتا بود و از او کمک میخواست.

آفرین مادر! آفرین مادر! معلم خوب من!...»

راستی! چه زیباست نام مادر، وقتی بر زبان جاری میشود، وقتی در وصیت نامه شهیدی نوشته میشود و این چنین زیبا خوانده میشود...

و حالا که این مادر نیست تا ما پای صحبتهایش بنشینیم و او برای ما از فرزندش بگوید، خاطرههایش را روایت کند و ما را به روزهای سخت زندگیاش ببرد و از رنجهایی که در مسیر زندگیاش متحمل شده بگوید. من سطر سطر این گزارش را به زندگی نامه، وصیت نامه و خاطراتی از آن شهید بزرگوار متبرک میکنم.

گذری کوتاه از زندگی شهید «ابوالفضل خیرالدین»

خورشید گرمابخش صبح زیبای یکی از روزهای سال ۱۳۳۴ هجری شمسی تابیدن گرفت و با تولد کودکی از تبارعشق و ایثار، گرمای خانهٔ «محمدصادق خیرالدین» شدت پیدا کرد.

او را به عشق اهل بیت عصمت و طهارت، «ابوالفضل» نامیدند و در خانه «عباس» صدایش میکردند. ابوالفضل سالهای نخستین زندگیاش را در شهرستان سمنان گذراند.

هفت سالگی به مدرسه رفت. در حین تحصیل کمک حال پدرش در کار مزرعه بود. دوره ابتدایی را با موفقیت گذراند.

از دست دادن سایه مهربان پدر در سن یازده سالگی اتفاق تلخ زندگیاش بود. از آن پس یار و یاور «ابوالفضل» مادرش بود و علاوه برتحصیل، دوشادوش او در مزرعه کار کرد تا مخارج خانوادهٔ ۵ نفری را تأمین کند. «ابوالفضل» سالهای نوجوانی و جوانی را در ساری بزرگ شد. به مدرسه رفت و موفق شد در رشتهٔ علوم تجربی دیپلم بگیرد. او پس از کسب دیپلم به دانشکدهٔ افسری نیروی زمینی تهران رفت و پس از سه سال در رشتهٔ مکانیک فارغ التحصیل شد. «ابوالفضل» دارای بینش عمیق مذهبی و خودجوش بود که در ساختن شخصیت او نقش به سزایی داشت. پس از پیروزی انقلاب در زمینهٔ خودکفایی تسلیحات ارتش، پاسداری از دستاوردهای انقلاب، نبرد با ضد انقلاب در گنبد و... نقش به سزایی داشت. با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه به جبهههای حق علیه باطل شتافت. روحیهٔ نظامی در «ابوالفضل» باعث شد لباس مقدس پاسداری را برتن کند و به عنوان نیروی رسمی به سپاه خدمت کند. «ابوالفضل» از ابتدای جنگ در چندین مرحله از لشکر ۳۰ پیادهٔ گرگان به مناطق جنگی اعزام شد و فرماندهی گروهان در عملیاتهای مختلف را به عهده داشت. شهید خیر الدین در عملیات بیت المقدس فرماندهٔ گردان ۱۴۴ بود رشادتها و دلاوریهایش در این عملیات سرنوشت ساز که به فتح خرمشهر منجر شد زبانزد همگان است. سرانجام «ابوالفضل خیرالدین» در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ در حین عملیات بر اثر ترکش دشمن به ناحیهٔ سر به شهادت رسید و سه روز بعد پیکر عرشی و ملکوتیاش روی دستهای مردم شهرستان ساری تشییع و در کنار دیگر شهدای این شهر در مزار ملامجدالدین ساری به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

بخشی از وصیت نامهٔ شهید ابوالفضل خیرالدین که در تاریخ ۱/۳/۱۳۶۱ به نگارش در آمد.

*همیشه و همه جا باید برای درهم کوبیدن ستمگران متحد باشیم تا بتوانیم جامعهای توحیدی و دور از نیرنگ و فریب بسازیم.

*به شما این نوید را میدهم که در پرتو انقلابمان ایران و در کنار آن جهان از همهٔ ظالمان تهی و برادری و یکپارچگی جای آن را پر خواهد کرد.

*می رویم تا شاهد باز شدن راه کربلا و سقوط صدام آمریکایی و صدور کامل انقلابمان به جهان باشیم.

*شهید خیرالدین به روایت برادرش غلامعلی:

 (۱)

۱۵ روز مرخصی گرفته بود. یک روز قدم زنان از بلوار ارتش میرفتیم که متوجه شدم ابوالفضل دارد گریه میکند. وقتی علت را جویا شدم، گفت: با دیدن نخلها به یاد منطقه افتادم. دلم برای جبهه تنگ شده. از من خواست که به خانه برگردیم، من باید به جبهه برگردم. فردای آن روز عازم جبهه شد.

 (۲)

مادرم علاقهٔ عجیبی به ابوالفضل داشت. این علاقه متقابل بود و ابوالفضل دوچندان به مادرم عشق میورزید. هربار به جبهه میرفت، مادرم تا چند روز برایش گریه میکرد. هر بار هم که ابوالفضل به مرخصی میآمد اولین کسی که سراغش را میگرفت مادر بود. یادم هست آخرین باری که به مرخصی آمده بود قبل از عملیات بیت المقدس بود. مادرم رفته بود سمنان. ابوالفضل سراغ مادر را گرفت. گفتیم: مادر رفته سمنان. خیلی اصرار کرد که به مادر زنگ بزنید بیاید، دلم برایش تنگ شده. خواهرم تماس گرفت مادرم از سمنان آمد. آن شب کنار مابود و فردا که میرفت به مادر گفت: این آخرین باری هست که همدیگر را میبینیم. برای من و دیگر رزمندگان دعاکن.

 (۳)

 شب قبل از شهادت ابوالفضل خواب دیدم، شخصی در خانهٔ ما را میزند. وقتی در را باز کردم یکی از همرزمان ابوالفضل را دیدم که ساک برادرم در دستش بود و در دست دیگرش نامهای از ابوالفضل داشت که به من داد. پاکت را باز کردم داخل آن نوشته شده بود: «میلاد سرخ من شهادت است» تا به آن روز چنین جملهای نه دیدم و نه شنیدم. آن رزمنده موقع خداحافظی به من تبریک گفت و رفت. صبح فردا خبر شهادتش را ژاندارمری ساری به ما داد.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
محمدعلی خیرالدین
|
-
|
۲۱:۱۱ - ۱۳۹۳/۱۲/۱۴
0
0
خدا رحمتشون کنه . انشالله خانواده محترم آن شهید بزرگوار همیشه سرفراز و سلامت باشند .
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار