شیر شرزه نهاجا که بود؟

شهید اردستانی از شهدای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که همچون شهید بابایی و دیگر فرماندهان در آمریکا آموزش دیده بود. انجام بيش از 400 پرواز برون مرزی و 1724 ساعت پرواز، مصطفی اردستانی را به عنوان يكی از قهرمانان جنگ و نيروی هوايی مطرح كرده بود.
کد خبر: ۲۱۸۱۹۳
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۱ - 19December 2016
شیر شرزه نهاجا که بود؟به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، روزهاي نخستين زمستاني سرد در روستاي قاسم آباد ورامين با گرمي براي خانواده اردستاني آغاز شد. در يازدهم دي ماه سال 1328 خداوند كودكي به اين خانواده بخشيد كه نام او را مصطفي گذاشتند. نامي كه سال ها بعثيون با شنيدن آن لرزه به اندام شان افتاد. به راستي آيا كسي فكر مي كرد كه اين كودك سال ها بعد، يكي از حماسه سازان ايران اسلامي گردد!

كسي كه صدام حسين اعلام نمود هر كس زنده يا سربريده سرهنگ مصطفي اردستاني را بياورد، جايزه اي بس ذي قيمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت.

دوران طفوليت و تحصيلات و در نهايت اخذ ديپلم، براي مصطفي همگي در ورامين اتفاق افتاد.

اينك سال 1348 است. مصطفي بعد از اخذ ديپلم در همين سال، عازم خدمت مقدس سربازي مي شود. خدمت او نيز سرشار از حماسه است. پس از طي دوران آموزش به عنوان يكي از سپاهيان دانش، در يكي از روستاهاي اسفراين مشغول به گذراندان ادامه خدمت مي شود. با توجه به بافت اين روستا، شرايط جغرافيايي آن و مساعد بودن شرايط براي كشت خشخاش، مردم اين روستا اكثرا و به صورت فراگير به اين كار مي پرداختند. در اين شرايط مصطفي برخود واجب مي ديد به عنوان يك مسلمان، فريضه امربه معروف و نهي از منكر را ادا كند. پس با صحبت هاي دوستانه اي كه با روستائيان مي كرد، سعي مي نمود ه آنها را از كشت خشخاش منع كند.

روزها به تندي سپري شد. اكنون سال 1350 است. مصطفي كه خدمت سربازي را با موفقيت طي نموده، با توجه به علاقه اي كه به فن خلباني و نيروي هوايي داشت، وارد دانشكده خلباني نيروي هوايي شد. كلاس هاي فشرده آغاز شد و مصطفي با موفقيت دوره مقدماتي پرواز را سپري كرد. حال بايست براي تكميل اين دوره و فراگرفتن فنون پيشرفته خلباني همچون ديگر خلبانان آن زمان نيروي هوايي، به خارج اعزام مي شد. پس مصطفي به همراه تعدادي ديگر از خلبانان به ايالات متحده آمريكا اعزام مي شود.

پس از فراز و نشيب هاي فراوان و بعد از سپري كردن 3 سال آموزش در آمريكا، سال 1353 مصطفي موفق به اخذ گواهينامه خلباني در هواپيماهاي اف - 5 مي شود، به ايران بازمي گردد و با درجه گستوان دومي در رسته خلباني اف 5 در پايگاه چهارم شكاري دزفول، مشغول به خدمت مي شود.

وي از همان زماني كه قرار بود به آمريكا اعزام شود و همچنين پس از بازگشت از آن جا، همواره جواني شاد، بشاش و درعين حال بسيار متدين بودد و نسبت به مقدسات ديني بسيار مقيد و سخت گير.

با توجه به هوش بالاي مصطفي و به دليل اندام وزيده اي كه داشت، به تدريج به يكي از بهترين خلبانان نيروي هوايي تبديل شد. بعد از يك سال از اين پايگاه به پايگاه ششم شكاري منتقل مي شود و تا سال 1356 در اين پايگاه و بعضا در پايگاه چهارم شكاري دزفول، به خدمت مي پردازد.

چگونه مصطفي از قهرمان پاكستاني شات گرفت

در سال 1354 به عنوان يكي از خلبانان منتخب نيروي هوايي، براي انجام يك سري مسابقات تيراندازي با هواپيما عازم پاكستان مي شود. در بين خلبانان پاكستاني، سرگرد خلباني بود كه در جنگ بين هندوستان و پاكستان، چندين هواپيماي هندي را سرنگون ساخته بود و در آن زمان قهرمان نيروي هوايي پاكستان شناخته مي شد. لذا با غرور خاصي راه مي رفت و هنگام عبور از كنار ديگران، به اصطلاح به عالم و آدم فخر مي فروخت.

 پس از پايان پرواز، سرگرد خلبان به نزد مصطفي - كه در آن زمان ستوان دوم بود - مي آيد و مي گويد:

- تو قهرماني، نه من.

ازدواج و انتقال به پايگاه هاي ديگر

در سال 1356 مصطفي ازدواج مي كند و همزمان به پايگاه دوم شكاري تبريز منتقل مي شود. اين رويه همچنان ادامه پيدا مي كند و در سال 1357 درحالي كه چند هفته اي به پيروزي انقلاب مانده بود، به همراه تعدادي ديگر از خلبانان پايگاه تبريز به پايگاه هوايي مشهد اعزام مي شوند. وي در آن موقع آرام و قرار نداشت و به دور از چشم مسئولين پايگاه، با لباس شخصي به جمع تظاهركنندگان مي رفت.

بدون شك او را مي توان از نخستين خلبانان حزب اللهي قلمداد كرد كه در به ثمر رسيدن انقلاب و آگاهي پرسنل نيروي هوايي، نقش به سزايي را ايفا كردند.

روز سرنوشت ساز آغاز مي شود

روز عمل فرا رسيده است. صبح روز 22 بهمن سال 1357 شهر مشهد، اردستاني به همراه تعدادي از خلبانان پايگاه هوايي مشهد، با لباس نظامي و به صورت علني، به صفوف مردم انقلابي مي پيوندند و راه حرم امام رضا (ع) را در پيش مي گيرند. مردم انقلابي وقتي خلبانان را در ميان خود مي يابند، به شور آمده و آنها را بر دوش مي گيرند و بدين ترتيب شهيد اردستاني و ديگر خلباناني كه به مردم پيوسته بودند بر روي دوش آنان تا حرم امام رضا (ع) همراهي مي شوند. شهيد اردستاني درحالي كه بر دوش مردم بود، سوار بر موج انقلابي فرياد مي كشيد الله اكبر خميني رهبر.

وقتي خلبانان به تالار آينه رسيدند، حجت الاسلام واعظ طبسي (توليت آستان قدس رضوي) آن جا ايستاده بود. شهيد اردستاني و كليه خلبانان حاضر، به ايشان اطمينان دادند كه حتي يك هواپيما از پايگاه براي سركوب مردم به پرواز درنخواهد آمد.

تروري كه عقيم ماند

از لطف خداوند در همان روز، انقلاب نيز پيروز شد. بعد از پيروزي، مداركي به دست آمد مبني بر اين كه در شامگاه روز 22 بهمن سال 1357 گروهي مي خواستند به محل استراحت اردستاني و همسرش حمله كرده و هر دو را ترور نمايند كه خوشبختانه با پيروزي انقلاب اسلامي، اين توطئه عقيم ماند.

اردستاني مدتي بعد از انقلاب به پايگاه هوايي تبريز مراجعت كردد و نخستين هسته تشكل خلبانان حزب اللهي را در پايگاه هوايي تبريز به همراه سرتيپ (سروان آن زمان) حبيب بقايي - فرمانده سابق نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران - و چند نفر ديگر پي ريزي كردند.

شهيد اردستاني كه در اين زمان به عنوان افسر خلبانان شكاري در پايگاه هوايي تبريز مشغول به خدمت بود، شروع به برگزاري جلسه هاي قرآني و دعاي كميل نمودد و همزمان جهاد سازندگي پايگاه دوم شكاري تبريز را به سرانجام رساند. در اين زمان وي با همكاري چند نفر از دوستانش، در پايگاه اقدام به انتشار يك نشريه درون گروهي با نام مخلصين نمودند كه حاوي مطالب اعتقادي و فرهنگي بود.

عراق نقشه شوم خود را اجرا كرد

31 شهريور سال 1359 دولت بعثي عراق نقشه اي را كه مدت ها در سر مي پروراند، اجرا كرد و در بعد از ظهر همين روز، پايگاه هاي هوايي ايران را بمباران كرد. پايگاه هوايي تبريز هم مستثني نبود. عراق با هشت فروند ميگ، اين فرودگاه را نيز بمباران كرد.

اردستاني كه از چند روز قبل در مرخصي بود و در انتظار تولد فرزند اولش، با اطلاع از اين موضوع تصميم مي گيرد به هر طريق ممكن خود را به تبريز برساند. لذا راه زمیني را در پيش مي گيرد. در اين زمان به دليل رعب و وحشتي كه در بين مردم بوجود آمده بود، اقشار مردم را ترس و واهمه فرا گرفته بود. او خود را از ورامين به تهران و سپس با سختي و از طريق زميني خود را به پايگاه تبريز مي رساند و به محض ورود به تبريز، در ساعت 4 بعدازظهر روز يكم مهر، بلافاصله به فرماندهي مي رود و آمادگي خود را براي پرواز اعلام مي كند.

فرماندهي پايگاه هوايي اميديه

از روز دوم مهر ماه، اردستاني پروازهاي جنگي خود را آغاز مي كند و اين آغازي است براي درخشش او. پروازهاي برون مرزي، هر روز به صورت انفرادي و يا گروهي از اين پايگاه انجام مي شد كه اولين داوطلب براي تمام عمليات، او بود و با توجه به شهامت مثال زدني اش و انجام عمليات غير ممكني كه در طول يك سال اول جنگ انجام داد، در سال 1360 به درجه سرهنگ دومي مفتخر شد و بلافاصله به عنوان فرمانده پايگاه پنجم شكاري اميديه منصوب شد.

با توجه به نوپا بودن اين پايگاه، بسياري از امكانات اوليه براي زندگي پرسنل فراهم نبود كه وي مدبرانه، علاوه بر پروازهاي جنگي كه شخصا انجام مي داد، خدمات ارزنده اي را نيز جهت رفاه پرسنل اين پايگاه انجام داد. در مدت حضور وي در اميديه به عنوان فرمانده پايگاه، علاوه بر اين كه تعداد پروازهاي جنگي خود را كم نكرد، پروازهاي جنگي اين پايگاه را به جبهه هاي فاو و خرمشهر نيز گسترش داد. او هر هفته با هماهنگي هايي كه با برادران پاسدار داشت، از نيروهاي رزمنده نيز حمايت هوايي مي كرد.

جنگ به روزهاي سرنوشت ساز خود مي رسد

در سال 1363 اردستاني به سمت معاونت عمليات پايگاه هوايي تبريز منصوب مي شود و پس از 3 سال به عنوان مديريت آموزش و عمليات نيروي هوايي منصوب مي گردد. در تمام اين 3 سال، او همواره خود به مناطق جنگي سفر مي كرد و هماهنگي هاي لازم را با برادران سپاهي و بسيجي انجام مي داد.

در هنگام ماموريت هاي برون مرزي، با توجه به خطرهاي احتمالي ناشي از پدافند قدرتمند دشمن، در استفاده از مهمات وسواس خاصي به خرج مي داد. به طوري كه هميشه سعي مي كرد هدف را با دقت نشانه گيري و با حداقل مهمات نابود سازد.

در طي همين سه سال، اردستاني به همراه سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايي، در قرارگاهي با نام رعد گرداني با نام گردان راهيان كربلا راه اندازي كردند و تعدادي از خلبانان را كه آمادگي حضور داوطلبانه در عمليات داشتند، دور هم جمع كردند كه اكثر عمليات دشوار را به صورت داوطلبانه انجام مي دادند.

شير نهاجا

هوا بسيار بد بود. باران شديدي درحال باريدن بود. از سوي نيروي هاي سپاهي و بسيجي، درخواست شده بود به هر طريق ممكن عقبه دشمن بمباران شود. در اين هنگام بابايي به دليل بدي هوا، خود تصميم به پرواز مي گيرد كه با اصرار اردستاني مواجه مي شود كه درخواست داشت او پرواز كند. ابتدا شهيد بابايي مخالفت مي كند و مي گويد هوا اصلا مساعد پرواز نيست، ولي وقتي اصرار او را مي بيند، رضايت مي دهد و شهيد اردستاني بدون فوت وقت به پرواز در مي آيد. در همين هنگام شهيد بابايي در كنار باند زير باران، به انتظار او مي ايستد و با چشماني اشك بار، به خلباني كه در كنارش بود مي گويند:

مصطفي را از دست داديم ...

ولي اين پايان كار نبود. 20 دقيقه بعد چرخ هاي هواپيماي اردستاني باند فرودگاه را لمس مي كند و او مورد استقبال شهيد بابايي قرار مي گيرد و بار ديگر به همگان ثابت مي كند درحالي كه مسئوليت هاي مهمي در نيروي هوايي دارد، ولي همچنان داوطلب انجام سخت ترين ماموريت هاست.

بارها در طول يك روز، تا 13 سورتي پرواز عملياتي داشت كه اين خود به نوعي يك ركورد در نيروي هوايي بود. به همين سبب بود كه در نيروي هوايي، به او شيرنهاجا مي گفتند.

ايمان، اخلاص، دين باوري، دوستداري اهل بيت، عشق به امام و انقلاب، شهامت و بي باكي اردستاني، از ويژگي هاي منحصر به فرد اين شهيد بزرگوار بود.

انجام بيش از 400 پرواز برون مرزي و 1724 ساعت پرواز، مصطفي اردستاني را به عنوان يكي از قهرمانان جنگ و نيروي هوايي مطرح كرده بود.

بعد از شهادت سرلشكر بابايي، به دليل لياقت و شهامت و از خود گذشتگي اي كه اردستاني داشت، به عنوان معاونت عمليات نيروي هوايي منصوب شد و تا زمان شهادت هم اين مسئوليت را به عهده داشت.

پاداش مقام معظم رهبري

بعد از پايان جنگ، اردستاني و چند تن ديگر از خلبانان تيز پرواز نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي، مفتخر به دريافت مدال پرافتخار فتح از دستان مبارك مقام معظم رهبري شدند و به همراه اين نشان، مبلغ يك ميليون تومان نيز به عنوان پاداش نقدي از سوي مقام معظم رهبري به او و ديگر خلبانان حاضر اهدا شد.

پس از گذشت چند روز، اردستاني براي كمك به ساخت مدرسه اي در استان سيستان و بلوچستان، مبلغ پانصد هزار تومان از پاداش خود را اهدا كرد و پانصد هزار تومان الباقي را نيز به حساب بيت الزهرا(س) واريز كرد تا براي خريد البسه جهت نيازمندان اختصاص يابد.

من دراين قفس تنگ دنيا گرفتارم

از روزهاي آخر حيات اردستاني، نقل شده است كه او درحالي كه عكس سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايي را بر دست داشت، اشك مي ريخت و مي گفت:

- عباس! تو رفتي و مرا تنها گذاشتي ... من در اين قفس تنگ دنيا گرفتارشده ام.
از زبان همسر و دخترش نيز نقل شده است كه مي گفت:

- نمي خواهم در بستر بميرم ... دوست دارم در هواپيما باشم و بدنم تكه تكه شود.
 
سرانجام لحظه وصال فرا مي رسد؛
 
در روز 14 بهمن سال 1373 از دفتر فرمانده نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران سرلشكر شهيد منصور ستاري با دفتر اردستاني تماسي برقرار مي شود به اين مضمون:

فردا صبح ساعت 6/30 اردستاني و يا جانشين وي، در فرودگاه مهرآباد حاضر باشند تا به اتفاق فرمانده محترم نيروي هوايي و تني چند از فرماندهان اين نيرو، جهت شركت در جلسه هماهنگي فرماندهان نيروي هوايي كه در كيش برگزار مي شود، حاضر شوند.

(لازم به ذكر است كه طبق توافقي كه اردستاني با جانشين خود داشت، قرار بر اين بود كه تمام سفرهاي اداري را به صورت يكي درميان بروند و براي اين سفر، نوبت جانشين اردستاني بود كه به سفر برود، ولي به دليل آن كه او در مرخصي بود، خود اردستاني تصميم به سفر مي گيرد).
 
پس از ابلاغ اين خبر به اردستاني، اين بزرگوار كه گويا منتظر شنيدن اين خبر بوده، مي گويد:
 
- يك جوري شدم ... حال عجيبي دارم، مثل اين كه يكي قلب مرا از جا كنده است.
 
و بلافاصله به نماز مي ايستد. به نقل از مسئول دفتر شهيد اردستاني، در پايان نماز دو مرتبه با صداي بلند مي گويند:
 
- لبيك ... لبيك.

روز موعود فرا مي رسد

هواپيماي حامل فرماندهان ارشد نيروي هوايي، از فرودگاه مهرآباد به پرواز در آمده و پس از ساعتي در كيش فرود مي آيد. فرماندهان تا بعدازظهر در كيش مي مانند و سپس به سمت پايگاه هوايي اصفهان حركت مي كنند و توقف كوتاهي نيز در آن جا مي كنند.

در ساعت 42/20 شب، خلبان هواپيما را به قصد تهران به پرواز درمي آورد. هنوز چند لحظه از پرواز نگذشته بود كه خلبان با برج مراقبت فرودگاه اصفهان تماس مي گيرد و اعلام مي كند به دليل بازشدن پنجره كابين، مجبور به فرود اضطراري مي باشد و درحالي كه هواپيما مشغول گردش براي نشستن در اصفهان بود، در 64 كيلومتري جنوب پايگاه اصفهان با زمين برخورد مي كند و اردستاني به آرزوي ديرينه خود مي رسد و به ديدار دوستانش مي رود.

گويا دعاهاي چند روزه اش مستجاب شده است و شبانگاه، روح بزرگش در قرب الهي جاي گرفت و شير نهاجا براي هميشه خاموش شد. ولي ياد و خاطره دلاوري هاي او هرگز از ذهن هيچ ايراني وطن پرستي پاك نمي شود و ما از ياد نمي بريم كه اگر نبود شجاعت هاي او و ديگر رزمندگان اسلام، كشور ما درحال حاضر در چه وضعيتي قرار داشت.

بله شمعي را كه او در نيروي هوايي روشن كرد، هرگز خاموش نمي شود.
 
از اردستاني دو فرزند پسر و دو دختر به يادگار مانده است

من فداي امام و اسلام هستم

به راستي شهيد اردستاني مصداق بارز شجاعت و شهامت بود. تمام وجودش عشق به امام، انقلاب و مردم بود بارها اين نكته را ذكر مي كرد كه:

- من فدايي امام هستم ... من خود را وقف اسلام كرده ام.

و براستي چه خوب به اين پيماني كه بسته بود، استوار ماند و در لحظه اي با پيكر سوخته اش نامه شجاعت و شهامت را امضايي خونين نمود.

با بودن او در عمليات، قلب من آرام بود

مقام معظم رهبري بعد از شندين خبر شهادت شهيد اردستاني، دستمالي برداشتند، دقايقي گريستند و آنگاه فرمودند:

با بودن شهيد اردستاني در عمليات، قلب من آرام بود. او عنصري فدايي و شهيدي زنده بود. هم اينك رهسپار منزلش شويد و پيام تسليت مرا به خانواده اش برسانيد.

در مراسم اين شهيد بزرگوار و ديگر شهيدان حادثه، مقام معظم رهبري فرمودند:

شهيد اردستاني يكي از پاك ترين، مخلص ترين و مومن ترين افراد تمام قشرها بود. او عنصري فدايي و شهيدي زنده بود و عزيزاني از قبيل شهيد اردستاني و ديگر دوستاني كه به شهادت رسيدند، داغي است بر دل هركسي كه نسبت به نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران احساس خويشاوندي و نزديكي مي كند. براي من و ملت عزيز اين يك داغ بزرگ بود.

خاطرات شهید از زبان همسر

منیره السادات اردستانی می گوید: آقا مصطفی همیشه برای شهادت آماده بودند و هربار که می خواستند به مأموریت جدیدی اعزام شوند وصیت نامه ای می نوشتند، پس از بازگشت، وصیت نامه ای از نو می نگاشتند.

شیر نهاجا که در پنجشنبه 15/دی/1373 در یک سانحه ی هوایی به درجه ی رفیع شهادت نائل شد و امروز پنجشنبه 15/دی/1390 هجدهمین سالگرد شهادتش را به سوگ نشسته ایم. در این روز، سرکار خانم منیره السادات اردستانی همسر شهید اردستانی میهمان نوید شاهد شدند تا ما را بیشتر با این مرد خدا آشنا کنند.

شهید اردستانی بسیجی خستگی ناپذیری بود که وجودش پر از عشق به اسلام و حمایت از مملکتش بود. وی در یک خانواده ی مذهبی بزرگ شده بودند. در سال 1356 وقتی از آمریکا به وطن باز گشتند، برای خواستگاری به همراه پدر و مادرشان به منزل ما آمدند. آقا مصطفی از اقوام نزدیک ما بود و یکی از دلایل مهمی که به ایشان جواب مثبت دادم ایمان و تقوایشان بود.

ده سال اول زندگی مان را در تبریز، دزفول و پایگاه امیدیه بودیم. امیدیه، یکی از پایگاه های اهواز در مناطق مرزی است که در سال 1360 آقا مصطفی در سن 30 سالگی فرمانده ی آنجا شدند.

در این پایگاه به قدری شرایط زندگی سخت بود که به قول پسرمان، امیدیه، یعنی امیدی هست برای زندگی! در آن دوران من مجبور بودم در خانه تله موش بگذارم تا رفت و آمد موش ها را به حداقل برسانم. آنجا حتی یک نانوایی ساده برای تهیه نان هم نداشتیم و مواد غذایی با هواپیما برای پایگاه فرستاده می شد. بعد از مدتی شهید اردستانی در آنجا یک نانوایی ساختند تا حداقل نیاز ساکنان پایگاه را تأمین کند.

دوری و دلتنگی ها

در هشت سال جنگ تحمیلی، من و فرزندانم دوماه یک بار هم آقا مصطفی را نمی دیدیم. گاهی اوقات که از سر دلتنگی به ایشان گلگی می کردم، می گفتند: جنگ است و من مسئول هستم. و باید از دین و مملکتم دفاع کنم.

بعد از شهادت شهید بابایی، شهید اردستانی که جانشین ایشان بودند، معاون عملیات شدند، در آن زمان خیلی از ستون های مملکت به شهادت رسیده بودند و شرایط خیلی سخت بود.

یکی از همرزمان حاج مصطفی می گفتند: در عملیات های آخر به ایشان می گفتیم: حاجی شرایط بحرانی است لطفاً دیگر شما برای پرواز نروید، اجازه دهید عملیات ها را ما انجام می دهیم.اگر خدایی نکره به دست شمنان بیافتید......شهید اردستانی سرشان را بالا گرفتند و گفتند: مگر در خواب ببینند، اگر همچین مسئله ای هم اتفاق بیافتد، همسر و فرزندانم را هم در جلوی چشمانم رنده رنده کنند من لب به سخن نمی گشایم.

آقا مصطفی همیشه برای شهادت آماده بودند و هربار که می خواستند به مأموریت جدیدی اعزام شوند وصیت نامه ای می نوشتند، پس از بازگشت، وصیت نامه ای از نو می نگاشتند.

همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند: شهید اردستانی یکی از پاک ترین و مخلص ترین و مؤمن ترین افراد تمامی قشرها بودند. او عنصری خدایی و شهیدی زنده بود.

در یکی از عملیات هایی که در خاک عراق بود ناگهان یکی از بال های هواپیمایشان مورد اصابت قرار گرفته و ایشان تنها با یک بال از خاک عراق تا دزفول را پرواز کرده و هواپیما را بر روی زمین نشانده بودند. در باور هیچ کس نمی گنجید که کسی از این هواپیما سالم،به، بیرون آمده باشد.

تلاقی دو روح

آقا مصطفی مثل همیشه برای انجام عملیات به شهر تبریز حرکت کردند. من در آن دوران بیست و چهار، بیست و پنج سال بیشتر نداشتم با چهار تا بچه ی قد و نیم قد که در نبود پدر، تمام مسئولیت شان بر عهده ی من بود.

در آن شب یک دفعه درد عجیبی قلبم را در هم تنید. به کمک یکی از همسایگان به بیمارستان رفتیم و پس از انجام اکو، دکتر مرا مخاطب قرار داد و گفت: هیچ مشکلی نیست! می توانید به منزل بروید.در آن دوران، ارتباطات به شکل امروزی نبود، برای همین چند روز بعد که ایشان از مأموریت آمدند این مسئله را برایشان تعریف کردم.

در آن لحظه شهید اردستانی فقط لبخندی زد و برقی چشمانش را فرا گرفت ولی هیچ نگفت. بعدها در میان حرف هایش شنیدم، که در آن روز، هنگامی که در مسیر در حال حرکت بودند، بعد از گذشتن از تونل چنان تصادفی سنگین کرده بودند که علی رغم محکم بودن ماشین، تمام کاپوت جمع می شود ولی به یاری خدا ایشان و راننده سالم بیرون آمده بودند.

 پرواز یار

تا پاسی از شب چشم انتظار آقا مصطفی بودیم، آخر در لحظه ی خداحافظی گفته بود: انشاءالله برای شام بر می گردم! پیش خودم گفتم به احتمال زیاد باز هم عملیاتی جدید برایشان رخ داده است ولی دلم آشوب بود و نجوای دگری داشت.

آن شب تا صبح نخوابیدم. با صدای در، بی پروا به حیات دویدم و در کمال تعجب پدرم در پشت در بود. با بغض پرسیدم: اتفاقی افتاده است؟ صبح به این زودی، از ورامین به اینجا آمدید؟

پدرم گفت: خیر، چیز مهمی نیست. حاج مصطفی تصادف کرده! گفتم: پدر ایشان که با ماشین نبودند! او امروز پرواز داشت!

پدرم گفت: نمی دانم. الان بیمارستان هستند. گویی تمام عالم بر سرم خراب شده بود. حال دیگر، نجوای دلم را واضح تر می شنیدم، نکند آقا مصطفی ...نکند شهید ....

آری آقا مصطفی به همراه شهید ستاری، شهید شجاعی،شهید رزاقی و شهید یاسینی، به شوق دیدار یار، شربت شهادت را نوشیده بودند و نیروی هوایی ایران پنج تن از فرماندهان کلیدی خود را به یکباره از دست داد و نیروی هوایی یتیم، یتیم شد.

وصیت نامه شهید

وصيت نامه بنده خدا مصطفي اردستاني
 
اللهم اجعلني من جندك فان جندك هم الغالبون و اجعلني من حزبك فان حزبك هم المفلحون و اجعلني من اوليائك فان اوليائك لاخوف عليهم و لا هم يحزنون

اللهم اني اسئلك تجعل وفاتي قتلا في سبيلك تحت رايت نبيك مع اوليائك و اسئلك ان تقتل بي اعدائك و اعداء رسولك و اسئلك ان تكرمني بهوان من شئت من خلقك و لا تنهي بكرامه احد من اوليائك اللهم اجعل لي مع الرسول سبيلا حسبي الله ماشاءالله

الهي از عمق جانم و با تمام وجودم شهادت مي دهم به وحدانيت تو و رسالت رسول محمد(ص) و امامت علي (ع) و اولاد طاهرين او و از تو مي خواهم كه به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين، پنج تن آل عبا كه تمام جهان به خاطر آنها برپاست مرا از دوستان علي و اولاد علي قرار دهي. به حق علي بن حسين زين العابدين به من لذت عبادت و به حق باقرالعلوم لذت علم و به حق امام صادق لذت صداقت و به حق امام كاظم لذت فروبردن غضب و به حق امام رضا لذت رضايت از الله و به حق محمد بن علي لذت جود و ايثار و سخاوت و به حق علي بن محمد لذت هدايت و به حق امام حسن عسكري لذت سرباز و رزمنده اسلام بودن و به حق امام مهدي لذت فرماندهي بر سپاه اسلام را عنايت كن.

حال چند كلامي از خودم. من براي همسر و فرزندانم شوهر خوبي نبودم. چون خودم را مديون انقلاب و اسلام مي دانستم ولي همه را دوست داشتم به خاطر خدا اگر نتوانستم وقتم را صرف آنها بكنم به دليل نياز اسلام و ملت مسلمان بود. اميدوارم كه مرا ببخشيد و برايم دعا كنند. شايد خداوند از گناهان من بگذرد. بعد از من گريه و زاري نكنند و اگر دل شان مي سوزد به حال محمد و آل محمد بسوزد.

و خواهش مي كنم اصلا عكس مرا چاپ نكنيد و براي من تبلغ نكنيد و براي محمد و آل محمد و اسلا م تبليغ كنيد. اگر از من جنازه اي ماند در بهشت زهرا در بين بسيجي ها دفن كنيد (البته اين وصيت نامه پس از تدفين اين شهيد بزرگوار به دست آمد. لذا طبق خواسته خانواده ايشان محل دفنش در صحن حياط امام زاده جعفر در شهرستان پيشوا از توابع ورامين كه زادگاه وي نيز مي باشد، بود.) و همه چيز مانند آنها باشد. من حاضر نيستم كسي بعد از من در رنج بيفتد. در هيچ مورد. هر چه بنياد براي يك بسيجي ساده انجام مي دهد بدهد و در بقيه امور طبق قوانين اسلام.

لازم به ذکر است کتابی با عنوان «اعجوبه قرن» به زنگی نامه و خاطرات این شهید بزرگوار پرداخته است.
 
منبع: باشگاه خبرنگاران
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار