به مناسبت شهادت شهید رجایی؛

رئیس جمهوری که مداح اهل بیت بود/ نامه تکان دهنده همسر شهید رجایی به وی

وقتی بچه ها سر سفره حاضر شدند زن دایی دید که همه مشغول غذاخوردن هستند ولی محمدعلی لب به غذا نمی زند. باتعجب پرسید: محمدجان مگر گرسنه نیستی؟ چرا غذا نمی خوری؟ او که آن وقت نوجوانی یازده ساله بود جواب داد: زن دایی! می شود خواهشی کنم؟ او پرسید: چه خواهشی؟ محمدعلی گفت: شما چادرتان را سرتان کنید. زن دایی وقتی دید یک بچه با این سن و سال، متوجه مسایل مذهبی است، چادرش را سر کرد تا او بتواند به راحتی غذا بخورد.
کد خبر: ۲۴۸۷
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۷ - 30August 2013

رئیس جمهوری که مداح اهل بیت بود/ نامه تکان دهنده همسر شهید رجایی به وی

خبرگزاری دفاع مقدس: محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد علاقه بند(خراز) در سال 1312 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. عبدالصمد علاقه بند درانجمن منتظرین امام زمان(عج) قزوین عضویت داشت. این شهر به دلیل نزدیکی به منطقه شمالی کشور، همواره در معرض تفکرات کومونیستی شوروی بود؛ لذا انجمن منتظرین امام زمان(عج)، مصون نگه داشتن مردم در مواجهه با این تفکرات را وظیفه خود می دانست که در انجام این وظیفه نیزتلاش های فراوانی انجام داد.    

اما محمدعلی چهارساله بود که پدر خود را از دست می دهد و مسئولیت اداره زندگی آنان برعهده مادر و برادر13 ساله اش محمدحسین می افتد.

گلین خانم مادر محمدعلی رجایی که او نیز در خانواده ای مذهبی پرورش یافته بود، با وجود تمام سختی ها سعی می کند زندگی آبرومندانه ای را برای فرزندان خود مهیا نماید که این کار را با انجام کارهای خانگی و کارهای مردم در منازلشان انجام می داد. گلین خانم همواره لباس های تازه و تمیز برتن فرزندان خود می کرد تا حیثیت خانوادگی خود را حفظ نماید. شهید رجایی در همین رابطه در خاطراتش می گوید: "مادرم به دلیل شستن ظروف و لباس های فراوان، دستانش ترک برداشته بود."

محمدعلی در کنار تحصیل در دوران دبستان در نمازهای جماعات مسجد محل شرکت می کرد و به عنوان مکبر مسجد شناخته می شد. او همچنین اقدام به تشکیل هیئتی در محله خود کرد و به دلیل صدای زیبا و خوبی که داشت، در ایام محرم به نوحه سرایی می پرداخت.

محمدعلی رجایی که بچه ای بازیگوش بود در بسیاری مواقع به دلیل شیطنت هایی که داشت باعث ناراحتی مادر خود می شد؛ اما به دلیل اینکه او را در محله به عنوان یک بچه مسلمان می شناختند و اهل کارهای مذهبی بود و در هیئات مذهبی به مدیحه سرایی می پرداخت لذا از این جهت نیز سبب دلخوشی و خوشحالی مادرش می شد.

محمدحسین رجایی برادر بزرگتر محمدعلی رجایی در خاطره ای نقل می کند: " یک روز محمدعلی با فرزندان دایی بزرگم که با او هم سن بودند بازی می کرد. نزدیک ظهر که شد، همسر دایی ام که غذایی تهیه کرده بود از بچه ها خواست برای صرف نهار به خانه بیایند. وقتی بچه ها سر سفره حاضر شدند زن دایی دید که همه مشغول غذاخوردن هستند ولی محمدعلی لب به غذا نمی زند. با تعجب پرسید: محمدجان مگر گرسنه نیستی؟ چرا غذا نمی خوری؟ او که آن وقت نوجوانی یازده ساله بود، جواب داد: زن دایی! می شود خواهشی کنم؟ او پرسید: چه خواهشی؟ محمدعلی گفت: شما چادرتان را سرتان کنید. زن دایی وقتی دید یک بچه با این سن و سال، متوجه مسایل مذهبی است، چادرش را سر کرد تا او بتواند به راحتی غذا بخورد.

محمدعلی بعد از گرفتن مدرک ششم ابتدایی حرفه پدر (خرازی) را نزد دایی خود در بازار تهران از پی گرفت. او بعد از مدتی به بازار آهن فروشان می رود و در آنجا مشغول به کار می گردد. اندکی بعد به سمت دست فروشی می رود و قابلمه و دیگ های آلومینیومی با قیمت ارزان می فروشد.

در همان بازار کلاس های شبانه در مدرسه گذرقلی برگزار می شد که وابسته به تعلیمات جامعه اسلامی بود. محمدعلی رجایی نیز در این کلاس ها پای درس شهید امانی حاضر می شود و از او درس زندگی می آموزد. بعد از مدتی در همانجا به همراه دوستانی که در مدرسه گذرقلی بودند «گروه شیعیان» را تأسیس می کنند.

محمدعلی رجایی که فعالیت های سیاسی وی به تازگی شروع شده بود تحت تعقیب ساواک قرار می گیرد تا اینکه یک روز که مشغول تدریس بود متوجه احضاریه آموزش و پرورش می گردد. وقتی به آموزش و پرورش مراجعه می کند به او می گویند که شهربانی شما را خواسته است که در نهایت به شهربانی مراجعه می کند و خود را معرفی می نماید.

محمدعلی رجایی علاقه فراوانی به مطالعه داشت و کتاب های متعددی را مطالعه می کرد. یکی از علاقه های او فراگیری زبان انگلیسی بود، به همین دلیل به مطالعه و تلاش در این زمینه پرداخت تا جایی که توانست به عنوان معلم زبان انگلیسی مشغول تدریس در مدرسه گردد. حتی یک بار نیز شهربانی او را احضار می کند و رئیس فرهنگ وقت از وی درخواست می کند که به سرهنگ وثوقی (از اعضای شهربانی و ساواک) زبان انگلیسی بیاموزد.

رجایی در سال 1328 با مدرک ششم ابتدایی و به صورت پیمانی و با درجه گروهبان سوم به استخدام نیروی هوایی در می آید. در همین سال بود که با آیت الله طالقانی آشنا می شود و در جلسات ایشان که در منزل یک نانوا در محله خانی آباد برگزار می شد، شرکت می کرد. وی همچنین در مسجد هدایت نیز خدمت آیت الله طالقانی می رسید و قریب 17سال تحت تعلیمات مذهبی و اعتقادی ایشان بود. 

محمدعلی رجایی بعد ار مدتی در مدرسه کمال که اداره آن برعهده مهندس بازرگان بود، مشغول تدریس می گردد و در همانجا نیز اقدام به انجام فعالیت های سیاسی و فرهنگی می کند. او در همین مدرسه با اعضا و گروه نهضت آزادی آشنا می شود و شروع به همکاری با آنان می نماید و حتی نشریات این گروه را نیز به قزوین می برد و آنها را از طریق دوستانش بین مردم پخش می کرد. او به دلیل انجام این قبیل فعالیت ها در نهایت توسط ساواک شناسایی و دستگیر می شود.

رجایی در سال 1341 با دختر یک بزاز ازدواج می کند. نام همسرش "عاتقه" بود، ولی چون در عیدقربان به دنیا آمده بود، او را در خانه "حاجیه" نیز صدا می کردند.

محمدعلی رجایی در وصف همسر خود، او را همسری باوفا و با کمالات واسعه بیان می کند که طبق گفته خود، در بسیاری موارد عملاً معلمی بسیار ارزنده برای او بوده است.

رجایی نقل می کند: همسرم فردی جوان و کم تجربه بود؛ لذا فکر می کردم که از زندانی شدن من رنج می برد و ناراحت است، این بود که در نامه ای برای او نوشتم، فرض کن من به جهت تحصیل به آمریکا رفته ام و بعد از مدتی برمی گردم، نگران و ناراحت زندانی شدن من نباش و از زندانی شدن من رنجور مشو. ما نامه ها را معمولاً لابه لای لباس ها می گذاشتیم و بین یکدیگر رد و بدل می کردیم. همسرم در جواب این نامه، جوابی داد که بسیار تکان دهنده بود؛ او گفت: تو مقام خودت را نمی دانی و آیا این زندانی که رفتی ناحق است یا حق است؟ تو که دعوا نکردی و یا ورشکسته نشدی، اختلاس نکردی که من از زندان رفتن تو ناراحت شوم. من به چنین همسری که در راه عقیده اش به زندان می افتد افتخار می کنم و اگر به آمریکا رفته بودی ناراحت می شدم. حالا که زندان رفتی نه تنها ناراحت نیستم بلکه افتخار می کنم و احساس سرافرازی.

همین کارها، عاملی شد که محمدعلی رجایی، همسر خود را نیز از سال 1349 درگیر فعالیت های سیاسی کند.

یکی از خصایص اخلاقی شهید رجایی اخلاص او بود. همین خصیصه بود که سبب شد هیچ گاه درگیر بازی های دنیوی نشود و پست و مقام های دنیوی، او را مشغول خود نسازد.

محمد صدیقی خواهرزاده شهید رجایی نقل می کند: "قبل از سال 42 یک روز که اعضای فامیل در منزل شهید رجایی جمع شده بودند یکی از اعضای فامیل با توجه به اوضاع زمان شاه، به درخانه ایشان آمد ولی چون مشروب خورده بود، خجالت کشید و وارد منزل نشد. عادت آقای رجایی این بود که مانند مدرسه، اعضای فامیل را حضور و غیاب می کرد؛ لذا متوجه غیبت او شد. وقتی علتش را جویا شد بچه ها گفتند که او شراب خورده و داخل نمی آید. آقای رجایی به سراغ او رفت و به آرامی درگوشش چیزهایی گفت. هیچ کس نفهمید بین آن دو چه حرف هایی رد و بدل شد ولی همه دیدند که اشک جوان درآمد. آن وقت دست او را گرفت و سر سفره آورد و یک بشقاب گذاشت و گفت: باهم غذا می خوریم. هرچه او گفت من دهانم نجس است، آقای رجایی پاسخ داد: باشد، تو مهمان ما هستی.

آن فرد بعدها می گفت: برخورد آقای رجایی باعث شد دیگر دور این کار حرام نروم؛ ولی اگر او هم مانند بقیه عمل می کرد باعث می شد که در همان مسیر خلاف بمانم."

محمدعلی رجایی در اردیبهشت و خرداد 57 نیز به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر می برد ولی در نهایت در آبان 1357 و در روز عیدغدیر در سایه مبارزات انقلابی مردم ایران از زندان آزاد شد.

وی در همان آغاز انقلاب در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام خمینی(ره) فعال شد و عهده دار مسئولیت هایی نیز گشت.

رجایی در آغاز انقلاب و پس از استقرار دولت موقت و انتصاب غلامحسین شکوهی در 2 اسفند57 به عنوان وزیر آموزش و پرورش، در مقام مشاور وزیر مشغول خدمت می گردد. رجایی پس از استعفای شکوهی از تصدی وزارت به دلیل بیماری، با حکم بازرگان در 7 مهر1358 به عنوان کفیل وزارت آموزش و پرورش منصوب می گردد.

وی همچنین پس از استعفای دولت موقت به حکم شورای انقلاب در تاریخ 25/8/1358 با سمت وزیر، در رأس وزرات آموزش و پرورش قرار می گیرد. از مهمترین اقدامات وی در دوران تصدی وزارت آموزش و پرورش می توان به: تعمیم امکانات و تجهیزات آموزشی برای کلیه اقشار جامعه، تربیت معلم برای آموزش نسل انقلابی، ایجاد امور تربیتی، استخدام یکصد هزار معلم جدید، توجه به عشق و علاقه به شغل معلمی به جای استفاده از دانشجویان بورسیه، رایگان شدن مدارس شبانه و... ، اشاره نمود.

محمدعلی رجایی در دوم فروردین 59  به مجلس شورای اسلامی راه می یابد. وی در این مدت نشان داد که همفکر با نیروهای خط امام در پیشبرد اهداف نظام جمهوری اسلامی فعالیت می کند لذا این مهم عاملی شد جهت جلب نظر نمایندگان برای انتخاب او در منصب نخست وزیری.

رجایی در 19مرداد 59 علی رغم میل باطنی بنی صدر، از طرف وی به مجلس معرفی می گردد و با رأی قاطع نمایندگان، به عنوان نخست وزیر منصوب می گردد. بنی صدر برای اعلام مخالفتش با این این موضوع، تا 29 مرداد سال 59 از صدور حکم رجایی خودداری کرد و پس از صدور حکم نیز به قصد سفر به کرمان و جنوب خراسان، تهران را ترک کرد.

او در مدت بسیار کوتاه ریاست جمهوری که تنها 28 روز به طول انجامید علی رغم سنگ اندازی های فراوان که از سوی منافقین انجام می شد، در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی تلاش های فراوانی انجام داد.

این مجاهد انقلابی سرانجام در روز یکشنبه 8 شهریور 1360 در جلسه ای که شورای امنیت کشور در طبقه اول ساختمان نخست وزیری برگزار کرده بود، توسط بمب مهیبی که به دست منافقین کوردل کارگذاشته شده بود در ساعت 14/15 به درجه رفیع شهادت می رسد تا انقلاب اسلامی در سوگ از دست دادن یکی دیگر از فرزندان عزیز خود به ماتم بنشیند.

امام خمینی(ره) رهبر کبیرانقلاب اسلامی در مورد شهادت این شهید بزرگوار و یاران باوفایش در حسینیه جماران و در جمع مردم فرمودند: منطق ما، منطق ملت ما، منطق مومنین و منطق قرآن است. اِنا لله و اِنا الیه راجعون (گریه شدید حضار) با این منطق هیچ قدرتی نمی تواند مقابله کند... آقای رجایی و باهنر هر دو شهیدی هستند که باهم در جبهه های نبرد با قدرت های فاسد، هم جنگ و هم رزم بودند... من درعین حال که شهادت این دو بزرگوار، برای من بسیار مشکل است، در عین حال می دانم که آنها به رفیق اعلی متصل شده اند و برای آنها آرامش هست. 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار