موسی حقانی:

اعتمادکنندگان به غرب در مشروطه، بعداً پشیمان شدند

رئیس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران گفت: بعضی‌ از جریان‌هایی که در مشروطه به غرب اعتماد کردند٬ بعداً پشیمان شدند.
کد خبر: ۲۵۱۱۷۲
تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۳ - 05August 2017
اعتمادکنندگان به غرب در مشروطه، بعداً پشیمان شدندبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مشروطه سرآغاز تکاپوی مردم ایران برای کاهش اختیارات پادشاه بود و در این میان، روحانیون و نیروهای مذهبی مانند گذشته پیشگام بودند. آنان با تحصن در مکان‌های مذهبی به دنبال همگانی کردن جنبش بودند و می‌کوشیدند تا نهضت از دایره دین، مذهب و شریعت خارج نشود.

درحالی که مکان‌های مذهبی به عنوان محل تحصن علما انتخاب شده بود، ناگهان گروهی از غربگرایان در سفارت انگلیس بست نشستند و با القای اعضای سفارت، خواستار مشروطه شدند. از همین زمان بود که انحراف مشروطه آغاز شد. پس از این اندک‌اندک غربگرایان که اغلب لائیک بودند و به غرب اعتماد فراوان داشتند، روحانیت را از صحنه سیاست کشور عقب راندند. اما در نتیجه حذف روحانیت، نه تنها دموکراسی برقرار نشد، بلکه به روی کار آمدن یک دیکتاتور مثل رضاخان منجر شد.

این اتفاق در اوایل دهه 30 نیز رخ داد؛ درحالی که نیروهای مذهبی در ملی کردن صنعت نفت ایران نقش بی‌بدیلی داشتند، به ناگاه با بی‌مهری جریان ملی‌گرا مواجه شده و از صحنه سیاست کشور طرد شدند. در این میان نیروهای ملی، مزد اعتماد خود به غرب را در 28 مرداد 1332 گرفتند و توسط امریکا وانگلیس ساقط شدند. بدین ترتیب بار دیگر، اعتماد به غرب از یک‌سو، و حذف روحانیت از سوی دیگر به شکست نهضت انجامید.

با وجود این دو تجربه ناخوشایند در تاریخ ایران، باز هم شاهد فعالیت گروه‌های اعتمادکننده به غرب در دوران نهضت اسلامی هستیم. آنان نه تنها به غرب اعتماد فراوان داشتند بلکه در مبارزه با استبداد داخلی نیز خط سازش را دنبال می‌کردند و همانند اسلاف خود اعتقاد داشتند که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت». با وجود اینکه جریان اعتمادکننده به غرب، در سه برهه حساس تاریخی فعال بود و در دو نهضت، یعنی نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت باعث انحراف جنبش شده بود، اما در دوران نهضت اسلامی موفق نشد تا انقلاب را از مسیر خود خارج کند.

لذا بررسی امتداد خط اعتمادکننده به غرب در طول تاریخ موضوع مهمی است که علامت‌های سوال فراوانی پیرامون آن وجود دارد. اینکه چگونه این جریان باعث انحراف دو جنبش نخست شد و چگونه موفق نشد انقلاب اسلامی را از مسیر خود منحرف کند مهم‌ترین پرسش در این‌ رابطه است.

لذا در آستانه سالگرد امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار تصمیم گرفتیم تا با یک محقق و مورخ مشروطه‌شناس به گفتگو بنشینیم. برهمین اساس به موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران رفتیم تا با دکتر موسی حقانی صحبت کنیم.

موسی فقیه حقانی، پژوهشگر و مورخ معاصر که هم‌اکنون ریاست موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران را بر عهده دارد، تحقیقات ارزنده‌ای در رابطه با مشروطه داشته است که از آن جمله می‌توان به خانه مشروطیت اصفهان، نیم قرن بیداری اسلامی و رساله مکالمات مقیم و مسافر اشاره کرد. از جمله دیگر تحقیقات این مورخ معاصر می‌توان تاریخ تحولات سیاسی ایران، تاریخ فراماسونری در ایران، مروری اجمالی برمجالس قانونگذاری در ايران و خاندان پهلوی به روایت اسناد را نام برد.

وی معتقد است که علاوه بر دو جریان مذهبی و غربگرا در دوران مشروطه، یک جریان دیگر نیز به شدت فعال است. وی از آن به عنوان جریان برانداز نام می‌برد که به دنبال نابود کردن مذهب است. او همچنین تحصن در سفارت انگلیس را نقطه آغاز انحراف مشروطه می‌داند و عقیده دارد که هدف متحصنین در سفارت این بود که نیروهای مذهبی و نیروهای دینی را تحت فشار قرار دهند.

این پژوهشگر و مورخ معاصر همچنین از ندامت اعتمادکنندگان به غرب صحبت کرده و می‌گوید: بعضی‌ها اعتماد کردند و بعدا هم پشیمان شدند.

وی در رابطه با نتایج اعتماد به غرب در دوران نهضت ملی نفت نیز اعتقاد دارد که این اعتماد، «کار دست مصدق داد». او می‌گوید: حذف جریان دینی یا تضعیف جریان دینی در 28 مرداد 1332 کاملا خودش را نشان داد. آقای کاشانی در 28 مرداد دیگر آقای کاشانی در 29 و 30 تیر نیست؛ چون تضعیف شده است.

موسی حقانی در رابطه با انقلاب اسلامی معتقد است که هوشیاری و آگاهی حضرت امام، مانع از انحراف نهضت اسلامی شد. او می‌گوید: سه مقوله، یعنی مردم مسلمان، اهداف دینی و رهبر مسلمان باعث شد‌ انقلاب اسلامی دچار آفت‌های مشروطه و آفت‌های دوره نهضت ملی نشود.

آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح گفتگو با موسی فقیه حقانی است.

در مشروطه جریان‌های مختلفی حضور دارند؛ البته در ابتدای کار فقط طیف مذهبی دارای اکثریت است و همین طیف است که درخواست تاسیس "عدالت‌خانه" را مطرح می‌کند اما کم‌کم جریان دیگری نیز وارد ماجرا می‌شود و با تحصن در سفارت انگلیس، نبض کار را در دست می‌گیرد؛ به هر حال به نظر می‌رسد می‌توانیم در جریان مشروطه دو طیف را دسته‌بندی کنیم؛ یک طرف جریانی که خواستار مشروطه مشروعه بودند و طیف دیگر که دنبال تفکیک دین از سیاست بودند. به نظر شما چه جریان‌هایی در نهضت مشروطه فعال بودند؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. در خصوص جریانات دخیل در مشروطه شاید بشود عناوین دیگری را هم مطرح کرد. اما آن‌چه که مطرح است، جریان مشروطه‌خواه و جریان عدالت‌طلب یا جریانی که دنبال تأسیس عدالتخانه بودند مطرح می‌شود، اما به نظر من می‌شود یک دوگانه دیگر را هم مطرح کرد و آن جریانی است که دنبال اصلاح امور است که با عدالتخانه شروع می‌کند و بعد مشروطه را می‌پذیرد اما نگاهش نگاه دینی و ایرانی-اسلامی است. مشروطه را از این حیث که قدرت حاکم و استبدادی را محدود می‌کند می‌پذیرد و معتقد است که اگر 120 نفر برای کشور تصمیم بگیرند بهتر از این است که یک نفر تصمیم بگیرد.

اما در بحث قانون‌گذاری، اینکه منشأ قانون‌گذاری چیست؟ آیا خود فرد یا جریان می‌تواند قانون‌گذاری کند؟ با تکیه بر تحولات غرب و با اقتباس از غرب می‌خواهد قانون‌گذاری کند یا مبنایش شریعت است؟ اینها بحث‌هایی بود که بعدا پیش آمد. ولی آن جریان اصلاح‌طلبی که در تاریخ ایران به دنبال اصلاح وضع موجود بود و گام به گام پیش آمد تا عدالتخانه، بعد که مشروطه هم مطرح شد با این قید که مشروطه در قانون‌‌‌‌‌گذاری مبتنی بر شریعت است، کار خودش را ادامه داد.

یک جریان دیگر، جریان برانداز است. جریان برانداز اساسا حتی به دنبال مشرطه هم نیست؛ به این معنا که بالاخره نظام مشروطه یک چارچوب و بایسته‌هایی دارد؛ از جمله این‌که اگر نظام مشروطه سلطنتی باشد، شاه در آن جایگاه دارد، حقوق دارد، و بالاخره به قول خود مشروطه‌خواهان «شاه باید سلطنت کند و حکومت نکند»، یعنی در امور جاری دخالت نکند. اما آن‌چه که در تاریخ مشروطیت ایران پیش آمد این بود که برخی این و واژه‌هایی نظیر قانون را برای تضعیف قاجاریه و نابودی قاجاریه قرار دادند. بحثشان هم در بحث مشروطه فقط مشروط کردن حاکم به قواعد مشروطه و پارلمانی نبود و کم‌کم معلوم می‌شد که مشروط کردن دین هم هست. از این حیث که دین نباید در سیاست دخالت داشته باشد.

برای همین اکثر جریانات ساختارشکن در مشروطه که طیف‌های مختلفی داشتند در یک موضوع مشترک بودند و آن هم «تفکیک دین از سیاست» بود. ‌آن‌ها اساسا به دنبال اصلاح نبودند و بحثشان براندازی بود. هم براندازی قاجار هم براندازی تشیع.

البته در بین مشروطه‌خواهان شاید بشود که تفکیک کرد؛ بعضی از آن‌ها به تفکیک دیانت از سیاست قائل بودند و براندازی را هم مد نظر نداشتند؛ این‌ها کم بودند، اقلیت بودند و اتفاقا این‌ها هم همراه جریان دینی حذف می‌شوند. مثلا افرادی نظیر احتشام‌السلطنه که رئیس مجلس دوم هم می‌شود، او یک مشروطه‌خواه است و دنبال براندازی هم نیست اما مثل جریان دینی هم اتحاد دین و سیاست را مدنظر ندارد.

ولی عمده کسانی که به این اصل عمل کردند را می‌توانیم در قالب اعضای لژ بیداری که مجمعی بود از همه گروه‌های برانداز شامل بابی‌ها، برخی از اقلیت‌های دینی و قفقازی‌های آنارشیست و لیبرال‌های تند که بعضی‌هایشان در اصول سیاسی لیبرال بودند اما در اقتصاد، نوعی تفکر سوسیالیستی هم داشتند دسته‌بندی کرد.

به نظر من نباید اسیر آن دوگانه شویم؛ ولی می‌توانیم با این تعریفی که عرض کردم، آن جریان اصلاح‌طلب و طیف‌های مختلف آن را نشان بدهیم؛ به طور مشخص مثلا شیخ فضل‌الله نوری دنبال عدالتخانه است. حتی علمای دیگر نظیر سید محمد طباطبایی هم اگر دنبال عدالتخانه نباشند ولی بالای منبر بحث عدالتخانه را مطرح می‌کردند. یک‌بار مرحوم سیدمحمد طباطبایی یک‌بار واژه مشروطه و جمهوری را مطرح کرد که بسیار با اعتراض مواجه شد ولی ایشان دنبال مشروطه بودند.

مرحوم آقا شیخ‌ فضل‌الله نوری هم که بحث عدالتخانه را مطرح می‌کرد، وقتی کار به جایی رسید که مرحوم شیخ مشاهده کرد تقریبا خواست عمومی جامعه ایرانی (جامعه ایران که می‌گوییم منظورمان شهرهای بزرگ است، خوب به طور طبیعی همه ایران درگیر این ماجرا نبود) این است با آن همراهی کرد. اما مفروض همه آنها، هم مرحوم شیخ فضل‌الله نوری، هم مرحوم آخوند خراسانی، هم مرحوم سیدمحمد طباطبایی و هم مرحوم سیدعبدالله بهبهانی این بود که قطعا نظام سیاسی در ایران، نمی‌بایست با دیانت مردم و با شریعت اسلامی تضاد و تقابل داشته باشد که خوب بعد مرحوم آقا شیخ فضل‌الله نوری وقتی دید که نمی‌تواند جلوی آن انحراف و آن جریانی که خواستار جدایی دیانت از سیاست است و تعریف از مشروطه یک تعریف کاملا بیگانه و غربی است را بگیرد، کم‌کم بحث مشروطه مشروعه را مطرح کرد که اتفاقا بازهم در آن مشروطه مطرح می‌شود اما در آن یک قیدی وجود دارد به این معنا که مشروطه نباید در تضاد با شریعت باشد.

تنها در مرحله سوم است که شیخ هیچ راهی را در مقابل خودش نمی‌بیند و در آنجا بحث حرمت مشروطه مطرح می‌شود که در این حرمت هم مراد همان مشروطه غربی است نه آن مشروطه‌ای که مدنظر مرحوم آخوند خراسانی بود.

به توجه به اینکه جریان‌های فعال در مشروطه را بررسی کردید به نظر می‌رسد باز باید قائل به آن دوگانه باشیم؛ یک طرف جریان علما و مذهبیون هستند که خواستار عدالتخوانه و یا مشروطه مشروعه هستند و یک طرف هم جریانی که خواستار جدایی دین از سیاست هستند، حالا در این جریان جدایی دین از سیاست جریان "برانداز" نیز وجود دارد یا احتشام‌السلطنه هم می‌توان نام برد. از یک طرف علما و روحانیون در مکان‌های مذهبی مثل حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و حرم حضرت معصومه(س) متحصن می‌شوند و از طرف دیگر روشنفکران به غرب متوسل شده و در سفارت انگلیس تحصن می‌کنند که شیخ فضل‌الله نوری آن تعبیر را به کار می‌برند که «مشروطه از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون آمد.» نظر شما در این رابطه چیست؟

خوب، در مقابل جریانی که در حرم حضرت معصومه(س) متحصن شده است، گروهی در سفارت انگلیس بست نشستند. هدف آنهایی که زمینه‌چینی کردند و مردم را به سمت سفارت انگلیس سوق دادند این بود که جریان دینی را تحت فشار بگذارند. دیگر کار به جاهای حساس رسیده بود و بحث نتیجه‌گیری بود. لذا درست در این مقطع یک عده‌ را به سفارت انگلیس هدایت می‌کنند و آنجا بحث مشروطه به‌طور جدی مطرح می‌شود. بنابراین ما یک مشروطه قم داریم و یک مشروطه قلهک داریم که سفارت انگلیس در آنجا قرار دارد. در سفارت انگلیس مسائلی را مطرح کردند که بوی ساختارشکنی از آن می‌آمد؛ مثلا یکی از گزارشات این است که همسر شارژ دافر سفارت می‌آید و می‌گوید که شما برای چه این جا جمع شده‌اید؟ می‌گویند که ما عدالتخانه می‌خواهیم و او هم می‌گوید که نگویید عدالتخانه می‌خواهیم، بگویید مشروطه می‌خواهیم. مردم هم فریاد می‌زدند که ما مشروطه می‌‌‌خواهیم.

مهم این نیست که لفظ مشروطه را این خانم بر سر زبان‌ها انداخت، عرض کردم که مشروطه توسط برخی از روشنفکران و حتی توسط سیدمحمد طباطبایی هم مطرح شده بود. اما مطالبه عمومی نبود و در سفارت وقتی مردم فریاد می‌زنند که مشروطه می‌خواهیم، همین خانم می‌گوید که نگویید مشروطه، ما در کشور خودمان گفتیم مشروطه و مجبور شدیم که برخی از روحانیون‌مان را بکشیم! یک نفر از جمع مردم می‌گوید ما هم روحانیونمان را می‌کشیم و یک نفر از میان همان جمع جسارت و وقاحت را تمام می‌کند و بلند می‌شود و می‌گوید: اگر - نعوذبالله - امام زمان هم بیاید ما می‌کشیم.

نشان می‌‎‎دهد که این را به عنوان یک مطالبه عمومی مطرح می‌کنند و ساختارشکنانی هم که در آنجا هستند می‌خواهند قضیه را تند می‌کنند. حیدرخان عمواوغلی با صراحت می‌گوید که اجتماع یک ماهه‌ای که در سفارت داشتیم تبدیل به کلاس علوم‌سیاسی شد. یعنی اینجا کم‌کم دارند بعضی از طیف‌ها مثل صنوف را برای یک مرحله جدید آماده می‌کنند.
 
جریان برانداز به دنبال دیکتاتوری بود نه مشروطه

به نظر شما چه اتفاقی افتاد که جریان مدعی آزادی‌خواهی و مشروطه، کشور را به سمت یک نظام دیکتاتوری پیش برد؟

اینجا دو بحث مطرح است؛ یکی این است که اغتشاشات پس از مشروطه، که مسئول عمده این اغتشاشات را هم دولت‌های بعد از مشروطه می‌دانند، جامعه را به بن‎بست رساند و جامعه منتظر یک دیکتاتور بود و وقتی رضاخان آمد این دیکتاتور با استقبال مواجه شد؛ خوب این یک تعریف است.

یک تعریف دیگر این است که اساسا جریانی در دل مشروطه به وجود آمد که علمای نجف از آن به مواد فاسده مملکت یاد می‌کنند. این جریان بسیار نرم و موزیانه نفوذ کردند. اینها از ابتدا هم به دنبال مشروطه نبودند بلکه درصدد نهادینه کردن دیکتاتوری بودند. اما نمی‌شود جامعه استبدادی را با استفاده از شعارهای استبدادی تغییر داد. قطعا باید شعارهای جذاب از جمله قانون‌گرایی، مشروطه‌خواهی، آزادی و... داد. خوب این شعارها سرداده شد اما رفتار این‌ها به نحوی بود که اساسا مانع استقرار مشروطه می‌شد.

برخی از افرادی که در مشروطه داخل بودند هم فهمیده‌اند بودند که چه اتفاقی درحال رخ دادن است. از جمله خود طالبوف، وی به عنوان نماینده مشروطه‌خواهان که خودش هم گرایشات سکولار دارد دعوت شد به تهران بیاید و نماینده مجلس شود، اما او نمی‌آید. وقتی از او سوال می‌کنند که چرا نمی‌آید؟ پاسخ می‌دهد که ما از دیو یک سر استبداد نجات پیدا کردیم و حالا به دیو صد سر یا صد شاخ استبداد مبتلا شده‌ایم.
 
استبداد مشروطه‌خواهان سکولار و برانداز بدتر از استبداد محمدعلی شاه بود

آخوند خراسانی در اعلامیه‌ای که برای مشروطه دوم دادند به دو نکته اشاره می‌کنند؛ یکی این که عساکر واقعی روس و انگلیس شمایید. یعنی چه کسانی؟ همان کسانی که به‌عنوان برانداز از آنها یاد کردیم. که اصلا به دنبال مشروطه نبودند و از همان ابتدا به دنبال دیکتاتوری بودند. لذا مرحوم آخوند می‌گوید که عساکر واقعی انگلیس و روس شمایید و شما با ایجاد اغتشاش در کشور زمینه را فراهم کردید که آنها بهانه پیدا کنند که ایران را اشغال کنند. خب هم روس ایران را اشغال می‌کند و هم انگلیس؛ و این موضوع مرحوم آخوند خراسانی را بسیار آشفته می‎کند. لذا این تعبیر را در مورد آنها به کار می‌برد.

همچنین مرحوم آخوند در مشروطه دوم عنوان می‌کند که باز خدا پدر استبداد سابق را بیامرزد -منظور استبداد قبل از مشروطه است- یعنی جریان جدیدی آمده که اسم آن هم استبداد است اما استبدا قبلی به مراتب از این بهتر بوده؛ چرا که حداقل به دین مردم کار نداشتند. یک عبارت دیگر هم دارد که «استبدادی اشنع‌تر از استبداد سابق در ایران حاکم شده است» یعنی استبداد محمدعلی‌شاهی شنیع است و استبداد مشروطه یا مدعیان مشروطه‌خواهی در ایران اشنع و افسد است.

بعد اشاره می‌کند که شما از سیاهی زغال و سفیدی نمک مالیات می‌گیرید، بودجه کشور را صرف پارتی‌های خودتان و حزب و افراد وابسته به خودتان می‌کنید، برای تجهیز قشون و تقویت کشور هیچ اقدامی نمی‌کنید و با اساس دیانت مردم درافتاده‌اید. اگر از این منظر نگاه کنیم این جریان اساسا آمده بود که بساط اسلام را در ایران جمع کند.
 
در مشروطه نقش درجه یک به بابی‌ها داده شده است

ما می‌بینیم که در این جریان بابی‌ها بسیار فعال هستند. متاسفانه نقش بابی‌ها در مشروطه ایران خوب واکاوی و آشکار نشده است و از سویی هم ناخواسته نقش درجه یک به آنها داده می‌شود. افرادی نظیر سیدجواد واعظ، ملک‌المتکلمین که بابی بودند آنها به عنوان قهرمانان مشروطه هم مطرح می‌شوند. در حالی که این‌ها اصلا "برانداز" هستند و علاوه بر آن مسائل شخصی و مادی هم دارند. به طوری که همه منابع ذکر می‌کنند این دو نفر در همان فاصله کوتاه مشروطه به آلاف و الوف رسیدند و حتی تقی‌زاده و دیگران در این دوران از جهت مالی سوءاستفاده کرده‌اند. در مشروطه دوم حتی امثال تقی‌زاده و باند او دستشان بازتر بود و هر کاری که دلشان می‌خواست کردند.
 
ساختارشکنی با عکس‌العمل مردم و علما مواجه می‌شود

خوب برای براندازی نظام سیاسی و برای برچیدن بساط اسلام در ایران، فقط مشروطه کردن کشور کافی نبود. برای همین دیده می‌شود که دستگاه ترور اینها دست به کار شده و شروع به ترور مخالفین می‌کند، ساختارشکنی‌ها آغاز می‌شود، هر نوع حرکتی که برای بهبود روابط شاه و مجلس صورت می‌گیرد از سوی آنها ناکام گذاشته می‌شود.

ساختارشکنی مخصوصا در حوزه‌های دینی و اجتماعی، چون با عکس‌العمل مردمی مواجه می‌شود، به درگیری آنها با مردم ختم می‌شود. لذا ما این درگیری‌ها را هم داریم. علاوه بر این درگیری با علما را هم داریم. وقتی علما در مقابل آنها می‌‌ایستند، مرحوم شیخ فضل‌الله بر دار می‌رود؛ وقتی علما می‌ایستند مرحوم آقا سیدعبدالله بهبهانی بخاطر اصرارش بر اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی در تهران گلوله باران و ترور می‌شود؛ وقتی آخوند خراسانی می‌خواهد وضع مشروطه را در ایران عوض کند به‌طور مشکوکی از دنیا می‌رود و می‌شود گفت ترور می‌شود و به شهادت می‌رسد. این جریان چون از جهت سیاسی و هم از جهت اعتقادی و فرهنگی با اساس کشور درافتاده است، جز خشونت راهی به نظرش نمی‌رسد. برای همین رفته‌رفته بحث دیکتاتوری منور را مطرح می‌کند.

اول به دنبال این هستند که وثوق‌الدوله را به عنوان دیکتاتور منور در ایران مطرح کنند. بحث قرارداد 1919 و مستعمره کردن ایران پیش می‌آید که با شکست مواجه می‌شود و بعد به دنبال یک فرد نظامی می‌روند.

وثوق‌الدوله در زمان کوتاهی که صدارت داشت و قرارداد 1919 را بست، بسیار خشن رفتار کرد و دست به سرکوب جدی زد و گفت می‌خواهم راهزن‌ها را سرکوب کنم و حسین‌خان کاشی و دیگران و دیگران را از سر راه بردارم. اما خیلی‌ها را سرکوب کرد. از جمله مخالفین قراداد 1919 را به شدت سرکوب کرد. او همچنین با مطبوعات به شدت برخورد کرد. اما کارش به سرانجام نرسید و این جریان رضاخان را سرکار آورد...
 
اعتمادکنندگان به غرب رفته‌رفته در این فرایند حذف شدند

چون این بحث، بخشی از سوال بعدی ماست، اگر اجازه بدهید من درباره بحث قبلی سوالی را مطرح کنم. آن طیف که در واقع به غرب اعتماد داشت و فکر می‌کرد که از رهگذر سفارت انگلیس می‌تواند به آن مطلوب خودش برسد وقتی که تقویت شد و در کنار آن این خط ترور تقویت شد، آیا این می‌تواند سرآغازی برای رژیم بعدی باشد؟

عرض کردم، یک دسته از ابتدا به دنبال براندازی بودند تا بتواند به اهداف خودشان برسند. حالا اگر شعار رژیم دیکتاتوری را هم ندهند عملا روش‌ها همان روش‌‌های دیکتاتورمآبانه است که توسط آنها صورت می‌گیرد.

من باز یک مطلب را عرض کنم کسانی که اعتماد به انگلیس داشتند بحث اعتماد نیست اصلا بحث اعتماد به اقلیت خاصی در این دوره مربوط می‌شود همان کسانی که عرض کردم خوش باورانه فکر می‌کرند که می‌شود مشروطه را در ایران مستقر کرد. واقعا دنبال مشروطه بودند. دنبال براندازی دین هم نبودند فقط بحثشان این بود که نباید دین در سیاست دخالت داشته باشد. منظور هم این بود که علما نباید در امور سیاسی دخالت داشته باشند. سکولار بودند ولی این‌که عناد با دین داشته باشند و بخواهند دین را در ایران از بین ببرند این‌گونه نبود. بعضی از آنها در حوزه شخصی متدین بودند، حج می‌رفتند، نماز می‌خوانند، روزه می‌گرفتند. اما در این میان وابستگان به سیاست استعماری نقش اصلی را بازی می‌کنند.

آن طیفی که با اعتماد به غرب وارد سفارت شد و در آنجا تحصن کرد چه سرنوشتی پیدا کرد؟ آنها حذف شدند؟

بخشی از اعتمادکنندگان به غرب هم رفته رفته در این فرایند حذف شدند.
 
به نظر شما اگر جریان اعتماد‌کننده به غرب در کنار جریان مذهبی و علما قرار می‌گرفتند می‌توانستند بر استبداد وقت غلبه کنند؟

بله می‌توانستند. اما بحران‌هایی در کشور شکل گرفت که آن بحران‌ها چون درست مدیریت نشد عملا این فرصت هم گرفته شد. همین مقوله‌ای که شما اشاره می‌کنید در حزب اعتدال داشت شکل می‌گرفت. اعتدالیون شامل سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و یک سری از این شخصیت‌های دینی به اضافه شخصیت‌های سیاسی‌ای بودند که با افراط و براندازی و خشونت موافق نبودند.

اما در کتاب‌ کسروی و امثال او بیشتر می‌خواهد جنبه اقتصادی به آن بدهد. حتی کسانی که با نگاه سوسیالیستی به انقلاب مشروطه نگاه می‌کنند می‌خواهند جنبه اقتصادی به آن بدهند درحالی که جنبه اقتصادی خیلی اینجا مطرح نیست. یعنی بحث منافع اقتصادی اینها را دور هم دیگر جمع نکرده است.

بحث این است که نباید این طور افراطی رفتار کرد. حالا اگر مثلا آنها دنبال بحث اصلاحات ارضی و از بین بردن خوانین و ... بودند و اینها مخالفت می‌کردند، باز به این معنا نیست که بحث اینها اقتصاد -به آن معنا که مدنظر جریان چپ بود- است و اینها به دنبال فئودالیسم هستند. لذا می‌توانستند و کارهایی هم انجام دادند. ولی هم روند حوادث خیلی تند بود و دست بیگانه هم در کار بود و آنها اصلا با هدف نابودی ایران داشتند برننامه‌هایشان را پیش می‌بردند.

تا قبل از 1905 سیاست انگلیس و روسیه تضعیف ایران بود. تضعیف ایران برای نابودی؛ از 1905 به بعد بین این‌‌‌‌ها گفت‌وگو صورت گرفت که ایران را بین خودشان تقسیم کنند. در 1907 قرارداد تقسیم ایران بسته شد، ایران به سه قسمت تقسیم شد و فقط یک باریکه از قزوین تا ساوه برای ایران ماند، بقیه همه بین انگلیس و روس تقسیم شد. حالا آن جریانی که در خدمت روس و انگلیس و مخصوصا در خدمت انگلیس است، به دنبال نابودی است، یعنی چیزی فراتر از براندازی.

این‌ها همان گروه‌های آنارشیست هستند؛ حالا یا مثل یپرم خان ارمنی اساسا هیچ مذهبی ندارند و یا مثل برخی از این ازلی‌ها و بابی‌ها اصلا به دنبال این هستند که آیین و فرقه جعلی خودشان را جایگزین اسلام کنند. از آن طرف هم چون ناصرالدین شاه دستور اعدام باب را صادر کرده بود دل خوشی از حکومت هم ندارند. لذا این‌ها هم به دنبال براندازی بودند. برای براندازی جنگ کردند، شهرهای ایران را گرفتند، کشتار گسترده راه انداختند و بعد ترورهای گسترده در ایران از سوی آنها صورت گرفت. این‌ها همه به دنبال براندازی بودند و با انگلیس هم مرتبط بودند. لذا اینها با انگلیس ارتباط داشتند و با اعتمادکنندگان فرق دارند.
 
اعتمادکنندگان به غرب در جریان مشروطه بعدها پشیمان شدند

اعتماد می‌تواند از سر غفلت باشد. کما اینکه بعضی‌ها اعتماد کردند و بعدا هم پشیمان شدند. من اسم نمی‌برم ولی از یکی از همین آقایان که بعدها پشیمان شد نقل است که ما فکر می‌کردیم از این طریق به آزادی و برابری و عدالت و... می‌رسیم ولی فهمیدم که نه اصلا فراماسونری دکان سیاسی انگلستان است. خوب این‌ها کسانی بودند که عمق جریان را درک نکرده بودند و به غرب اعتماد کرده بودند.

البته این بخشی از اعتمادکنندگان بودند که از اعتماد به غرب پشیمان شدند. یعنی آن دسته‌ای که صداقت داشتند و واقعا می‌‌‌‌خواستند ایران تحول پیدا کند. ولی آن دسته که به‌دنبال سیطره غرب در ایران بودند و یا اساسا فکر می‌کردند که تغییر سیاسی در ایران بدون دخالت خارجی امکان ندارد، نه تنها پشیمان نبودند بلکه محکم هم پای کار ایستاده بودند و در به بن‌بست کشاندن مجلس، به آتش کشیدن کل کشور در همه زمینه‌ها و در فراهم کردن دیکتاتوری منور نقش جدی و اساسی داشتند.
 
انحراف مشروطه با حذف روحانیون آغاز شد

همان‌طور که شما اشاره کردید گروهی از داخل و گروهی از خارج به دنبال خارج کردن روحانیون و نیروهای مذهبی از دایره سیاست ایران بودند. در داخل، گروه‌های سکولار و غربگرایانی همچون آخوندزاده و تقی‌زاده اعتقاد داشتند که از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد. آنها اصلا کاری با اسلام نداشتند و تمام هم‌و‌غمشان غرب بود. همچنین جریان استعمار هم مستقیما همین موضوع را به مردم القا می‌کرد و همانطور که شما اشاره کردید، در دوران تحصن در سفارت انگلیس همسر کاردار سفارت به مردم گفت «ما کشیش‌هایمان را کشتیم تا پیشرفت کردیم». علاوه بر این ما می‌بینیم که گرانت‌داف انگلیسی به دنبال حذف قید اسلام از عنوان مجلس است. در مراحل بعد حذف روحانیون از ایده به عمل تبدیل می‌شود و مشاهده می‌کنیم که شیخ فضل‌الله به آن شکل اعدام می‌شود، آیت‌الله بهبهانی ترور می‌شود و آخوند خراسانی هم به طرز مشکوکی از دنیا می‌رود. به نظر شما حذف روحانیت از عرصه سیاسی ایران چه تاثیری در انحراف مشروطه داشت؟

اساسا انحراف مشروطه از همین جا آغاز می‌شود. یکی از نقاط آغازین این است که اینها به دنبال حذف روحانیت و اسلام هستند. این حذف هم منحصر به مرحوم آقا شیخ فضل‌الله یا امثال آنها نمی‌شود و خیلی گسترده‌تر است. تقریبا غیر از فراماسون‌هایی نظیر شیخ ابراهیم زنجانی و این‌ها همه را در برمی‌گیرد و راجع به سیدین هم در منابع آمده که این‌ها می‌گویند که وقتی کارمان به سرانجام رسید از این‌ها هم عبور می‌کنیم. یا در عصر روز اعدام مرحوم شیخ فضل‌الله، حبل‌المتین مقاله‌ای با عنوان "اذا فسدالعالم فسدالعالم" چاپ می‌کند و در آنجا به همه روحانیت هشدار می‌دهد.

به علاوه، در بعضی از شهرهای ایران که تروریست‌های قفقاز در آنجاها فعال بودند، اعلامیه‌ای با جوهر قرمز منتشر می‌شود با این محتوا که "دوره آیین کهنه محمدی به سر آمده است". در آن اعلامیه‌ها تهدید می‌کنند که اگر کسی به دنبال این حرف‌ها باشد ما آنها را می‌کشیم، اعدام می‌کنیم و آنها را از این تیرها آویزان می‌کنیم. لذا به طور جدی این‌ها به دنبال حذف اسلام و روحانیت هستند.

آن طرف ماجرا را که نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم که چه جریان و چه مسئله‌ای مردم را وارد میدان کرد. خوب این نشان می‌دهد که این‌ها با یک جریانی در افتاده‌اند که مردم به آن جریان اعتماد دارند.

شما فکر می‌کنید که مردم را چطور به سفارت انگلیس سوق دادند؟ وقتی که علما به قم مهاجرت کردند امثال اردشیرجی آمدن داخل خیابان‌ها و به مردم گفتند که مردم تا دیروز اگر کسی به شما تعرض می‌کرد شما به خانه علما پناه می‌بردید الان که علما نیستند چکار باید کرد؟ بعد اشاره می‌کنند که برویم به سفارت انگلیس. لذا این مسئله نشان می‌دهد که علما پناهگاه مردم بوده‌اند. علما بودند که مردم را به صحنه آوردند و اگر علما نبودند اصلا کار به جایی نمی‌رسید.

حتی در بین علما، آن فردی که جریان مقابل خیلی با او دشمنی دارند و اصلا به عنوان مظهر مقابله با مشروطه از او یاد می‌کنند، یعنی مرحوم شیخ فضل‌الله نوری، کسروی می‌گوید: در مهاجرت کبری با پیوستن شیخ به سیدین کمر استبداد شکست. خوب حالا می‌خواهند این جریان را حذف بکنند.

مظاهر زیادی در دوره مشروطه داریم که حکایت از تبعیت مردم از مرجعیت و روحانیت شیعه دارد. هنوز شاید یکی دوماه از شهادت شیخ فضل‌الله نگذشته بود که سید عبدالله قصد کرد به ایران بر‌گردد. در این شرایط همه به او پیام می‌دهند که نیاید چرا که وضع ایران فرق کرده است. حرف آنها این بود که به اصطلاح وقتی از پل عبور کردیم دیگر به سیدین هم اعتنا نمی‌کنیم ولی با همه این‌ها استقبالی از مرحوم سید عبدالله بهبهانی شد که سفیر روس هم مات و مبهوت ‌ماند که این چه کسی است که مردم به این شکل به استقبالش آمده‌اند؟ در منابع آمده است که عین‌السلطنه سالور اشاره می‌کند که فقط "فکلی‌ها" نیامده‌ بودند - غرب زده‌ها در بین مردم به فکلی‌ها معروف بودند- این نشان می‌دهد که شما دارید پشتوانه مردمی نهضت را از آن می‌گیرید و به دنبال حذف چنین عنصری که مردم را به خیابان و میدان می‌آورد هستید.

شما ببینید با یک فتوای آخوند خراسانی تبریز قیام می‌کند، شهرهای دیگر قیام می‌کنند و محمدعلی شاه را شکست می‌دهند. یعنی حاکمیت مستقر که همه چیز در دستش است شکست می‌خورد. شما می‌خواهید این را از نهضت بگیرید و به طور طبیعی نه تنها با آنها درمی‌افتید بلکه با بدنه کشور و جامعه هم درمی‌افتید.

یک‌سری ساختارشکنی‌ها هم می‌کردند که آن ساختارشکنی‌ها هم در تهییج مردم به مخالفت موثر بود. مثلا وقتی در همدان تظاهرات گسترده‌ای به خاطر گرفتن مالیات از نمک شد مردم شعار مرگ بر مشروطه سر‌دادند! یعنی از یک طرف اجحافاتی از این دست و از طرف دیگر سوءاستفاده‌های مالی و بعد هم دین‌ستیزی و ساختارشکنی همه چیز را تحت‌الشعاع قرار داد.

مرحوم میرزا کوچک خان جنگلی از گیلان با سپاه مشروطه راه می‌افتد که بیاید و تهران را بگیرند؛ هنوز تهران را هم نگرفته‌اند و هنوز محمدعلی شاه هم بر قدرت است که می‌گویند از رشت تا قزوین به حدی این‌ها به مال مردم تعدی می‌کنند‌ که میرزا کوچک خان در نزدیکی‌های قزوین تصمیم می‌گیرد برگردد. او می‌گوید که ما برای این کارها نیامده‌ایم و آیا این اسمش مشروطه است؟! لذا ما با یک سری آدم افراطی در یک جریان افراطی مواجه هستیم که همان جریان هم کشور را به بن‌بست رساند و رفتار همان جریان باعث انزجار مردم شد..

همانطور که اشاره کردید، حذف روحانیت از دایره سیاسی کشور یک‌سری نتایج کوتاه مدت داشت، باعث به‌وجود آمدن استبداد صغیر شد و مجلس را هم زایل کرد. اما این حذف قطعا نتایج بلند مدتی هم داشت. به نظر شما این موضوع تا چه اندازه در روی کار آمدن یک دیکتاتور مثل رضاخان موثر بود؟

خوب نتایج کوتاه‌‌مدت، مشروطه را از مسیر خودش خارج کرد و دیگر مشروطه آن مشروطه‌ای نبود که مردم به‌خاطر آن به میدان آمده بودند. خوب این موضوع بنیان‌های کشور را تضعیف کرد. وقتی بنیان‌های کشور تضعیف شود دیگر نمی‌شود به آن صورت در مقابل توطئه‌های بیگانگان ایستاد.

البته هنوز جامعه ما رمق خود را از دست نداده است؛ مثلا در جنگ جهانی اول می‌بینید با وجود اینکه ارتش نداریم و کشور هم به‌هم ریخته است، باز مقاومت گسترده در کشور شکل می‌گیرد. یا در ماجرای اولتیماتوم روس و بحث مهاجرت، باز علما و مردم با روسیه درگیری جدی پیدا می‌کنند. بعد از آن در ماجرای قرارداد 1919 ایران یکپارچه ضد انگلیس می‌شود و نمی‌گذارد که قرارداد به نتیجه برسد.

اما تلاش برای اینکه آن ساختارشکنی نهایی بشود و بتوانند به اهداف خودشان برسند، تلاش برای اینکه دین و روحانیت در ایران حذف بشود و تغییر گسترده فرهنگی - اجتماعی در ایران صورت بگیرد، محدود نشد.

کنسول انگلیس در مشهد ملاقاتی با یکی از نمایندگان مجلس چهارم دارد که من فکر می‌کنم ملک‌الشعرای بهار باشد. -الان حضورذهن ندارم- آنجا از علت کودتا سوال می‌شود و او هم اشاره می‌کند که ما می‌خواهیم هم در ایران حضور داشته باشیم و هم سلطه داشته باشیم. خوب ایران هم در رابطه با حفظ هندوستان برایشان مهم بود و هم در این سال‌هایی که صحبت می‌کنیم نفت در ایران استحصار شده بود؛ نه کشف بلکه استحصار شده است. این مقطع هم مقطعی است که روس‌ها به خاطر انقلاب داخلی خودشان خیلی میل نداشتند خارج از روسیه کاری بکنند. لذا در این مقطع انگلیسی‌ها‌ تمام تلاش خود را کردند که به طور کامل به اهدافشان در ایران برسند و بتوانند روحانیت را کامل از صحنه خارج کنند. لذا در این زمان حذف روحانیت و از بین بردن بساط عزاداری در ایران مطرح می‌شود.

چرا این‌ها را مدنظر دارند؟ برای اینکه انگلیسی‌‎ها هم بحث هند را دارند و هم مزه نفت زیر زبانش است. چرچیل می‌گفت که نفت ایران مانند خونی در رگ‌های فسرده امپراتوری ما جریان پیدا کرده است. اصلا پیروزیشان در جنگ جهانی اول به خاطر نفت ایران بود. این نفت سوخت کشتی‌هایشان را تأمین می‌کرد و انگلیس هم از طریق نیروی دریایی توانست بر رقبایش غلبه کند. برای همین حذف روحانیت و اسلام اهمیت بیشتری برایشان پیدا کرد. لذا آنها دنبال یک نفر بودند که بتواند این اقدامات را برایشان صورت دهد.

حذف اسلام و روحانیت از نظر آنها می‌توانست در درازمدت منجر به تغییر سبک زندگی مردم ایران شود و جامعه ایران را برای عبور از اسلام و اسیر شدن در ظواهر تمدن غربی که با مدرنیزاسیون رضا شاه آغاز شد مهیا کند. اینها از پیامدهای بلند مدت بود. خوب اسلام، روحانیت، حجاب، عزاداری و ... از موانعی بود که می‎توانست جلوی اهداف آنها را بگیرد. شما می‌بینید که جدی‌ترین برخوردها هم با همین عناصر شد.

یک گفت‌وگویی بین پدر اسدالله علم، یعنی حشمت‌الملک و یک نفر دیگر در سال 1317 صورت گرفته است که در آن گفتگو اشاره می‌شود که مردم چرا از رضاخان ناراضی هستند؟ این گفتگو نشان می‌دهد که اظهارات آن دسته که می‌گویند مردم از رضاخان ناراضی نبودند درست نیست. شاید مثلا آنها این سکوت جامعه ایرانی که به خاطر دیکتاتوری بود را نشانه رضایت می‌دیدند. اما این گفتگو کاملا نقض آن را نشان می‌دهد.

خوب در این گفتگو اشاره می‌شود که چرا مردم ناراحت هستند در حالی که آب کشیده شده، جاده احداث شده و راه‌آهن کشیده شده است؟ پاسخ می‌دهد که مردم این چیزها را می‌خواهند اما امام حسین(ع) را هم می‌خواهند و دینشان را هم می‌خواهند.

خوب این در واقع به صورت سیستماتیک یک تقابل جدی بین حاکمیت و باورهای دینی مردم و سبک زندگی ایرانی-اسلامی مردم ایجاد می‌کند. البته فقط هم بحث جلوه‌های دینی نبود؛ جلوه‌های دینی خیلی اهمیت دارد ولی حتی آن مسائلی که در ایران قبل از اسلام هم رعایت می‌شد این‌ها را هم در کشور با چالش جدی مواجه کردند.
 
وقتی ظرفیت روحانیت از نهضت ملی گرفته شد، از نهضت چیزی باقی نماند

آقای دکتر، در دهه 30 نیز به نظرم باز مانند جریان مشروطه دو نوع نگاه وجود دارد؛ در یک طرف نیروهای ملی با لیدری دکتر مصدق هستند و در سوی دیگر نیروهای مذهبی و مردم به رهبری آیت‌الله کاشانی. این دو گروه با کمک هم موفق به ملی کردن نفت ایران می‌شوند، اما در اوایل دهه 30 ناگهان مصدق به سمت امریکا گرایش پیدا می‌کند. در اینجا باز هم مشاهده می‌کنیم که نیروهای مذهبی با اعتماد به غرب، به خصوص آمریکا موافق نیستند و حتی به مصدق هم درباره عواقب آن هشدار می‌دهند. اما متاسفانه مصدق به این هشدارها بی‌توجهی می‌کند تا جایی‌که نیروهای مذهبی را از خود دور می‌کند و متعاقب آن آیت‌الله کاشانی خانه‌نشین می‌شود و بار دیگر شاهد انزوای روحانیت سیاسی ایران هستیم. به نظر شما این حذف روحانیت از سیاست چه تاثیری در سرنوشت نهضت ملی داشت و چقدر فضا را برای بروز کودتای 28 مرداد و روی کار آمدن استبداد بعد از آن فراهم کرد؟

البته آن جریانی که در دوران مشروطه به دنبال حذف روحانیت است با طیف دکتر مصدق و امثال او فرق دارند. آنها سکولار بودند اما اینها میل به نابودی اسلام ندارند، این‌ها فقط به غرب اعتماد دارند. بعضی‌هایشان در مسئله دیانت هم مشکل دارند ولی نمی‌توان گفت که به دنبال انجام یک کودتای ضد دینی در ایران هستند. حال آنکه آنهایی که رضاخان را سرکار آورده‌اند اساسا یک کودتای ضد ملی و ضد دینی مدنظرشان بود و همین اتفاق هم افتاد.

از سوی دیگر در ملی شدن صنعت نفت هم روحانیت یکپارچه وارد نشد. البته آنهایی هم که وارد نشدند –مثل حضرت آیت‌الله بروجردی- نه با نهضت خصومت کردند و نه آن را تضعیف کردند. به نظر من آیت‌الله بروجردی کار درستی کردند که همه سرمایه دینی کشور را در این ماجرا خرج نکردند. ولی مردم مسلمان، به واسطه آیت‌الله کاشانی پای نهضت ایستادند.

خوب وقتی مانند مشروطه این ظرفیت –روحانیت- را از آن نهضت بگیریم چه فاجعه‌ای رخ می‌دهد؟ شما ببینید با یک فتوای آیت‌الله کاشانی یا با یک اعلامیه و اطلاعیه ایشان، مردم به خیابان‌ها می‌ریختند و حوادثی مثل 30 تیر 1331 را رقم می‌زدند. وقتی این ظرفیت از نهضت گرفته شود فکر می‌کنید از یک نهضت ضد استعماری که قرار است با استعمار مبارزه کند چه چیزی باقی می‌ماند؟

آیت‌الله کاشانی اولا مشروطه‌خواه بود، یعنی همچنان به مشروطه وفادار بود و دوم این که اهل قیام بود. این شخص کسی است که در 30 تیر اعلام می‌کند اگر قوام نرود و مصدق روی کار بازنگردد من مردم را به سمت دربار هدایت می‌کنم و مبارزه را مستقیماً متوجه دربار می‌کنم. یعنی واقعا اگر این اتفاق نمی‌افتاد، آیت‌الله کاشانی مردم را به سمت دربار می‌برد. یعنی آیت‌الله کاشانی تا پای اینکه شاه را بردارد رفت. این ویژگی‌ای بود که دکتر مصدق آن را نداشت.

دکتر مصدق تلاش داشت که در چهارچوب همان مبارزات پارلمانی‌ و... حرکت کند. ضمن اینکه اعتماد به غرب کار دستش داد. اینکه ما فکر کنیم در جهان کشوری ظاهر شده –امریکا- که می‌خواهد با استعمار مبارزه کند، می‌خواهد از ملت‌های مظلوم دفاع کند، این یک خطای بزرگ است. این خطا مخالفت خیلی‌‌ها را هم برانگیخت. آیت‌الله کاشانی با این ماجرا مخالف بود، مرحوم آقای سیدنورالدین شیرازی هم دچار از این ‌‎ماجرا که چرا باید به آمریکا اعتماد کرد ناراحت بود و می‌گفت سگ زرد برادر شغال است.

حذف جریان دینی یا تضعیف جریان دینی در 28 مرداد 1332 کاملا خودش را نشان داد. آقای کاشانی در 28 مرداد دیگر آقای کاشانی در 29 و 30 تیر نیست؛ چون تضعیف شده است. از یک طرف جنگ نرم دشمن ایشان را تضعیف کرده بود. در همین اسناد آمریکا هم که جدیدا منتشر شده با صراحت آمده است که سازمان سیا می‌گوید باید کاشانی را تضعیف کرد، باید او را از نظر شخصیتی ترور کرد که نتواند به اهداف خودش برسد.

با این وجود آیت‌الله کاشانی در نامه‌ای که در روز 27 مرداد به مصدق نوشت می‌گوید که بیا با هم جلوی این ماجرا بایستیم. یعنی این وحدت می‌توانست این تخریب را یا بخشی از آن را کم‌رنگ کند اما باز هم آقای مصدق اعتنایی نکرد.

بعد از کودتا هم آقای کاشانی موقعیت قبلی خودش را ندارد. وقتی که موقعیت قبلی نباشد و آن نیروی بسیج‌گر مردم حذف بشود نهضت در مقابل بیگانگان و کودتا و تحرکاتی که آنها دارند کاملا بی‌دفاع می‌شود. این هم یک ضربه دیگری بود که به نهضت‌ مردم ایران وارد شد و نهضتی که هم برای استیفای حقوق مردم ایران و هم برای اعاده استقلال کشور تلاش می‌کرد از بین رفت.

در زمانی که نهضت اسلامی با رژیم پهلوی مبارزه می‌کند باز هم شاهد آن جریان اعتمادکننده به غرب هستیم که تلاش می‌کند همه چیز را در زیر لوای غرب تحلیل کند. این جریان در مواجهه با مسائل داخلی هم سازشکار است و در اوج مبارزه با رژیم پهلوی همانند اسلاف خود معتقدند که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. لذا با براندازی رژیم موافق نیست. در این زمان با وجود اینکه شاهد تحرکات این جریان هستیم امام می‌بینیم که امام خمینی به آنها میدان نمی‌دهد. لذا این جریان نمی‌تواند چنانکه در دوران مشروطه و در دوران نهضت ملی اثرگذار بود و نهضت را منحرف کرد، به آن اندازه اثرگذار باشد. لذا اندک‌اندک از ماجرا حذف می‌شود. تحلیلتان را در این باره بگویید. به نظر شما چگونه اقدامات حضرت امام باعث شد تا آن جریان اعتمادکننده به غرب موفق به در اختیار گرفتن زمام امور نشود و نهضت را به انحراف نکشاند؟

در ماجرای نهضت امام خمینی اصلا ماجرا فرق می‌کند و ما وارد یک مرحله دیگری می‌شویم. همان‌طور که گفتیم آیت‌الله کاشانی مشروطه‌طلب بود، یعنی به نظام مشروطه سلطنتی قائل بود. اگر شاه تخطی می‌کرد با شاه برخورد می‌کرد. اگر ادامه می‌داد امکان داشت که محمدرضا پهلوی را بردارد، اما یک شاه دیگر روی کار می‌آمد؛ چون آیت‌الله کاشانی نمی‌خواست که نظام مشروطه را عوض کند.

علمای دیگر هم همین‌جور بودند؛ به این معنی نبود که رژیم پادشاهی را مشروع بدانند، نخیر؛ اما هم از باب قدر مقدور، هم دفع افسد به فاسد شاید امکان ایجاد حکومت را نداشتند.

اما در دهه 40 واقعا رژیم پهلوی به جهت نابودی استقلال فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و تضاد با اسلام، جامعه را به یک بن‌بست کشانده بود. امام خمینی به جایی می‌رسد که به صراحت می‌فرماید دیگر روش علمای سلف کارگر نیست. لذا تقیه را حرام اعلام می‌کنند و روش علمای سلف را ناکارآمد می‌دانند. لذا امام بحث براندازی رژیم شاهنشاهی و استقرار حکومت دینی را مطرح می‌کنند.

هرچه به جلوتر می‌آییم این روشن‌تر و شفاف‌تر می‌شود. حضرت امام می‌فرمایند که باید به سمت تغییر نظام و استقرار حکومت دینی در ایران برویم. این موضوع هم حساب امام را از گروه‌هایی نظیر نهضت آزادی کاملا جدا می‌کند.

در این زمان، جریان ملی‌گرا با امام مشکل دارند؛ چرا که ایشان یک رهبر دینی است و این رهبر دینی حالا می‌خواهد تغییر سیاسی در ایران ایجاد کند و احکام اسلامی را رواج دهد که این به مذاق ملی‌گراها خوش نمی‌آید زیرا آنها از اول هم بحث تفکیک دین از سیاست را داشتند.

این حتی در طیف‌های مذهبی آنها هم مطرح است؛ شما ‌ببینید وقتی بحث ولایت فقیه امام مطرح شد و جزوه‌ آن منتشر شد، مهندس سحابی در خاطراتش می‌گوید که این جزوه در نهضت آزادی بررسی شد و مهندس بازرگان تحلیل‌های بدی علیه طرح ولایت فقیه امام به کار ‌برد که تعابیرش توهین‌آمیز بود. این یک بحث است و بحث بعدی این است که حالا چگونه باید مبارزه کرد؟ این‌ها هم بالاخره با رژیم شاه درگیر بودند. آقای بازرگان سابقه زندان رژیم پهلوی را در کارنامه‌اش داشت، آقای سحابی زندان رفته بود و...

علی‌رغم اینکه جامعه از سال 1342 از مشروطه سلطنتی عبور کرده بود اما این افراد همچنان در این وادی بودند. کما اینکه برخی از علما و روحانیون به همان روش سلف دل بسته بودند و نمی‌خواستند که تغییری در آن روش صورت بگیرد. به همین جهت در سفری که مهندس بازرگان به فرانسه می‌کند در آنجا با حضرت امام گفت‌وگو دارد و گفت‌وگو هم مبنی بر این است که مشروطه سلطنتی را ساقط نکنید. حالا که شاه رفته ما همین نظام مشروطه را ادامه بدهیم، بعدا هم در طول زمان یک همه‌پرسی می‌گذاریم و مردم بگویند که نظام تغییر کند یا نه؟!

خوب این یک فرصت سوزی بزرگ بود. رژیم پهلوی با آن همه جنایات و اتکایی که به غرب داشت، توسط یک نهضت کاملا مردمی و بدون استفاده از اسلحه تا لب مرز سقوط رفته بود. این دمکراتیک‌ترین نوع براندازی بود که در ایران صورت گرفت. نه کودتایی در کار بود و نه حرکت مسلحانه یا شورش جنگلی و دهقانی و از این قیبیل موارد در آن دیده می‌شد. واقعا یک ملت به میدان آمده بود. اما آقای بازرگان می‌گفت که این ملت را برگردانید.

خب این هم خطای سیاسی بود و هم خطای بینشی بود. یعنی از لحاظ روشی اگر کسی یک آشنایی و اعتماد جدی به مردم داشته باشد نباید این پیشنهاد را به حضرت امام می‌داد و از لحاظ بینشی هم باز اختلاف جدی وجود دارد که شما نمی‌خواهید حکومت دینی را در یک جامعه کاملا دینی به وجود بیاورید. خوب آنها این پیشنهاد را به امام دادند اما حضرت امام اصلا به آن توجه نکردند.

چند روز قبل از 22 بهمن 57، آقای شایگان در مدرسه رفاه باحضرت امام دیدار می‌کند. بعد از این دیدار می‌گوید: من از دیدن ایشان خیلی خوشحال شدم، ولی برنامه ایشان در ایران به سرانجام نمی‌رسد. اما شما می‌بینید که به فاصله سه چهار روز نه تنها این برنامه‌ها به نتیجه رسید بلکه به سرعت توانست جامعه را به روال عادی زندگی مردم برگرداند.

آقای رفیقدوست می‌گوید در روز 23 بهمن که از خانه بیرون آمدم ‌دیدم که کامیون‌های شیر آمده‌اند و شیر تقسیم می‌کنند. ببینید یک حکومت رفته ولی کارخانه شیر دارد کار خودش را می‌کند. اینکه حضرت امام دستور دادند که اعتصابات تمام ‌شود، این یک کار بزرگی است که به این سرعت وسهولت بشود این تغییر را انجام داد. حالا حساب کنید که کسی بیاد و شما را منع کند.

اگر اتفاقاتی مثل فتنه گروهک‌ها، تلاش برای کودتا، حمله صدام پیش نمی‌آمد خیلی عادی ماجراها پیش می‌رفت. البته این را باید بدانیم که مبارزه با استعمار و استکبار جهانی هزینه دارد، ولی هزینه‌ رها کردن انقلاب یا همان طرحی که مهندس بازرگان داد که ما باید گام‌به‌گام حرکت کنیم خیلی بالاتر بود.
 
انقلاب اسلامی از یک خسارت بزرگ در ایران جلوگیری کرد

اگر رژیم پهلوی ادامه پیدا می‌کرد خود آمریکایی‌‌ها برآوردشان این بود که ایران تا سال 1385 یکی از بدهکارترین کشورهای دنیا می‌شد. این نشان می‌دهد که انقلاب از یک خسارت بزرگ در ایران جلوگیری کرد. اگر بخواهیم اقتصادی نگاه کنیم از یک انحطاط بزرگ جلوگیری کرد و اگر بخواهیم به استقلال سیاسی و فرهنگی توجه بکنیم که دیگر آن دستاوردها، دستاوردهای بسیار بزرگی است.

شما تحولات منطقه‌ای و جهانی که به انقلاب اسلامی ایران گره خورده‌ را بینید که چه اتفاقاتی در جهان رقم خورده است. رئیس‌جمهور قبلی کره شمالی می‌گوید که کاری که ما با آمریکا می‌کنیم نهایتا یک لگد به ساق آمریکا می‌زنیم اما شما از آن سر دنیا آمریکا و همه منافع آمریکا را به چالش کشیدید. اصلا یک حرکتی ایجاد کردید که باعث شده دیگران الگو بگیرند.
 
امام اجازه نداد بعضی از مواد فاسده بیایند و در نهضت دخالت کنند

به نظر می‌آید هوشیاری حضرت امام و درس گرفتن از تحولات تاریخی باعث شد که اولا اهداف نهضت را بلند بگیرند و دوما خودشان را اسیر این اعتراض‌های تاکتیکی نکنند. خیلی‌ها به حضرت امام توصیه کردند که فلانی هم باشد، امام البته نگفتند که کسی نباشد ولی اینکه بخواهد نهضت را با فلان جریان و فلان گروه گره بزند، این کار را نکردند. چرا که تکیه ایشان بر مردم و اسلام بود.

این سه مقوله، یعنی مردم مسلمان، اهداف دینی و رهبر مسلمان باعث شد‌ انقلاب اسلامی دچار آفت‌های مشروطه و آفت‌های دوره نهضت ملی نشود.

در مشروطه مرحوم شیخ فضل‌الله هشدار داد ولی اعتنا نشد. مرحوم ملاعبدالله مازندرانی از مراجع سه‌گانه است که واقعا پای مشروطه ایستاد. ایشان می‌گویند که از همان اول که این حرکت شروع شد، بعضی از مواد فاسده مملکت هم وارد شدند که همین غربگرا هستند. بعضی از مومنین خالی‌الغرض گفتند برای چه وارد نهضت شدند؟ ما نباید با این‌ها همکاری کنیم. ما گفتیم نه، این‌ها کسی نیستند. هدف ما از بین بردن نظام استبدادی است، وقتی به هدف رسیدیم این‌ها هم خود به خود حذف می‌شوند. ولی امام خمینی هیچ‌وقت این حرف را نزدند. حتی اجازه ندادند بعضی از مواد فاسده مملکت بیایند و در نهضت دخالت کنند.

لذا حضرت امام با هوشیاری از ابتدا مسیر را بست. در خاطرات آقای رفیقدوست آمده است که در روز ورود امام به ایران، آن وقت که حضرت امام می‌خواهند سوار ماشین شوند قرار بود آقای صباغیان هم در ماشین باشند. وقتی او می‌آید داخل ماشین می‌نشیند امام می‌گویند که ایشان اینجا چکار می‌کنند؟ صباغیان می‌گوید که من مأمور اداره استقبال از شما هستم. امام می‌فرمایند: نمی‌خواهد، پیاده شوید، خودش اداره می‌شود. امام می‌گویند که پیاده شوید وگرنه نتیجه خوبی ندارد. تا این حد ایشان مواظبت نهضت بودند که اتفاقی نیفتد.

در مشروطه بحث این بود که ما می‌خواهیم یک نظام سیاسی ایجاد کنم که در آن یک نفر حکمفرمایی نکند و حدود و قیودی باشد. مجلسی باشد و یک نفر تصمیم نگیرد و هر کاری دلش خواست نتواند انجام دهد. ولی در نهضت امام بحث فراتر از این است. وقتی می‌فرمایند من می‌خواهم اسلام را پیاده کنم، اصلا راه نفوذ سکولاریسم و لیبرالیسم بسته می‌شود. با این هدفی که امام دارد هم راه لیبرالیسم را می‌بندد و هم به سمت استقرار نظام دینی حرکت می‌کند و اجازه سهم‌خواهی هم به کسی نمی‌‌‌دهند.

واقعا کسی غیر از حضرت امام و مردم نمی‌تواند ادعا کند که ما انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندیم. به این معنا نیست که دیگران با رژیم پهلوی مبارزه نمی‌کردند، اما این گروه‌ها –چه گروه‌های چپ و چه گروه‌های چریکی و یا نهضت آزادی- هیچ‌کدام انقلاب نکردند و فقط با شاه مخالفت کردند. لذا این‌که بعضی‌ها می‌گویند روحانیت یا امام سوار موج شد و انقلاب را مصادره کرد، این حرف درستی نیست.

آن‌ها اصلا امام را قبول نداشتند و نهضت 15 خرداد را یک نهضت ارتجاعی می‌دانستند و از تعبیر شورش کور برای آن استفاده می‌کردند. هیچ وقت نهضت آزادی نتوانست یک حرکت بزرگ مردمی در ایران راه بیندازد؛ منافقین و چریک‌های فدایی خلق و... که دیگر محلی از اعراب نداشتند. خوب شما که اصلا نتوانستید کاری کنید چرا بعد از انقلاب آمده‌اید و مدعی سهم‌خواهی می‌شوید.

آقای دکتر از اینکه برای این گفت‌وگو وقت گذاشتید کمال تشکر را داریم...

حقانی: من هم از شما ممنونم. انشاءالله که موفق باشید.
 
منبع: پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار