به گزارش
خبرنگار دفاع پرس از سمنان، «اسدالله کیقبادی» آزده شاهرودی که 3037 روز از روزهای
جوانی خود را در اردوگاههای حزب بعث عراق سپری کرده است. در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس از خاطرات تلخ و شیرین اسارت میگوید.
دفاع پرس: در چه عملیاتی اسیر شدید و بعد از اسارت، شما را به کجا منتقل کردند؟
در عملیات رمضان که به اسارت درآمدیم، چند روزی در پشت جبهه در اردوگاههای صحرائی نگهداری شدیم و بعد از آن به بغداد و از آنجا به اردوگاه موصل در شمال عراق منتقل شدیم.
دفاع پرس: نحوه گذراندن زندگی در اوایل اسارت چگونه بود؟
حدود هزار و 500 نفر بودیم که در دوازده آسایشگاه تقسیم شدیم و آسایشگاهها را به نام ائمه (ع) نامگذاری کردیم. ما در آسایشگاهی که به نام امام رضا (ع) بود قرار داشتیم. چند ماه اول تا اوایل آذر شرایط عادی بود. مختصر آب و غذایی به ما میدادند. روزها چندساعتی در آسایشگاه باز میشد. در میان محوطه اردوگاه هرکسی کارهای شخصی خود را انجام میداد و به مجروحین کمک میکردیم.
گاهی هم با افرادی که در آسایشگاههای دیگر بودند چند قدمی میزدیم و تبادل فکری میکردیم و از وضعیت همدیگر مطلع میشدیم. در میان ما 30 نفر، از افسران ارتش بودند که یکی از آنان را بهعنوان فرمانده اردوگاه از طرف عراقیها معرفی میشد. گاهی میگفتند که میخواهند نظامیان را از نیروهای بسیجی جدا کنند که از طرف اسرا مخالفت میشد و میگفتند میخواهند بسیجیها را تحتفشار بگذارند و آنها را در تنگنا قرار دهند و فشارها را بر آنها بیشتر کنند، ولی موفق نشدند تا اینکه ماههای تابستان سپری شد.
دفاع پرس: برخورد نظامیان عراقی با اسرا چگونه بود؟
وقتی به فصل پاییز نزدیک شدیم، ظاهراً عملیات در جبههها شروع شد که هر وقت در جبهه شکستهایی را متحمل میشدند فشار را بر اسرا بیشتر میکردند. بالاخره یک روز همه ما را جلو آسایشگاه جمع کردند و گفتند یک هیئت از بغداد آمده و میخواهند با شما ملاقات کنند. در هر آسایشگاه یک نفر را بهعنوان مسئول القاعده انتخاب کرده بودیم تا اینکه هماهنگی لازم را در میان آسایشگاه برقرار کند و رابط بین ما و عراقیها باشد.
مسئولین آسایشگاه را به جلو مقر فرماندهی خود فراخواندند و از آنجا به طبقه دوم (بال فوق) بردند و شروع به کتک زدن آنها نمودند که صدای فریادشان به آسمان بلند شد و از صدای فریاد آنان احساسات همه اسراء تحریک شد و بعضی با زبانهای محلی ایرانی شعارهایی علیه صدام سر دادند و طولی نکشید که صوت زدند و ما را داخل آسایشگاه کردند و دربها را قفل زدند و نه آب و غذایی آوردند و مدت هشت تا ده روز ادامه داشت.
دفاع پرس: جیرهبندی غذایی شما در آسایشگاه به چه صورت بود؟
ما در آسایشگاه امام رضا (ع) بودیم. روزها با یک نیت روزه میکردیم و هنگام افطار با توسل به امام هشتم دعای مخصوص و منتسب به امام را قرائت میکردیم و بعد با یک قاشق آب و یک قاشق خمیر نان خشک افطار میکردیم. نانهای خشکی که در روزهای عادی قابلخوردن نبود، آنرا در آفتاب خشک میکردیم و داخل آسایشگاه در یک کیسه نگهداری میکردیم. حالا جیرهبندی شد و به هر نفر یک قاشق داده میشد. یک شیر آب جلوی آسایشگاه بود. یک نخ آب میآمد بهوسیله یک ظرف سرم به سر چوبی بسته بودیم از کنار شیشه به داخل آسایشگاه میکشیدیم تا بهاندازه یک قاشق آب به هر نفر برسد.
دفاع پرس: از خاطرات خود در اسارت بفرمایید؟
تلخترین خاطره از آن دوران مربوط به زمانی بود که باران زیادی آمده بود و مقداری آب در محوطه اردوگاه جمع شده بود و ما آبها را جمع کردیم و با آب باران وضو ساختیم، هنگام ظهر جمعی در وسط اردوگاه اذان گفتند و نماز را با جماعت اقامه کردیم و دعای وحدت با تعقیبات نماز خوانده شد که ناگهان درب اردوگاه باز شد و یک سرهنگ عراقی همراه دو سرباز درحالیکه چوب قانون زیر بغل داشت وارد شد و نزدیک نمازگزاران شد و من خودم نزدیک وی بودم که سؤال کردند کی عربی میداند؟ مترجم کیست؟ یکی از عربزبانان بلند شد و صحبتهای آنها را ترجمه کرد، هنوز گفتوشنود تمام نشده بود که ناگهان مجدداً درب اردوگاه باز شد، ولی این بار از نوع اول نبود چشمتان روز بد را نبیند حدود 200 الی 300 نفر از نیروهای ضدشورش با دسته کلنگ، چوب و هرچه در دست داشتند مانند گرگهای گرسنه که به گله حمله میکنند و میدرند به یکمشت انسانی که چند روزنه آبی و نه غذایی خورده و توان خود را ازدستدادهاند حملهور شدند و به جان ما افتادند. ناله و فریاد «یا حسین» بلند شد.
400 نفر کشته و مجروح، دستشکسته و پاشکسته و چشم پریده در میان اردوگاه بهجا گذاشته و این حادثه 45 دقیقه طول کشید. بعد صوت زدند و ابزارهای خود را به طبقه بالا پرتاب کردند و آمبولانسها که آورده بودند شروع به آژیر کشیدن نمودند.
دفاع پرس: در آسایشگاهها فرایض دینی را چه به نحوی انجام می دادید؟
زمستان سختی بود. از یکطرف کمبود مواد غذایی جسم و جان ما را ضعیف نموده بود و از طرف دیگر فشار روحی یا نبود قرآن در میان ما، تا اینکه برای قوت قلب یک قرآن را که نمیدانم از کجا بهدستآمده بود، جزء کردیم تا اینکه هرکسی بتواند ساعتی آن را بخواند، یک نفر به نام «اصغر» آقا بود حدود بیست خط از دعای کمیل را حفظ بود و بنده نیز چند خط شکسته در ذهن داشتم آنرا روی یک مقوا نوشته بودیم و آنرا تکثیر در بین آسایشگاهها توزیع کردیم تا اینکه همزمان با آن چند کلمه مصیبت خوانده شود و دلها آرامش بگیرد، هرچند که خواندن دعا ممنوع بود، همیشه دو نفر نگهبان میگذاشتیم و یک نفر شروع به خواندن دعا میکردند.
بهمحض رسیدن سرباز، به حالت عادی مینشستند، ولی بعضی موقع تا سربازان عراقی متوجه میشدند و میآمدند درب را باز میکردند و ما را مورد بازخواست قرار میدادند که چه کسی دعا خوانده، همیشه یک نفر به نام آقای مالکی بود که جسماً قوی بود، ایشان بلند میشد و بهجای دعاخوان او را میبردند و کتکش را ایشان میخورد.
دفاع پرس: نحوه استحمام شما در اردوگاه به چه صورت بود؟
برای استحمام امکاناتی نبود، آب بسیار سرد بود، یک روزبه فکر افتادم و با یک نفر دیگر مشورت کردم. سیمکشی آسایشگاه سه رشته بود. یکرشته سیم ارت داشت یکتکه سیم ارت را درآوردیم دو سه تا المنت درست کردیم و در فرصتهایی که بود یک ظرف آب پر میکردیم و المنت را به برق میزدیم و مقداری آب گرم میشد و به هرکسی یک پارچ آب گرم میدادیم تا اینکه استحمام کند.
به هر حال شرایط سختی بود، ولی به عشق به امام و به امید آزادی، این روزهای سخت را تحمل کردیم. در پایان به قول آن هنرمندی که میخواند «ما غم دوران خوردهایم، رنج دوراندیدهایم، خوندلها خوردهایم» تا اینکه ایران سربلند بماند.
انتهای پیام/