یادداشت/ حسین دهشیار

دیپلماسی سلطه/ بهره ترامپ از وضعیت بحرانی خاورمیانه به نفع اسرائیل

در شکل دادن و پیاده ساختن سیاست‌ها نیات، ارزش‌ها، اولویت‌ها، توانمندی‌ها و ظرفیت‌های بازیگران باید در نظر گرفته شود اما آنچه که نقش کلیدی در حیات بخشیدن به فرصت‌ها برای تحقق ارزش‌ها دارد شرایط است.
کد خبر: ۲۷۴۵۳۸
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۶ - ۰۵:۳۰ - 18January 2018

دیپلماسی سلطه/ بهره ترامپ از وضعیت بحرانی خاورمیانه به نفع اسراییلبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، حسین دهشیار در یادداشتی نوشت:

پخته ترین سیاست ها به برهوت شکستن رهنمون می شوند در صورتی که شرایط مناسب و متناسب در برابر نباشند. توزیع توانمندی ها، کیفیت معادلات حاکم بین المللی، مناسبات درون بازیگری و خوش خیم یا بدخیم بودن تعاملات ، شرایط خاص خود را رقم می زنند. برای پیاده سازی و توفیق احتمالی در سیاستی، شرط لازم وجود کیفیت و کمیت توانمندی ها و ظرفیت های معنایی هستند. اما برای دستیابی به خواست ها در کنار شرط لازم، نیاز به وجود شرط کافی است که آن نیز همانا وجود شرایط متناسب با خواست ها و امیال هستند.

زوال عثمانی و شرایط نوین

بخش وسیعی از خاورمیانه برای سده ها تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی قرار داشت و در بطن این حضور طولانی از 1516 تا 1920 سرزمین فلسطین زیر کنترل یکپارچه سلاطین حاکم بر امپراتوری بود. اما از اواخر سده 1700 به تدریج محیط منطقه و معادلات نقش آفرین با ورود کشورهای استعمارگر اروپایی که در صدد بسط نفوذ و حضور در چارچوب رقابت با تنها قدرت شرقی قابل توجه بودند، شاهد تحولات بنیادی می شود.

در شرایطی که اروپاییان در مسیر شکل دادن به واقعیات منطقه در چارچوب منافع، هویت و ارزش های خود حرکت می کنند و ساختارهای مستقر، نهادهای مطرح و بن مایه های معنایی را که قدمت طولانی در این حوزه جغرافیایی دارند به سوی دگرگونی محتوایی جهت می دهند، مردم ساکن در این قلمرو سرزمینی به مانند همیشه و بدون توجه به تحولات در اطراف در چارچوب مناسبات تاریخی و اجتماعی مستقر به حیات ادامه می دهند. غفلت تاریخی و عدم درک و فهم به صحنه آمدن معادلاتی که مبانی ایدئولوژیک و منفعتی آن کاملا غرب محور بود، پیامدهای گسترده را فرصت تجلی اعطا کرد.

ناآگاهی به فرآیندهای تصمیم گیری در کشورهای استعمارگر اروپایی، فقدان معرفت به مبانی و الزامات ساختار اقتصادی سرمایه داری مستقر در این جوامع و بی توجهی به شیوه ها و ابزارهای متفاوتی که سلطه گرایان اروپایی در راستای تحقق اهداف به کار می برند، شرایطی را فراهم کرد که حقوق طبیعی و شان موجودیتی آنان کاملا نادیده انگاشته شود و شکلی از تابعیت و تحقیر به صحنه آید که مردم منطقه کمترین تجربه ای را در رابطه با این نوع از استثمار از نقطه نظر تاریخی رصد کرده بودند.

عقب ماندگی در تمامی ابعاد آن که برخاسته از ناکارآمدی دولت عثمانی از اواخر سده 1700 باید تصویر گردد، ظرفیت های ادراکی، توانمندی های اقتصادی، درایت سیاسی و ابزارهای تدافعی به شدت غیرمتناسب با مولفه های حیات بخش جایگاه ، وزن و اعتبار سلطه گرایان غرب که در آن مقطع تاریخی نظم جهانی متناسب با ارزش ها و منافع خود را مستقر کرده بودند را در اختیار مردم گسترده ای که خاورمیانه خوانده می شود، قرار داده بود.

آنچه رهبران و گروه های مرجع به همراه مردم عادی به آن توجه نداشتند و به عبارتی قدرت فهم را فاقد بودند، این نکته بود که سلطه گران جدیدی پا به منطقه گذاشته اند که الزامات ساختاری ، چارچوب های نظری و استدلال های ارزشی متفاوتی و در مقام مقایسه با سلطه گر سنتی یعنی دولت عثمانی را راهنمای رفتاری خود قرار داده اند.

اینان یعنی انگلستان و فرانسه از سطحی از توسعه اقتصادی، کارآمدی سیاسی، یکه تازی تکنولوژیک و مرگ آفرینی نظامی برخوردار بودند که جوامع زیر کنترل دولت عثمانی به هیچ روی توان درک از یک سو و مقابله از سوی دیگر را نداشتند.

بیان ساده تر این واقعیات این است که علت تاثیرگذاری و نافذ بودن استعمارگران بالاخص انگلستان در اضمحلال معادلات قدرت مستقر و توفیق در یکه تازی در راستای در اختیار داشتن جایگاه به شدت تعیین کننده تا حدود فزاینده ای به وسعت و عمق عقب ماندگی در تمامی زمینه های انسانی، مادی، اخلاقی، ارزشی و تکنولوژیک در کلیت جوامع این خطه باید معطوف شود.
آنچه به انگلستان و فرانسه قدرت بلامنازع برای دهه ها اعطا کرد هرچند که برپایه قدرت اقتصادی و نظامی استواری داشت اما در یک سطح و تصویر کلان، بازتاب- واقعیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی- سرزمین های تحت کنترل عثمانی باید قمداد شود. بستری که در منطقه وجود داشت شرایط به شدت مناسبی را رقم زد که سلطه، نفوذ و استثمار و غارت سرمایه های مادی و معنایی به وسیله بازیگران مطرح صحنه نظام بین الملل در آن مقطع فراهم شود.

 آغاز سقوط فلسطینی‌ها

حاکمیت انگلستان بر فلسطین که شکست عثمانی آن را رقم زد قیمومیت را  برای سی سال به مطرح ترین قدرت غربی اعطا کرد. با در نظر گرفتن شرایط حاکم بر منطقه و بالاخص فلسطین، رهبران انگلستان شرایط را مناسب یافتند که بدون کمترین هزینه سیاسی، انسانی و مادی به معادلات قدرت در داخل جامعه خود توجه کنند و دستاوردهای سیاسی را برای حکومت رقم بزنند.

اعلامیه بالفور در سال 1917 برای یهودیان تشکیل یک خانه را وعده داد، با وجود اینکه از کل جمعیت فلسطین چیزی کمتر از هشتاد هزار نفر یهودی و به عبارتی یازده درصد جمعیت را شامل می شوند.
پایان قیمومیت در سال 1947 باتوجه به اینکه سازمان ملل در چارچوب یک منطق لیبرال شکل گرفته بود و باتوجه به نفوذ غرب در شکل دادن به ماهیت و جهت گیری تصمیمات این نهاد سبب شد که انگلستان سرنوشت یهودیان را موکول به نظر سازمان کند که کمترین علقه، درک و احترامی برای نیازهای مردم فلسطین و منافع آنها داشت. طرح تقسیم فلسطین و بین المللی کردن بیت المقدس که در آن مقطع اوج خواست های یهودیان بود فلسطین جدید را به صحنه آورد. چیزی در حدود پنجاه و پنج درصد سرزمین به یهودیان تعلق گرفت.

خروج انگلستان در سال 1948 جنگ را گریزناپذیر ساخت و در پایان نبرد حدود بیست و سه درصد خاک فلسطین در اختیار اعراب فلسطینی قرار گرفت و مجموعا از این زمان شاهد حضور هفتصد هزار مجموع آواره فلسطینی در سرزمین های مصر، لبنان و سوریه و اردن هستیم. از مجموع یک میلیون ودویست هزار فلسطینی در نهایت نیم میلیون نفر در سرزمین اسرائیل باقی ماندند.

شکست فلسطینیان در نهایت سبب رشد ملی گرایی غیرمذهبی در میان آنان شد و از سال 1959 با شکل گیری جنبش فتح به وسیله یاسر عرفات، اختلافات ماهیت نظامی و چریکی یافت. شکست کشورهای عرب در جنگ 1967 سبب شد که با تغییر رهبری در جنبش آزادی بخش فلسطین، رهبرانی در صدر قرار گیرند که خروج یهودیان از منطقه و حذف دولت اسرائیل را که در منشور سال 1967 طرح شده بود دنبال کنند.

اما از همان آغاز فعالیت های وسیع این جنبش از 1969 به بعد مشخص بود که معادلات قدرت و ماهیت روابط میان کشورهای عرب به گونه ای است که فلسطینی ها هیچ گاه قادر به تحقق اهداف منشور نخواهند شد و از همه مهم تر و تعیین کننده تر باتوجه به منازعات درون بازیگری کشورهای عرب و بین بازیگری کشورهای منطقه محرز بود که در بلند مدت فلسطینی ها منافع خود را برباد رفته خواهند یافت و در انزوا قرار خواهند گرفت.

حضور یاسر عرفات در اسلو در آغازین سال های دهه نود و پیمان صلح مصر و اسرائیل روندی را به صحنه آوردند که نتایج تعیین کننده و ملموس آن را به خوبی در شرایط کنونی شاهد هستیم که به معنای تحمیل فزون ترین حقارت ها برای فلسطینی های مقیم سرزمین های فلسطین و سرزمین های عرب باید محسوب شود.

منطقه بحران و اسرائیل

کنگره آمریکا در عصر رئیس جمهوری از حزب دموکرات یعنی بیل کلینتون لایحه ای را تصویب کرد که خواهان انتقال پایتخت اسرائیل به بیت المقدس غربی شد. این نشان دهنده نکته ای محرز و کلیدی است و آن هم اجماع نظر حزبی و سیاسی در آمریکا راجع به مسئله فلسطین است. منظور این است که ساختار دو حزب آمریکایی موجودیت اسرائیل را اصل و حضور یهودیان در فلسطین را یک واقعیت اجتناب ناپذیر ترسیم می کند.

اما بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش و باراک اوباما تلاشی نکردند که نظر کنگره را پیاده سازند. برای آنان واضح بود که حرکت در این مسیر منطقه را در تعارض خطرناک با آمریکا قرار می دهد منافع حیاتی آمریکا را در معرض مخاطره قرار می دهد و حتی ممکن است متحدین آمریکا در میان کشورهای محافظه کار عرب را با سقوط مواجه سازد اما از سال 2010 که به صحنه امدن جنبش های اجتماعی جهان عرب و شعله ور شدن منازعه و خونریزی برخاسته از جنگ میان کشورهای مسلمان منطقه و گروه های مسلح آغاز شده شاهد شکل گیری شرایط به شدت متفاوتی در منطقه هستیم.

گسل وسیعی که میان کشورهای مطرح و نافذ این منطقه شکل گرفته، منجر به این شده که بی ثباتی به اصل اولیه و جنگ های مستقیم و یا نیابتی میان بازیگران دولتی و غیردولتی دو سوی گسل روزمرگی بیابند. کشورهای منطقه تمامی منابع انسانی، مادی، اخلاقی و ارزشی خود را بسیج کرده اند که در بازی برد- باختی که برای خود ترسیم ساخته و منافع و موجودیت خود را به آن گره زده اند به پیروزی برسند.

شعله ور شدن نظامی گری برای حل و فصل اختلافات در میان بازیگران و یا در درون بازیگران سبب شده که فرصت مناسب و مطلوب برای قدرت های فرامنطقه ای از جمله آمریکا و روسیه فراهم شود تا در راستای منافع خود به این منازعات دامن بزنند. کشورهای مطرح منطقه و حامیان مسلح آنان درگیر آنچنان سطح وسیعی از خشونت شده اند که در تاریخ مدرن این منطقه یعنی از زمان پایان جنگ اول نه تنها بی سابقه بلکه بسیار هزینه آور و سرشار از پیامدهای مخرب است. در بستر این واقعیات است که دولت آمریکا به رهبری دونالد جان ترامپ به این نتیجه رسید که مطلوب ترین شرایط به وجود آمده تاسیاست مورد نظر تاریخی آمریکا فرصت اجرایی شدن بیابد.

منازعات گسترده در منطقه و درگیری همه جانبه بازیگران مطرح در این حوزه دیگر انرژی، منافع و ظرفیت لازمی را باقی نگذاشته که معطوف به دفاع از حقوق و ارزش های ملت فلسطین شود.

کشورهای منطقه و حامیان آنان که درگیر منازعات و خشونت های فزاینده نظامی اند مواجه با خطرات موجودیتی هستند و پرواضح است که در چنین متنی کمترین توجه به مقوله فلسطین شود. شرایطی از این نوع آمریکا را در موقعیتی مناسب قرار داد که از عدم توجه به منافع بلند مدت در میان کشورهای منطقه که آنان را درگیر جنگ کرده است استفاده ببرد و اجماع نظر مطرح شده در دوران بیل کلینتون را عملیاتی سازد.

آمریکاییان با وقوف به این نکته که هزینه ای غیر قابل مدیریت برای انتقال سفارت خود به بیت المقدس را تجربه نخواهند کرد به بهره برداری از شرایط موجود پرداخته اند. کشورهای درگیر منازعه خشونت آمیز در منطقه و حامیان مسلح آنها هزینه های بسیار سنگینی را برای ملت فلسطین رقم زده اند که در کنار هزینه هایی که برای خود ایجاد کرده اند آنچنان صحنه سلطه پذیری را به وجود آورده که بعید می بود اگر آمریکا از آن بهره برداری نمی کرد. آمریکاییان از غفلت ساختارهای قدرت در منطقه به بهترین شکل در حال بهره برداری هستند تا سلطه خود را نهادینه سازند و هویت متفاوتی برای مردم این جغرافیا رقم بزنند.

منبع: ایرنا

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار