امیر حجازی:

آتش فتنه را بنی‌صدر به پا کرد/ اگر پشت تریبون می‌رفتم جواب رئیس جمهور را می‌دادم

رئیس پلیس تهران در غائله ۱۴ اسفند ۵۹ گفت: بنی‌صدر در غائله ۱۴ اسفند ۵۹ آتش فتنه را آغاز کرد و از همان اول شروع کرد به صحبت‌های نیش‌دار علیه افرادی مثل شهید بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای، مرحوم آقای هاشمی و کلا حزب جمهوری که بنی‌صدر آن‌ها را حزب چماقداران می‌خواند و اصلا قائل به حزب نبود.
کد خبر: ۲۸۱۹۷۳
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۶ - 05March 2018

آتش فتنه را بنی‌صدر به پا کرد/ اگر پشت تریبون می‌رفتم جواب رئیس جمهور را می‌دادمبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، در جریان غائله 14 اسفند سال 59، ابوالحسن بنی‌صدر یکی از حاشیه‌سازترین میتینگ‌های خود را در ملتهب‌ترین مقطع انقلاب اسلامی در دانشگاه تهران به راه انداخت؛ حاشیه‌هایی که در ادامه به عزل او از ریاست فرماندهی نیروهای مسلح توسط امام خمینی (ره) و نیز برکناری از پست ریاست جمهوری با رای نمایندگان مجلس انجامید.

این سرنوشت اولین رئیس جمهوری تاریخ جمهوری اسلامی بود؛ رئیس جمهوری که با گره زدن سرنوشت خود با گروهک منافقین، آغازگر یکی از خشن‌ترین دوران‌های تاریخ این نظام بود.

امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی، در آن مقطع ریاست پلیس تهران را برعهده داشت و ازجمله افرادی است که بواسطه مسئولیتش از نزدیک در غائله 14 اسفند حضور داشت.

او ازجمله افسران با سابقه نیروی انتظامی (شهربانی سابق) است که در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب در راهنمایی و رانندگی خرمشهر خدمت می‌کرد.

حجازی بعد از پیروزی انقلاب در مسئولیت‌هایی نظیر ریاست شهربانی خرمشهر (در مقطع غائله خلق عرب)، ریاست کلانتری 14 تهران، عضو کمیته پاکسازی شهربانی، ریاست پلیس هواپیمایی کشوری، ریاست پلیس تهران، ریاست اداره امور اجتماعی (اطلاعات) شهربانی و نهایتا سرپرستی شهربانی کل کشور به خدمت پرداخت.

متن گفت‌وگو با سرهنگ دوم ابراهیم حجازی رئیس پلیس وقت تهران در اسفند 59 را در ادامه می‌خوانید.

 اگر اجازه بدهید، پیش از شروع گفت‌وگو پیرامون موضوع اصلی مصاحبه، یعنی غائله 14 اسفند در تهران، کمی عقب‌تر برویم؛ زمانی که شما به عنوان رئیس پلیس هواپیمایی مشغول به کار شدید. این پلیس هواپیمایی دقیقا چه مسئولیتی بعهده داشت و شما که سابقه راهنمایی رانندگی و همچنین شهربانی در خرمشهر را داشتید، چطور در اینجا مشغول به کار شدید؟

از جمله مشکلاتی که در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب با آن روبرو بودیم، همین موضوعات مرتبط با پلیس هواپیمایی بود که در فرودگاه‌های کشور اسقرار داشت.

بعد از پیروزی انقلاب و به دلیل شرایط خاص کشور، برخی از فرودگاه‌ها از حالت عملیاتی خارج و برخی هم که فعال بودند به دلیل اینکه کار اصلی به دست برادران سپاهی بود نوعاً یکسری اختلاف نظرها پیش می‌آمد.

این اختلافات در همه کشور وجود داشت و کلا پلیس هوایی در سازمان هواپیمایی کشوری با نیروهایی که در فرودگاه فعالیت داشتند ناهماهنگ بود.

شرایط عجیب و غریبی بود و هرگوشه‌ای در دست یک گروه مسلح قرار داشت.

مثلاً هواپیمایی جمهوری اسلامی (هما) را یک گروه اداره می‌کرد، ترمینال‌ها دست سپاه بودند و البته بچه‌های کمیته هم حضور داشتند.

ما که به آنجا رفتیم، ابتدا سعی کردیم یک هماهنگی با نیروهای موجود مثل سپاه و کمیته برقرار کنیم تا آنها بجای نیروهای انتظامی هما، کارهای داخلی را انجام دهند.

در آن مقطع، حفاظت فیزیکی و کنترل و ورود و خروج مسافرین هم به دست دفتر نخست وزیر بود که زیر نظر افرادی ازجمله مهدی چمران اداره می شد.

جایی از حضرتعالی مطلبی در خصوص خروج یهودیان از کشور چند روز پیش از آغاز جنگ نقل شده است؛ این موضوع در همان مقطع رخ داد؟

بله. یک روز خبر دادند که ترمینال خروجی فرودگاه به شکل غیرعادی شلوغ است. به آنجا رفتم تا ببینم موضوع چیست. دیدم اکثر مسافرها که می‌خواهند از کشور خارج شونم از اقلیت یهودی هستند. برایم عجیب بود. موضوع را با دفتر کنترل گذرنامه مطرح کردم و خواستم تا ببینند که قضیه چیست.

10 روز بیشتر طول نکشید که حمله عراق به ایران اتفاق افتاد و ما آن موقع دلیل خروج آنها را فهمیدیم.

یعنی ما آن زمان متوجه شدیم که خروج دسته جمعی یهودیان از کشور به هر دلیل به صورت مستقیم یا غیرمستقیم می‌تواند با جریان حمله عراق به ایران مرتبط باشد یا حداقل آنها می‌دانستند که این حمله بالاخره اتفاق می‌افتد و به خاطر وضعیت خاص خودشان از کشور می‌رفتند.

 چه زمانی به ریاست پلیس تهران منصوب شدید؟

اوایل بهمن سال 59، یک روز آقای میرسلیم من را خواستند و گفتند «با توجه به وضعیت پایتخت، شما بروید و فرماندهی پلیس تهران را تحویل بگیرید.» یک حکم دستنویس هم به من داد و یک چارچوب هم برای کار تعریف کرد.

مگر اوضاع تهران چطور بود؟

در آن مقطع اوضاع خیلی بهم ریخته بود. شعارهای تند گروه‌ها به سمت تنش و برخورد می‌رفت و شخص رئیس جمهور (بنی صدر) هم در ایجاد فتنه‌ها نقش اساسی داشت.

بنی‌صدر فکر می‌کرد بنا بر پیش بینی پزشکان آلمانی، امام خمینی بیشتر از 3،2 ماه زنده نمی‌ماند و او هم از همان زمان شروع کرد به یارگیری و فکر می‌کرد بعد از امام می‌تواند لیدر و رهبر انقلاب شود.

بنی‌صدر معتقد بود هم او به امام نیاز دارد و هم امام به او و این جمله را حتی قبل از پیروزی انقلاب یعنی اوایل بهمن ماه که در فرانسه زندگی می‌کرد هم گفته بود.

البته این را هم باید بگوییم که بنی‌صدر در فرانسه تحصیل کرده و انصافا فرد باسواد و خوش بیان و تیزهوشی بود. اما این اعتقاد را هم داشت و خصوصا بعد از انتخابش به عنوان رئیس جمهور با رای 11 میلیونی، این توهم بیشتر هم شد.

برای همین چالش‌هایی را درست کرد مثل سخنرانی میدان ژاله در 17 شهریور 59 یا سخنرانی میدان آزادی در روز عاشورا و... که همه آنها به نوعی در تقابل با انقلابیون بود و اوج آن هم به غائله 14 اسفند در دانشگاه تهران ختم شد.

شما خودتان در روز 14 اسفند در محل دانشگاه تهران حضور داشتید؟

بله. من رئیس پلیس تهران بودم و خودم به آنجا رفتم.

فضا چطور بود؟

پیش از برگزاری این میتینگ، ما به عنوان پلیس با محل آن مخالف بودیم چون شرایط جغرافیایی آنجا را در مجاورت خیابان انقلاب مناسب مراسم‌ها و میتینگ‌های فراگیر نمی‌دانستیم. بالاخره قبلا هم تجربیاتی در این باره وجود داشت.

در این مراسم هم تقریبا همه گروه‌ها بودند ازجمله توده‌ای‌ها، ملی‌گراها، رنجبران، پیکار، نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق که من معتقدم قوی‌ترین برنامه‌ریزی تشکیلاتی را آنها (سازمان مجاهدین) داشتند ولی آتش فتنه را خود بنی‌صدر آغاز کرد.

از همان اول شروع کرد به صحبت‌های نیش‌دار علیه افرادی مثل شهید بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای، مرحوم آقای هاشمی و کلا حزب جمهوری که بنی صدر آنها را حزب چماقداران می‌خواند و اصلا قائل به حزب نبود.

شعارهای دو طرف هم دامنه تنش را بیشتر می‌کرد تا اینکه این التهاب‌ها به نقطه تقابل علنی و برخورد فیزیکی کشید. گارد ریاست جمهوری هم وارد عمل شد و میلیشیایی که از قبل پیش‌بینی کرده بودند را هم وارد کردند ازجمله افرادی از ریاست جمهوری و از هواداران بنی‌صدر که لباس زرد پوشیده بودند.

این درگیری‌هایی در همان ابتدای کار به مجروحیت تعداد زیادی از طرفین دعوا خصوصا نیروهای مذهبی و انقلابی انجامید.

 حراست از محوطه سخنرانی با پلیس بود؟

گارد ریاست جمهوری در کتابخانه دانشگاه مستقر شده بود و افراد را بازرسی بدنی می کرد درحالیکه اصولا این وظیفه پلیس بود ولی ما سعی کردیم خیلی تنش ایجاد نشود و به اصطلاح میانه کار را بگیریم و من خدا را شکر می‌کنم و این را جزو افتخاراتم می‌دانم که پلیس در آن ماجرا مسلح وارد نشد.

حتی در طرح‌های عملیاتی که آماده کرده بودیم، استفاده از باتوم را هم خط زدیم و گفتیم دلیلی ندارد ما مسلح وارد شویم. اگرچه بچه‌های ما در آن ماجرا کتک مفصلی هم خوردند و بعدا شهید رجایی هم به عنوان نخست وزیر در سخنانی در تاریخ 18 اسفند از رئیس پلیس تهران و پرسنل آن که مظلومانه کتک خوردند تشکر می کنم. این یک سند افتخار برای من است.

البته ما سه حلقه حفاظتی را در نظر گرفته بودیم که شامل داخل محوطه دانشگاه، بیرون آن و کمی عقب‌تر از آن می‌شد و فقط در حلقه سوم، نیروها مجهز به گاز اشک‌آور و تجهیزات ضدشورش بودند.

من جلوی کتابخانه (که الان مقبره شهداست) ایستاده بودم که دیدم دارند یک نفر را به شدت کتک می زنند. جلو رفتم و دیدم آقای رشیدیان است که نماینده مردم آبادان و فرد بسیار محترم و انقلابی بود. خیلی ناراحت شدم و با تندی با آنهایی که ایشان را گرفته بودند برخورد کردم.

گفتند آقای بنی‌صدر گفته ایشان را پشت تریبون ببریم. من هم با عصبانیت جواب دادم که آقای رئیس جمهور بیجا کرده و شما هم غلط کردید که اینطور با ایشان برخورد کردید.

بعد آنها را کنار زدم و هماهنگ کردم تا آقای رشیدیان را از دانشگاه خارج کنند. از ایشان هم عذرخواهی کردم.

پشت تریبون ببرند که چه کار کند؟

اینها افرادی را که حزب اللهی بودند، می‌گرفتند و پشت تریبون می‌بردند. یک نفر بود به نام ذوالفقاری که از نیروهای خودشان بود و خیلی خشن بود. این افراد را می‌گرفت و اسم و فامیل آنها را می‌گفت و مثلا می‌گفت فلانی از دادستانی و همه هو می‌کردند. یا فلانی از نیروهای سپاه و هو می‌کردند. به اصطلاح هویت آنها را به عنوان چماقدار معرفی می‌کرد.

برخی را هم از همان بالا به پایین پرت می‌کردند که تعدادی مجروح شدند.

در این گیرودار آقای علیرضا صادق‌نوبری رئیس وقت بانک مرکزی که روی بنی‌صدر و در دفتر او هم نفوذ بسیاری داشت، پیش من آمد و گفت آقای رئیس جمهور گفتند شما بروید بالا پیش ایشان. من گفتنم با ایشان کاری ندارم و مسئول مستقیم بنده هم آقای مهدوی‌کنی (وزیر کشور وقت) هستند. با ایشان تماس بگیرید و اگر ایشان اجازه دادند من می‌روم.

فکر می‌کردم که ممکن است بالای تریبون به من هم بی‌احترامی کند. من هم سید و جوشی، جواب رئیس جمهور را می‌دادم و خیلی بد می‌شد.

خیلی تند با آقای نوبری صحبت کردم. او گفت: «این چه وضعی است؟» گفتم: «این به شما مربوط نیست، این وضعی است که خود شما به وجود آوردید. تازه از ما هم توضیح می‌خواهید؟» گفتم ما قبلا هشدار داده بودیم که اینجا برای این مراسم مناسب نیست ولی شما گوش ندادید و الان هم داریم چوب همان را می‌خوریم.

همین نرفتن، باعث شد تا بنی‌صدر کینه ما را به دل بگیرد و بعدا هم در جلسه‌ای گفته بود این آقای رئیس پلیس حزب جمهوری چرا به نیروهایش یک باتوم هم نداده بود؟ همین شده بود اتهام ما.

همان شب حضرت امام به آیت‌الله موسوی اردبیلی که دادستان کل بودند دستور رسیدگی دادند. ایشان هم دستوراتی دادند و مسائل را پیگیری کردند.

البته بنی‌صدر و هوادارانش به خصوص منافقین ول کن ماجرا نبودند و یکی دو روزی هم جلوی دادگستری شلوغ کردند.

دو روز بعد از این حوادث، من به عنوان رئیس پلیس تهران، مصاحبه تلویزیونی با همین آقای همتی که الان رئیس بیمه هست و آن زمان خبرنگار تلویزیون بود،کردم و صریحاً گفتم که چه اتفاقاتی رخ داد و از جمله در بازپرسی‌ها هم اعلام کردم که تا زمانی که اختلاف بین مسئولین سیاسی کشور هست و مرزبندی قانونی برای جریانات و گروه‌ها تعریف نشود، شاهد همین مسایل خواهیم بود.

در عین حال گفتم که شخص آقای بنی‌صدر مسئول تمام این حوادث است.

در آن مصاحبه‌ای که با صدا و سیما داشتم، بحث حضور لباس زردها و گارد بنی‌صدر را هم مطرح کردم و آن ضرب و شتم‌های مردم و برخوردهای بنی‌صدر در قضایا را هم افشا کردم.

رئیس شهربانی در آن مقطع آقای میرسلیم بود؟

بله. که البته بعدا او را برکنار کردند و این مسئولیت به شهید وحیددستجردی سپرده شد.

 چطور شد که دامنه این حوادث و التهابات تا 30 خرداد 60 کشید؟

پس از حوادثی که بعد از غائله 14 اسفند اتفاق افتاد، حضرت امام خیلی تلاش کردند اقداماتی در جهت رفع این مشکل بین بنی‌صدر و نیروهای حزب‌اللهی انجام شود. از جمله هیات سه نفره انتخاب شد که اعضای آن مرحوم آقای اشراق به نمایندگی از بنی صدر، آقای یزدی به نمایندگی از شهید بهشتی [شورای قضایی] و مرحوم آقای مهدوی کنی به نمایندگی از امام بودند.

خود حضرت امام چندین بار تذکر دادند و 25 اسفند هم بخصوص از آقایان شهید بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و مرحوم آقای هاشمی و بنی‌صدر و دیگران خواستند دست از مشاجره بردارند. هرچند در واقع، آقایانی که در مقابل بنی‌صدر قرار داشتند، مظلوم واقع شده بودند. همه قبول کردند و بنی‌صدر هم قول داد دست از سخنان تنش‌زا بردارد ولی از فروردین 1360 دوباره شروع کرد.

از این طرف، پرونده 14 اسفند هم کم‌کم داشت مراحل نهایی خود را طی می‌کرد و بنی‌صدر فهمیده بود این پرونده بدجوری به ضررش تمام خواهد شد.

لذا منافقین فعال‌تر شدند و بمب‌گذاری‌ها و ترورها در سراسر کشور شروع شد که نقطه اوج آن در تهران بود.

کابینه شهید رجایی هم در آن مقطع سه وزیر نداشت و مجلس فشار می‌آورد که این سه وزیر را معرفی کنید. از آن طرف بنی‌صدر بازی در می‌آورد و خلاصه مسائل به اینجا رسید که 30 خرداد، منافقین یک راهپیمایی به راه انداختند که درواقع اعلام ورود آنها به فاز نظامی بود.

بنابراین بنی صدر در 14 اسفند تیر خلاص را به خودش زد و هرچند امام علاقمند بودند تا او را حفظ کنند و دوست نداشتند اولین رئیس جمهور نطام چنین سرنوشتی داشته باشد، اما نشد.

پس از حذف بنی‌صدر از فرماندهی نیروهای مسلح و تلاش نمایندگان مجلس برای عدم کفایت سیاسی او، هم بنی‌صدر و هم منافقین به نقطه پایان رسیدند و خط ترور مسئولان نظام جمهوری اسلامی آغاز شد.

 منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار