طلایه داران مرصاد (۱)؛

اعزام سريع و سرنوشت‏‌ساز رزمندگان استان سمنان در عملیات مرصاد

جمعیت کنار جاده با یک نگاه معنادار به اتوبوس‌های حامل بچه‏‌ها نگاه می‏‌کردند. به نظر می‏‌آمد آنها امیدشان به این رزمنده‌هاست. نجات خود از این آوارگی را می‏‌دیدند. بعضی‏‌ها دست تکان می‏‌دادند و دعا می‏‌کردند.
کد خبر: ۳۰۱۵۱۴
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۷:۱۱ - 26July 2018

اعزام سريع و سرنوشت‏ ساز رزمندگان  سمنان در عملیات مرصادبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، به مناسبت سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد خاطرات چند تن از رزمندگان تیپ 12 قائم (عج) استان  را در زیر مرور می کنیم.

برادر عبدالله دخانچی در خاطراتش از عكس العمل شهيد «محمد رضا خالصي» در بعد از پذيرش قطعنامه مي‏گويد:

بعد از اينكه راديو خبر پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران را اعلام كرد، شهيد خالصی از چادر عمليات(در ملخ خور مريوان) بيرون آمد. ناراحتی از سر و صورتش مي‏ باريد. رو كرد به من و گفت: «شنيدي اخبار چی گفت؟ ديدی چه خاكی به سرمان شد؟» نمي دانستم چه بگویم. مثل مرده شده بودم. پوتين هايش را پوشيد و سوار تويوتا شد. من هم پريدم كنار دستش. بد جوری رانندگی می كرد. سه بار تو راه بهش گفتم: يواش! او اصلاً در عالم ديگری بود.

پاهايم را به كف ماشين فشار مي‏دادم. هر لحظه احساس مي‏كردم در حال معلق زدن هستيم. جلو سنگر بچه ها ترمز زد. مثل موشك پريد پايين. يك يك سنگرها را سر مي‏زد و مي‏یگفت: «بچه ها محكم باشين! ما اين حرف ها را قبول نداريم.» دوباره سوار تويوتا شديم و به عقب برگشتيم. وسط راه به قره خانی- يكی از روستاهای شهر مريوان- رسيديم. در قره خانی يك چشمه آب بود و چند تا درخت گردو. نشست و شروع كرد های های گريه كردن. كمی دلداريش دادم. گفتم: شايد راديو اشتباه كرده! شايد ايران می‏ خواهد گولشان بزند! يك بار ديگر به خط مقدم رفتيم. تا غروب آن جا بوديم. من ساكت بودم و او مي ‏خروشيد. قبل از اذان به قرارگاه رفتيم. هر كسي چيزی می ‏گفت. تا آن وقت نمی دانست پذيرش قطعنامه توسط امام بوده. حالت عجيبی در او به وجود آمد. خيلي تغيير كرد و گفت: اگر امام قطعنامه را پذيرفته هيچ حرفی نيست! ما هم مطيعيم. ديگر هيچ نگرانی در او نديدم.

برادر جواد داوری، مسوول بسیج تیپ 12 قائم(عج) در عملیات مرصاد، حضور نیروهای داوطلب به جبهه ها را درآن روزها بسیار عجیب می‏داند و می‏گوید:

وقتی که مردم شنیدند مجدداً عراق بعد از پذیرش قطعنامه، از فرصت پیش آمده سوء استفاده کرده، و منافقین نیز با آن‏ها، همراه هستند و به دنبال پیام امام خمینی(ره) که وضعیت جبهه ‏ها را بسیار حساس دانسته و مردم را دعوت به حضور در جبهه‏ ها می‏کند یک حرکت بسیار عجیبی بین مردم ایجاد شد و حتّی کسانی که تابحال به جبهه نیامده بودند نیز حرکت کرده و به سمت جبهه‏ ها اعزام‏ شدند.

  به غیر از نیروهای رزمی گردان‏ها، آنقدر نیروهای خدمات رزم و پشتیبانی رزم به منطقه اعزام شده‏ بود که ما در جذب آنها مشکل پیدا کرده و جایی برای به کارگیری آنها نداشتیم و مجبور شدیم گردان‏ های موقت ایجاد کرده تا در مواقع لزوم از آنها استفاده نمائیم و وقتی عملیات مرصاد به اتمام رسید؛ نیروها فشار زیادی بر ما وارد می‏کردند که چرا از ما استفاده نمی‏کنید. ما نیروها را مدتی جهت احتیاط نگه داشته تا ببینیم، اوضاع چه خواهد شد.

برادر فیض الله خلیل زاده، از بسیجیان فرهنگی، چگونگی اعزام خود و سایر بچه ‏های گــردان امــام رضا (ع) را چنین توضیح می‏ دهد:

اوایل مرداد ماه سال 1367، موقع رفتن به منزل، با خبر شدم که قرار است به جبهه اعزام شویم. گردان ما، گردان امام رضا(ع) بود. گفته ‏شد؛ کادر گردان را برای این کار آماده کنیم. فرمانده ‏گردان برادر «محمد ‏ابراهیم غریبشاه» به من گفت: «برادر خلیل زاده! شما امروز در سمنان بمان، فردا و پس فردا، اعزام داریم. همه بچه ‏ها را جمع و جور کن و سریع‏تر خودت را به آن‏ها برسان.» اتوبوس‏ ها، جلوی سپاه آماده بودند، بچه ها آرام آرام سوار می‏ شدند. طبق دستور فرمانده گفتم: اگر اجازه دهید من هم بروم، اول نپذیرفت، اصرار کردم، وقتی پافشاری زیاد مرا دید، بالاخره به اتفاق همرزمان به سمت تهران وسپس همدان حرکت کردیم در مسیر حرکت تا همدان، چیز خاصی به چشم نمی‏ خورد اما بعد از آن، آثار جنگ به تدریج خودش را نشان می‏داد. تردّد ماشین ‏ها، غیرعادی می‏ نمود. حرکت از شرق به غرب کمتر دیده می‏شد، بیشتر ماشین ‏ها از غرب به شرق در حرکت بودند. اتومبیل‏ های زیادی کنار جاده و در بیابان ‏های اطراف پارک کرده بودند. مردم در یک حالت سرگردانی و پراکندگی به سر می‏بردند. نه شباهت به مسافران تو راهی داشتند و نه به گروه های کارگری و نه همانند کشاورزان و نه... . آن‏ها بار زیادی را با خود حمل می‏ کردند، بیشتر بارشان، وسایل و اثاثیه منزل بود. دام‏های زیادی را درون آن‏ها جای داده بودند. هر چه جلو‏تر می‏ رفتیم به ترافیک جاده، حاشیه بیابان‏ ها و اطراف افزوده می‏شد... .

   چشمان جمعیت کنار جاده با یک نگاه معناداری به اتوبوس های حامل بچه ‏ها نگاه می‏کردند. به نظر می‏آمد آنها امیدشان به این رزمنده‏ هاست. نجات خود از این آوارگی را در می‏دیدند. بعضی‏ ها دست تکان می‏دادند و دعا می‏کردند.

   بالاخره به کرمانشاه و بعد به تیپ 12قائم(عج) در مقرّی به نام اردوگاه صادقین رسیدیم که با استقبال گرم رزمنده‏ ها مواجه شدیم و برای استقرار بچه ‏ها، دستوراتی داده شد.

برادر مهدی مهدوی‏ از اعزام نیروها و رسیدن آنها به مقر صادقین می‏گوید:

سوم مرداد ماه بعد از نماز مغرب و عشاء ‏دیدیم که الحمدالله بسیجی‏ های خیلی خوب و زبده جنگ، از شهرستان ‏های استان کَنده شده و کم‏کم وارد مقر صادقین ‏شدند که خیلی برای ما غیر ‏منتظره بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها