بخش اول/ برش‌هایی از کتاب «یک تیر و چهارده نشان»؛

‌نمی‌توانم ببینم که به حرم حضرت زینب (س) توهین می‌شود

پدر ابوالفضل می‌گوید: امتحان کتبی سازمان انرژی اتمی قبول شد. روزی که قرار شد برای مصاحبه حضوری بروند، مصادف با ایام حضورش در کربلا بود. پیش من آمد. گفت، «اگر به کربلا بروم، این موقعیت را از دست می‌دهم و اگر برای مصاحبه بروم، کربلا را. به نظر شما چه کار کنم؟»
کد خبر: ۳۲۴۴۵۵
تاریخ انتشار: ۰۸ دی ۱۳۹۷ - ۰۰:۰۱ - 29December 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: بیست و هشتمین روز از شهریورماه ۱۳۶۲ در اصفهان کودکی متولد شد که بعد‌ها همکارانش او را «مشکل گشا» نامیدند. اما در بدو تولد پدر نام پسر خود را «ابوالفضل» نهاد تا اسمی را انتخاب کرده باشد که کمتر شنیده و مظلوم واقع شده است.

روز‌های کودکی ابوالفضل زیر صدای گلوله جنگ در اهواز سپری شد. وی از همان روز‌ها آرزو داشت راه پدر خود را ادامه دهد و اصرار می‌کرد که یک لباس همچون لباس فرم پدر داشته باشد. سرانجام پیروز شد و برای اولین مرتبه در پنج سالگی لباس سبز پاسداری را به تن کرد. تا مدت‌ها هرکجا که می‌خواست برود، همان لباس را می‌پوشید. سال‌ها گذشت. ابوالفضل دیپلم گرفت و پدر به او پیشنهاد داد که وارد سپاه شود، اما وی گفت، «دوست دارم زمانی وارد سپاه شوم که انسان موثری شده باشم!» برای همین در دوره‌های تخصصی لیسانس تکنسین ماشین آلات زرهی یکی از شرکت‌های آلمانی شرکت کرد و زمانی‌که در آستانه فارغ‌التحصیلی بود یگان مهندسی او را به عنوان نیروی خود معرفی کرد و استخدام شد. دیگر هرکجا که نیاز بود به صورت داوطلبانه حضور پیدا می‌کرد.

سال ۹۱ صحبت از جبهه مقاومت شد. ابوالفضل با بی‌تابی می‌گفت، «من احساس وظیفه می‌کنم و باید اکنون به سوریه بروم، آدم نمی‌تواند قبول کند، زنده باشد و شیعه و حرم حضرت زینب (س) مورد تعرض، توهین و بی‌حرمتی قرار گیرد؟!» با شرح تخصص‌ها و پیگیری‌های مستمر وی مردادماه ۱۳۹۲ اعزام شد. پس از ۳۵ روز بازگشت؛ اما دیگر ابوالفضل سابق نبود. مرتبه دوم پاییز ۱۳۹۲ اعزام شد و در بیست و سومین روز از آذر ماه ۱۳۹۲ به آرزوی خود رسید. از ابوالفضل یک فرزند پسر به نام «محمدمهدی» به یادگار مانده است. پیکر مطهر این شهید مدافع حرم در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفته است. در ادامه بخش اول خاطراتی از کتاب «یک تیر و ۱۴ نشان» مجموعه خاطرات و زندگی نامه شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان» می‌خوانید.

سفر کربلا و یا مصاحبه شغلی؟!!! / مُد فقط سیره حضرت زهرا (س)

غیرت کودکی

همسرم دوران جنگ در جبهه حضور داشت. پس از جنگ نیز حاج آقا برای دوره دافوس، تهران بود، قبل از آن هم سیستان و بلوچستان و جنوب و جا‌های دیگر. ما همه جا همراه‌شان بودیم تا وقتی ابوالفضل به دبیرستان رفت. آن موقع من و بچه‌ها در اصفهان ماندیم.

یک روز به نانوایی رفتم. ابوالفضل مدرسه بود و صف نانوایی هم شلوغ. خیلی معطل شدم؛ ناگهان کسی روی شانه‌ام را زد و چادرم را گرفت. سرم را برگرداندم. دیدم ابوالفضل با ابرو‌های گره خورده ایستاده‌است. اشاره کرد که بیایم عقب. وقتی از صف آمدم بیرون، با ناراحتی گفت، «مگه من مُردم که شما اومدین صف نونوایی؟ اون هم جلوی این همه نامحرم!»
بابت غیرتش خدا را شکر کردم.

راوی: مادر شهید

مد حضرت زهرا (س)

همیشه به ما سفارش حجاب می‌کرد. می‌گفت، «اگر می‌خواهید قیامت، جلوی حضرت زهرا (س) روسفید باشید، نباید گوش به حرف دیگران بدهید و روی مد رفتار کنید. نباید بگویید عرف جامعه اینطور می‌گوید. باید به آیات قرآن و زندگی حضرت زهرا (س) نگاه کنید. ببینید آن‌ها چه می‌گویند همان کار را انجام دهید.»

 

سفر کربلا و یا مصاحبه شغلی؟!!! / مُد فقط سیره حضرت زهرا (س)

انرژی سیدالشهدا

امتحان کتبی سازمان انرژی اتمی را قبول شد. روزی که قرار شد از تهران بیایند برای مصاحبه حضوری، مصادف با ایام حضورش در کربلا بود. پیش من آمد. گفت، «اگر به کربلا بروم، این موقعیت را از دست می‌دهم و اگر برای مصاحبه بروم، کربلا را از دست می دهم. به نظر شما چه کار کنم؟»

گفتم، «دلت با کدام است؟»

جواب داد، «با کربلا.»

بهش گفتم، «به کربلا برو. ان شالله خود حضرت سید الشهدا (ع) کاری که خیر و صلاحت باشد را درست میکند.»
شاید اگر پی دلش نرفته بود، امروز اسمش مدافع حرم خواهر و دختر سیدالشهدا (ع) نبود.

راوی: پدر شهید

حقوق با برکت

یگان هر چندوقت یک‌بار برای تعمیر ماشین آلاتش نیرو‌هایی از بیرون می‌گرفت. آن‌ها دستی به سر و روی ماشین‌ها می‌کشیدند و هر بار مبلغ زیادی فاکتور می‌دادند.

وقتی توان و تخصص ابوالفضل را دیدند، چند برابر حقوق سپاه را برای همکاری به او پیشنهاد کرده بودند. با این کار هم یک نیروی متخصص خوب داشتند و هم ابوالفضل مانع از درآمد آن‌ها در سپاه نمی‌شد. با من مشورت کرد. گفتم، «درسته حقوق سپاه خیلی کم‌تر از این حرف‌هاست، اما ان‌شالله برکتش بیش‌تره و شبهه‌ناک نیست.»

 

سفر کربلا و یا مصاحبه شغلی؟!!! / مُد فقط سیره حضرت زهرا (س)

غذای ممنوع

روز‌هایی که تا بعد از ساعت اداری می‌ماند، ناهار پادگان را می‌خورد، اما اگر ساعت دو کلاس داشت، غذای سرکار را نمی‌خورد. حتی روز‌هایی بود که تا غروب گرسنه می‌ماند، اما می‌گفت، «تحصیل یک امر شخصی است، نباید موقع رفتن به کلاس از غذای بیت‌المال استفاده کرد.»

راوی: یکی از دوستان شهید

خانه مشکل گشا

وقتی متاهل شد رفت خانه سازمانی سپاه ساکن شد. چند ماه بعد که مغازه‌اش را با آپارتمانی تعویض کرد، برای مشورت آمد و گفت، «دلم می‌خواهد خانه سازمانی را پس بدهم تا فرد دیگری که احتیاج دارد بگیرد، اما از طرف دیگر بابت تعمیر خانه جدید، بدهی بسیاری پیدا می‌کنم.»

گفتم، «درسته که از لحاظ قانونی شما می‌توانید پنج سال در این خانه زندگی کنید، اما حال که خانه دارید، بهتر است در منزل خودتان ساکن شوید. چون مشکل یک بنده خدای دیگر را حل می‌کنی، خدا خودش کمک‌تان می‌کند.»

با این‌که چند ماه بیش‌تر توی خانه سازمانی نبود، ظرف چند روز اسباب کشی کرد و رفت خانه خودش، هرچند هنوز کامل نبود.

راوی: پدر شهید

انتهای پیام/ ۷۱۱

نظر شما
پربیننده ها