یک بانوی انقلابی روایت کرد؛

پخش اعلامیه در بین نمازگزاران مسجد حظیره تا چاپ عکس امام خمینی (ره) در منزل

«آسایش» یکی از بانوان انقلابی است که به‌عنوان کوچک‌ترین بانوی انقلابی دیار دارالعباده در وسط میدان مبارزات، کار فرهنگی و تبلیغاتی انجام می‌داده است.
کد خبر: ۳۳۲۱۷۷
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۲ - 09February 2019

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس به نقل از فارس، به خاطر کم‌کاری در حوزه بانوان و عدم شناخت انقلابیون واقعی که به رسانه‌ها دسترسی ندارند و همچنان در گمنامی به سر می‌برند در مقابل، عده‌ای پیدا می‌شوند که به دلایل شخصی و دسترسی بیشتر به رسانه‌ها خاطرات خودساخته و بدون محتوا از خود منتشر می‌کنند و حتی اصرار بر نام‌گذاری خود به عناوین خاص در انقلاب هستند که اگر دراین‌بین خبرنگاران هوشیار نباشند در ضایع کردن حقوق انقلابیون واقعی مقصرند.

پخش اعلامیه در بین نمازگزاران مسجد حظیره تا چاپ عکس امام خمینی(ره) در منزل

در میان جمعیت بانوان یزدی وقتی بدون اطلاع قبلی از بانوان شرکت‌کننده در جمعیت بانوان فاطمی خواهش کردم اگر بانوی مبارز انقلابی را می‌شناسید برای مصاحبه با او به من معرفی کنید؛ چند نفر از بانوان همراهان خود را معرفی می‌کردند که دراین‌بین یکی از این گوهرهای نایاب را یافتم که خاطرات منتشر نشده بسیاری دارد که تنها به گوشه‌ای از آن می‌پردازم.

خانم آسایش متولد 42 از زنان انقلابی و جزء آن دسته از خانواده‌های سرشناس یزدی به شمار می‌رود که به همراه برادرانش در وسط میدان مبارزه فعالیت فرهنگی و عملیاتی داشته است. با نگاهی به دوردست‌ها و با یک‌نفس عمیق می‌گوید: خردسال بودم که پدرم فوت کرد و به همراه مادر و سه برادر و خواهرم به یزد آمدیم. از 12 سالگی به‌واسطه فعالیت برادرانم، با انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) آشنا شدم. چون همیشه انقلابی‌ها به دنبال افراد مورد اعتماد بودند در هر خانواده‌ای که یک نفرانقلابی بود بقیه هم با او فعالیت می‌کردند.

کار فرهنگی و تشکیلاتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی

نزدیک پیروزی انقلاب 15 ساله می‌شدم و فعالیت من‌بعد از دو سه سال بیشتر و قوی‌تر می‌شد. حدود 10 تا 15 نفر دختر و خانم‌هایی باسن بیشتر از من بودیم که هماهنگ و به‌نوبت برای پخش اعلامیه و عکس امام خمینی(ره) به‌صورت تشکیلاتی کار می‌کردیم. برای اینکه مأموران به ما شک نکنند با چادر رنگی بیرون می‌رفتیم تا عادی جلوه کند.

اعلامیه‌ها را به‌صورت لوله‌های باریک می‌پیچیدیم و در جیب‌های مانتو می‌گذاشتیم. وقت نماز به مسجد حظیره می‌رفتیم. خانم‌ها طبقه بالای مسجد نماز می‌خواندند و از آن بالا صفوف نمازگزاران مرد دیده می‌شد. من کنار دیوار برای نماز می‌ایستادم و وقتی همه به رکوع یا سجود می‌رفتند اعلامیه‌ها را بر سر نمازگزاران می‌ریختم و خیلی عادی پس از اتمام نماز از مسجد بیرون می‌آمدیم.

انقلابیون مدتی را به ما آموزش داده بودند که چگونه اعلامیه را پخش‌کنیم و یا چگونه رفتار کنیم تا از سوی مأموران شناسایی نشویم. به ما آموزش داده بودند که اگر شناسایی شدیم در حال فرار لباس حاوی اعلامیه‌ها را جایی پرت کنیم که اگر دستگیر شدیم مدرکی به دست رژیم نیفتد و زود آزادشویم.

یک‌بار که برادرم از مسجد حظیره برمی‌گشت تا سوار ماشین‌دوستانش شود. مأموران که او را در حال پخش اعلامیه دیده بودند در بیرون مسجد دستور ایست می‌دهند. چون آموزش‌ دیده بود و اعلامیه‌ها را در جیب کت می‌گذاشت زود کت را درمی‌آورد و از ماشین بیرون می‌پرد و به دوستانش می‌گوید شما آرام دور شوید تا ببینم چکار دارند.

در ساواک هم خودش را به بی‌سوادی زده بود که چیزی نمی‌داند و مأموران را گمراه کرده بود که یک روز بعد آزادش کردند. وقتی خبر دستگیری‌اش به ما رسید دستگاه چاپ عکس را از زیرزمین خانه بیرون بردیم و کف زیرزمین را سیمان کردیم تا اثری از مواد چاپ عکس باقی نماند. برادرم بعدها در جنگ به اسارت درآمد و آن موقع خانمش دو ماهه باردار بود و وقتی از جنگ برگشت فرزندش هشت‌ساله بود.

پخش اعلامیه در ژاندارمری یزد

حدود یک سال و نیم به پخش اعلامیه مشغول بودیم و علاوه بر مسجد و ریختن اعلامیه در خانه مردم، به کنار ژاندارمری هم می‌رفتیم و شب‌ها لوله‌های اعلامیه را به سربازان می‌دادیم. یک‌شب یکی از سربازان با گریه خواهش کرد دیگر اعلامیه نیاوریم چون لو رفته است و حسابی جریمه و اضافه‌خدمت خورده‌اند.از آن‌طرف وقتی برگشتیم تا اعلامیه‌ها را تحویل دهیم انقلابیون از طریق نفوذی خود در ژاندارمری فهمیده بودند که سربازان از دست فرماندهشان کتک‌خورده‌اند و از آن موقع برای حفظ جان سربازان دیگر اعلامیه به ژاندارمری نبردیم.

چاپ عکس امام خمینی(ره) در زیرزمین خانه

انقلاب و مبارزات که به اوج خود می‌رسید مردم هم دوست داشتند تا عکس امام را در خانه خود داشته باشند تا با چهره امام آشنا شوند.

برادر کوچکم از جیب خودش یک دستگاه چاپ عکس خرید و آن را به زیرزمین خانه بردیم. سه چهار سالی به پیروزی انقلاب مانده بود که این کار را در خانه با سه تا از برادرانم شروع کردیم. من چون از همه کوچک‌تر بودم باید دستم را زیر نور می‌گرفتم و مرتب دستم را رد می‌کردم تا عکس بیرون بیاید.بعد آن را در مواد ظهور و ثبوت می‌انداختیم و شب تا صبح دور اتاق‌های خانه آویزان می‌کردیم تا خشک شود و هر بار که راهپیمایی بود بین مردم پخش می‌کردیم و یا به علاقه‌مندان هدیه می‌دادیم.

عکس‌ها را برادرم در ساک می‌گذاشت و بعضی شب‌ها به اصفهان می‌برد و به دست انقلابی‌ها می‌داد.یک‌بار که به ایست و بازرسی رژیم نزدیک می‌شدند از ترس گیر افتادن ساک را از پنجره اتوبوس ته دره می‌اندازد. وقتی مأموران اتوبوس را بازرسی می‌کنند چیزی پیدا نمی‌کنند.

خودم و دیگر خانم‌هایی که با هم برای انقلاب کار می‌کردیم در اکثر راهپیمایی‌ها به‌عنوان انتظامات در صف اول بودیم تا شعارها را به گوش صفوف عقب برسانیم و اگر خطری زنان شرکت‌کننده را تهدید کرد زود اطلاع دهیم.

در جریان سقوط ساواک و هجوم مردم به ساواک یادم هست که یک نفر شهید شد و حتی شلیک هم می‌کردند و برای اینکه صف مردم به هم نخورد و مردم زیردست و پا له نشوند فریاد می‌زدیم ترقه رژیم بود و مردم آرام می‌شدند.

در اکثر راهپیمایی‌ها و تجمعات وقتی مأموران به صفوف راهپیمایان حمله می‌کردند تا آنان را دستگیر کنند همه موظف به فرار بودیم.به ما گفته بودند دوریالی در جیبتان بگذارید تا اگر تظاهرات کنندگان به داخل خانه مردم پناه می‌برند به آن‌ها دوریالی بدهید تا به خانواده‌هایشان خبر بدهند و یا شماره‌هایشان را بگیرید و به زن و بچه و یا پدر و مادرشان خبر بدهیم که نگران شهادت یا زخمی و دستگیری آنان نشوند.

شعارنویسی روی دیوارها

برادرانم به همراه دیگر دوستانشان شب‌ها روی دیوارهای شهر و حتی بخش‌های اطراف ازجمله زارچ که محل تولدمان بود شعارنویسی می‌کردند.من همراهشان می‌رفتم و چادر رنگی می‌پوشیدم و سر هر کوچه کشیک می‌دادم تا اگر مأمور یا مردم می‌خواستند رد شوند به آن‌ها خبر بدهم. خدا را شکر هیچ‌وقت اتفاقی نیفتاد و شعارهای زیادی از جمله « مرگ بر شاه» روی دیوارها نوشتیم.

انتهای پیام/3404

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار