خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۲۶)/ جا ماندن پیکر پاک رزمندگان اسلام در بازی دراز

پاسدار شهید «مهدی محمدباقری» در خاطرات خود شرح حالی از دستگیری یک درجه دار عراقی و جا ماندن پیکر پاک رزمندگان اسلام در قله‌های بازی دراز و بازگشت رزمندگان اسلام به تهران را بیان کرده است.
کد خبر: ۳۴۱۶۶۵
تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۶:۰۰ - 18April 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مهدی محمدباقری» در تاریخ یکم تیر ۱۳۳۷ در تهران چشم به جهان گشود. وی در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۲۶)/ جا ماندن پیکر پاک رزمندگان اسلام در بازی دراز

تصویر دفترچه خاطرات پاسدار شهید «مهدی محمدباقری»

خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۲۶)/ جا ماندن پیکر پاک رزمندگان اسلام در بازی دراز

ادامه متن دفترچه خاطرات را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

«... که همه برادران خوابیده‌اند جز همین چند نفر که در آسایشگاه جای خواب به زورگیر می‌آید و امروز صبح من و عرب (شهید) به محوطه پادگان ابوذر رفتیم که برادر صادقی (دیده‌بان سپاه) را دیدم که نهار رفتیم پیش او و ناهار آب گوشت خوردیم و بعدازظهر خوابیدیم و عصری به آسایشگاه آمدیم دیدیم برادران می‌گویند فردا می‌خواهیم برویم تهران و من هم خوشحال شدم و وقت نماز مغرب و عشاء در گروهان ۲ جمع شدیم و برادر وزوایی (فرمانده گردان) هم شرکت داشت.

و بعد از نماز راجع به عملیات صحبت کرد و از دهان یکی از درجه داران عراقی شنید که می‌گفت: وقتی که دستگیر کردند گفت. فرمانده شما کجاست برادران، برادر موحد (شهید) را به او نشان دادند او گفت: نه آن اسب سوار را نشان بدهید او کجاست که سوار بر اسب است و با شمشیر می‌جنگند که او امام زمان (عج) است که با کافرین می‌جنگند و خلاصه وضع فردا را روشن کرد و قرار شد که فردا به تهران برویم، ولی تعدادی از جنازه‌های برادران در قله‌های بازی دراز افتاده که نمی‌توانیم برویم و بیاوریم روح آن‌ها شاد باشد.

دوشنبه ۱۳۶۰/۲/۱۴

امروز صبح وقتی که از خواب بلند شدم دیدم برادران می‌گویند امروز صبح ماشین می‌آید و می‌رویم تهران من هم سریع وسایل را آماده کردم هرچه منتظر شدم دیدم از ماشین خبری نیست و همه به فکر این بودند از غنایمی که خودشان از عراقی‌های مزدور گرفته‌اند و حق‌شان هم بود به تهران بیاورند من که یک کلاشینکف قنداق تاشو، یک دوربین دیده‌بانی و یک سرنیزه آن را داشتم آن را به دیگر برادران گردان ۶ دادم، چون آن‌ها تازه آمده بودند».

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها