به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، شهرستان بهاباد در ۲۰۰ کیلومتری مرکز استان یزد قرار دارد، زادگاه عالم ربانی «ملاعبدالله یزدی بهابادی» صاحب کتاب «حاشیه در منطق» و استاد شیخ «بهایی» و حاکم نجف و خزانهدار حرم امیرالمومنین علی علیه السلام بوده و تاکنون بیش از یکصد و ده شهید در راه اسلام و آرمانهای جمهوری اسلامی ایران تقدیم کرده است که در ادامه سطور دفتر زندگی شهید «عبدالمطلب شفیعی چایگانی» یکی از شهدای این شهرستان را از نظر میگذارنیم.
در دومین روز از ماه خرداد سال ۱۳۴۶ در روستای در بهنز از توابع بهاباد یزد در خانوادهای کاملا مذهبی و مستضعف فرزندی متولد شد که قبل از تولد به صورت وحی نام وی عبدالمطلب گذاشته شد و با تولد او بود که نور عجیبی در این خانواده پدیدار شد.
عبدالمطلب دو ساله بود که از روستا به شهر آمدند و در سن چهار سالگی بود که جهت فراگیری قرآن مجید راهی مکتب خانه شد و در سن ۶ سالگی قرآن را کاملا فرا گرفت و در همان مکتب خانه به عنوان استاد به افراد دیگر تعلیم قرآن میداد.
هفت ساله بود که به دبستان رفت و مراحل ابتدایی را در دبستانهای دکتر خانعلی و ناصر به پایان رساند. بعد از اتمام دوره دبستان در مدرسه راهنمایی فرساد ثبت نام کرد و دوره راهنمایی را با کسب نمرات عالی در تمامی دروس به پایان برد و به همین دلیل در انتخاب رشتههای دبیرستانی و هنرستانی مردد بود که با مشورت دوستانش در رشته تجربی در دبیرستان واعظی ثبت نام نمود.
مطلب از شروع انقلاب، به خوبی جایگاه مخصوص خود را در انقلاب یافت و در آن فعالانه شرکت کرد. بی تاب تلاشهای مستمر مذهبی – انقلابی بود و از این جهت در دبیرستان واعظی نقش عمدهای را ایفا میکرد. مطلب در طول دوره دبیرستان کمک بسیار موثری برای امور تربیتی مدرسه بود و انجمن اسلامی مدرسه را سرپرستی میکرد.
در تمامی دروس نمرات بسیار عالی میگرفت و در مدت تحصیل حتی یک تجدید هم نیاورد. اکثر تعطیلات مخصوصا تعطیلات تابستان را همراه با پدر مهربان و زحمتکش خود در کارخانه موزائیکسازی مشغول کار بود و از انجام هیچ کاری ابا نداشت و هیچگاه از کار خسته نمیشد. مطلب هیچگاه از کارش، از لباسش و از وسیله نقلیهاش که یک دوچرخه بود گلهای نداشت و از آنها کاملا راضی بود. مطلب دوره دبیرستان را با موفقیت کامل طی کرد.
قبل از اخذ دیپلم در کنکور ورودی دانشگاه امام صادق (ع) شرکت کرد و بعد از طی مراحل کتبی و مصاحبه در این دانشگاه پذیرفته شد.
مطلب به عنوان یک دانشجوی دوره فوق لیسانس دانشگاه امام صادق (ع) فردی بسیار موقر، متین، مخلص، صمیمی و دوست داشتنی بود.
مطلب فردی بود که همیشه سعی میکرد رضایت خاطر پدر، مادر، برادران و خواهران خود را جلب کند و هیچگاه نمیخواست بین افراد خانواده کمترین درگیری و ناراحتی وجود داشته باشد.
برآن بود که همیشه با گفتهها و کردههایش همه را ارشاد کند و همه را از هم راضی نگه دارد.
او همیشه باخدا بود، با ائمه بود، با انقلاب بود، پیرو امام بود و به درون پیامهای امام راه مییافت و از آنها درس میگرفت و آنها را سرمشق عملی حرکت خود قرار میداد و به یکایک افراد خانواده نیز میآموخت.
رابطه او با خدا رابطهای همیشگی و دائمی بود که این رابطه را شبی پدرش با چشمانش دید. مطلب در طول زندگی مخصوصا بعد از انقلاب حالت خاص دیگری داشت ونور عجیبی در وی مشاهده میشد؛ همیشه خندان بود، شاد بود، از بدیها دوری میکرد، صفا بود، مهر بود، محبت بود، وصل کننده بود و هیچوقت بد دیگران را نمیخواست و با همه جوش میخورد.
مطلب مخصوصا در طی دو سالی که در دانشگاه امام صادق (ع) درس میخواند برای خانواده اش حالت یک مرجع را داشت، حالتی که نمیشود با زبان وصف کرد و با قلم نگاشت، چون ارزش کارهایش بیش از نوشتن میباشد.
مطلب هنگام تحصیل در دانشگاه اکثرا صبحهای پنجشنبه از تهران به یزد میآمد و چون قبل از طلوع خورشید میرسید تا صبح قرآن تلاوت میکرد و شبهای جمعه را نیز با خواندن دعای کمیل در آرامگاه شهر و یا در منزل شهدا میگذراند و ساعت خوابش را بعد از خواندن نماز شب قرار میداد. خلاصه هرچه از خصوصیات او گفته شود کم است.
در تاریخ ۲۲ بهمن سال ۶۵ از دانشگاه به یزد آمد و پنهان از خانواده به عنوان رفتن به دانشگاه عازم جبهه شد. در اواخر اسفند ماه سال ۶۵ نامهای از وی برای برادرش که بنده باشم رسید که حاکی از رفتنش به جبهه بود، ولی در نامهاش اصرار کرده بود که جریان جبهه رفتنش همچنان مخفی باشد مخصوصا از پدر و مادر.
حدود سه روز از فروردین سال ۶۶ گذشته بود که خودش از جبهه آمد، ولی نه با لباس نظامی بلکه با لباس معمولی به این دلیل که کسی از موضوع با خبر نشود. اما بعدا همه فهمیدند غیر از پدرش. هنگامی که دوباره عازم رفتن بود موضوع را با پدرش در میان گذاشت.
همه ناراحت بودند؛ تمامی افراد خانواده مطلب را تا ترمینال بدرقه کردند، لحظات آخر چنان استثنائی بود که قابل توصیف نیست.
خلاصه شش روز از رفتن مطلب گذشته بود؛ خانوادهاش هرچه تلفن و تلگراف زدند خبری نشد تا این که در تاریخ ۲۳/۱/۶۶ پدرش تاب فراق نیاورد و تصمیم گرفت جهت تحقیق و کسب اطلاع از مطلب به دانشگاه برود، ولی در ساعتهای آخری که آماده حرکت به مقصد تهران بودند از طرف بنیاد شهید آمدند و اطلاع دادند که مطلب زخمی شده وساعت ۲ بعد از ظهر ملاقت دارد، اما چه ملاقاتی؛ ملاقت در خلدبرین. به این ترتیب قبل از اتمام دوره، کارنامه درخشان شهادت را گرفت و به لقاء الله پیوست.
عبدالمطلب در تاریخ ۱۸/۱/۶۶ در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای ۸ به وسیله اصابت تیر سیمینوف به ناحیه صورت، مغز سرش از پشت سر بیرون ریخته بود و پیکر پاکش بعد از شهادت بوسیله آتش عقبه آرپیجی سوخته بود.
بدن پاک و مطهر عبدالمطلب در تاریخ ۲۴/۱/۶۶ مصادف با ۱۴ شعبان ۱۴۰۷ هـ.ق باتشییع جنازه باشکوهی در گلزار شهدای خلدبرین یزد به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/