ماجرای لبخند شهید مدافع حرم بعد از شهادت

مصطفی قبل از شهادت به همرزمانش که پنج نفر با هم بودند، گفته بود: از این تعداد که با هم هستیم یکی‌مان خمس این راه می‌شویم.
کد خبر: ۴۵۳۳۵۹
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۶ - 27April 2021

ماجرای لبخند شهید مدافع حرم بعد از شهادت

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، سال‌ها بود که از ازدواج مصطفی و زینب می‌گذشت و در این چند سال، چون مصطفی حاضر نبود برای پول درآوردن هر کاری انجام دهد به لحاظ مالی روز‌ها برایشان سخت می‌گذشت. همسرش از این بابت شکایتی نداشت؛ چون وقتی قرار شده بود با هم ازدواج کنند هم از شرایط مصطفی خبر داشت و هم اعتقاداتش.

زینب شرایط سخت مالی را به خاطر اخلاق خوب همسرش و خوشی‌هایی که کنار هم داشتند، تحمل می‌کرد و حتی یک سال بعد از ازدواجشان از مصطفی می‌خواست گاهی هم عصبانی شود تا او اخم شوهر را ببیند. اما معنا و مفهوم زندگی برای این جوان مشهدی طور دیگری تعریف می‌شد. اخم مصطفی وقتی نمایان می‌شد که گناهی را می‌دید و یا قبح‌شکنی‌ها را مشاهده می‌کرد. این مسائل چیزی نبود که او را مثل بسیاری دیگر از افراد جامعه بی‌خیال کند و با دیدن این لحظات رویش را بگرداند و برود. مصطفی جلو می‌رفت و سینه را سپر می‌کرد و با همه قدرت مقابل هر منکری که اتفاق می‌افتاد، می‌ایستاد و می‌خواست نشان دهد بسیجی‌ها هنوز هستند و نمی‌گذارند جامعه به قهقرای فساد رود.

حتی آن روز که جمعی از دختران و پسران جوان را کنار خیابان دید که در یک مجلس مختلط مشغول قبح شکنی هستند با اینکه تنها بود، اما ساکت نماند و جلو رفت. آن‌ها مصطفی را مسخره کردند، اما او کسی نبود که گوشش بدهکار این حرف‌ها باشد. بالاخره بساطشان را جمع کرد. از این کار‌ها زیاد کرده بود و برای همین زینب فکر می‌کرد اگر روزی همسرش شهید شود حتماً شهید امربه‌معروف خواهد بود. مثل آن روحانی که اراذل و اوباش به خاطر همین کار شهیدش کردند.

روز‌های زندگی تک پسر خانواده از راه کار در یک پیک موتوری می‌گذشت، اما پیشنهاد پدرش را برای یک کار بهتر قبول نکرد؛ زیرا به‌واسطه رابطه‌ای که وجود داشت این شغل برایش جور شده بود. گاهی هم بنایی می‌کرد و در کار‌های فنی و دکوراسیون ساختمان تبحر خوبی داشت. چند جایی دنبال کار رفت، اما با عقاید او جور درنمی‌آمد. مثل کار در آژانسی که او را مجبور می‌کرد دیش ماهواره جابه‌جا کند و یا خانم‌های بدحجاب را سوار کند. مصطفی کسی نبود که به خاطر پول تن به این کار‌ها بدهد. البته او کوهی مثل زینب را پشت خودش حس می‌کرد و می‌دانست همسرش هم حاضر است سختی را تحمل کند، اما چنین لقمه‌ای سر سفره‌شان نرود.

بالاخره مصطفی همراه چند نفر از اقوام مغازه‌ای باز کردند و کار‌های مربوط به MDF را انجام می‌دادند و کار‌های دکوراسیون ساختمان می‌کردند. رفته‌رفته رفاه مالی به خانه آن‌ها آمد و حالا دیگر بر خلاف چند سال قبل هیچ مشکل مالی نداشتند. پول خوب درآوردن هم نتوانست مصطفی را از عقایدش دور کند. سال ۹۴ بود که عزم رفتن به عراق کرد تا در مقابل تکفیری‌ها در کنار مردم مظلوم عراق باشد. او اعتقاد داشت آن‌ها مسلمانند و ما باید کنار هم باشیم.

زینب ابتدا مخالف رفتن شوهر بود و جدای از دل‌بستگی می‌گفت شنیده آقا مخالف این کار است و رفتن شوهرش نوعی خودکشی است، اما طولی نکشید که دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدای مدافع حرم از تلویزیون پخش شد و دل زینب را برای درستی تصمیم همسرش قرص کرد. اما بازهم دلش خواست به حرم امام رضا (علیه‌السلام) برود و استخاره کند. جواب استخاره این آمد: «دعوت پیامبر با دعوت انسان‌های عادی فرق می‌کند به او اجازه دهید.» دیگر زینب کمک کرد و ساک مصطفی را بست.

مصطفی در فلوجه عراق مدتی حضور داشت و سپس عازم سوریه شد. او تبحر زیادی در تخریب و ساخت مواد منفجره دست‌ساز و کار با اسلحه را داشت. تعریف می‌کرد: «ما نیاز به نیرویی داشتیم که در سنگر بنشیند و تفنگی دست بگیرد و هر ۲۰ دقیقه یک‌بار، تیراندازی کند تا داعشی‌ها بدانند که اینجا هنوز نیرو هست. در این راه قبل از آمدن نیرو‌های ما چند تا شهید عراقی داده بودیم. من یک اسلحه را طوری طراحی کردم که خودش هر ۲۰ دقیقه یک‌بار تیراندازی می‌کرد. این کار چند فایده داشت. اول اینکه دیگر نیروهای‌مان شهید نمی‌شدند بعد اینکه ما به‌راحتی می‌توانستیم مقر دشمن را شناسایی کنیم.

بعضاً وقتی نیاز بود تک و پاتکی زده شود تا از جای دیگری عملیاتی غافلگیر کننده انجام شود، برای اینکه داعشی‌ها را سرگرم کرده باشیم، چند اسلحه را طوری درست کرده بودیم که هرچند دقیقه یک‌بار خودش شلیک می‌کرد و داعشی‌ها فکر می‌کردند که تعداد زیادی نیرو مقابل شان قرار دارند.»

بالاخره عمری جهاد با نفس در راه خدا جوان ۳۵ ساله مشهدی را در اردیبهشت سال ۹۵ عاقبت بخیر کرد و شد شهید مدافع حرم. یکی از همرزمانش ماجرای شهادت او را این‌گونه روایت می‌کند: «مصطفی در جریان عملیات آزادسازی «تدمر» به ارتفاعات جبل‌المزار عزیمت کرد. متأسفانه جاده مورد حمله تروریست‌ها قرار گرفت و درگیری سنگینی رخ داد. در اثنای درگیری داعشی‌ها یک نارنجک به سنگر شهید عارفی پرتاب کردند که باعث مجروحیت دست و پهلویش شد. مصطفی از بقیه نیرو‌ها جلوتر بود و به دلیل حجم آتش دشمن و همین طور بعد مسافتی که او با دیگر همرزمان داشت، پیکرش داخل سنگر ماند. البته به فرمانده بی‌سیم زدند که علمدار داریم. استعاره «علمدار» در مورد زخمی‌ها به کار برده می‌شود. هر چقدر هم که به خود مصطفی بی‌سیم زدند که «طاها، طاها» کسی جواب نداد و پس از گذشت ۳۰ ساعت پیکر شهید در سنگر توسط شهید هریری از همرزمانش به عقب منتقل شد. شهید هریری از هیبت شهید عارفی گفته بود: مانند حضرت ابوالفضل دست در بدن نداشت و خون گرم تمام تنش را فرا گرفته بود. لبخند بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. قبل از شهادت خود آقا مصطفی خطاب به همرزمانش گفته بود: از این تعداد پنج نفری که با هم هستیم، یکی‌مان خمس این راه می‌شویم، ولی آن کسی که به شهادت می‌رسد، وقتی سرش در دامان حضرت امام حسین (ع) قرار گرفت لبخند بزند. از تعداد شهدایی که به مشهد آورده بودند، فقط آقا مصطفی لبخند بر لب داشت.»

پیکر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی سرانجام در مشهد، گلزار شهدای بهشت رضا (ع)، قطعه ۱۵ به خاک سپرده شد.

منبع: فارس

انتهای پیام/ ۹۱۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار