دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

شهید موسوی به بنی‌صدر بدبین بود/ آخرین کلماتی که سید جلال زمزمه می‌کرد

سید جلال موسوی با تیزبینی خاصی که داشت، به بنی‌صدر بسیار بدبین بود و از همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی به او می‌گفت: «بنی‌صدر آمریکایی».
کد خبر: ۵۴۹۱۱۹
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۴۰۱ - ۰۳:۲۴ - 12October 2022

+توسل مادر شهید «موسوی» به حضرت امیرالمؤمنین (ع) برای شفای پای فرزندش/ شهیدی که زیرزمین خانه اقوام خود را به انبار مهمات تبدیل کرد// ناقصبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انقلاب اسلامی ایران از انقلاب‌های بزرگ جهان است که در آن مسجد به‌عنوان کانونی برای رشد، آگاهی و اوج‌گیری انقلاب، نقشی اساسی در حرکت و مبارزات انقلابی مردم و در نهایت پیروزی آن داشته است.

کتاب دین، خاطراتی از بچه‌های مسجد جزایری اهواز نوشته علیرضا مسرتی، تصویرگر روزهای انقلاب و جنگ و اتفاقات ریز و درشتِ این مسجد در آن زمان و نقش و تأثیر رزمندگان در روند رخدادها است.

در ادامه بخشی از این کتاب را می‌خوانید؛ 

به برکت آقا امیرالمؤمنین (ع) پای جلال به صورت معجزه‌وار شفا یافت

«شهید «سید جلال موسوی» متولد ۱۳۴۰ و از خانواده سرشناس موسوی بود. او در دوران طفولیت دچار بیماری شد و پای راست او فلج شد. مادرش می‌گوید: «آن موقع مدتی در نجف اشرف بودیم.

سید جلال را برای معالجه نزد دکتر می‌بردم؛ اما جواب مثبتی از دکتر نگرفتم. مدتی و روزی سه نوبت او را بغل می‌کردم و به حرم حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) می‌رفتم و از ایشان می‌خواستم که سلامت را به سید جلال بازگرداند. پس از مدتی به برکت آقا امیرالمؤمنین (ع) پای جلال به صورت معجزه‌وار شفا یافت.»

سید جلال از همان ابتدا به بنی‌صدر بدبین بود

در دوران انقلاب سید جلال ۱۶ ساله بود، اما قد و جثه‌اش کوچکتر از سنش نشان می‌داد. وقتی انقلاب به پیروزی رسید، سید در راه‌اندازی گروه تئاتر با همکاری حسین پناهی نقشی فعال داشت.

سید جلال با تیزبینی خاصی که داشت، به بنی‌صدر بسیار بدبین بود و از همان اوایل پیروزی انقلاب به او می‌گفت: «بنی‌صدر آمریکایی»

گاهی به او می‌گفتند: سید، اینطور نگو. بنی‌صدر از همراهان امام است.» اما سید جلال بر موضع خود اصرار می‌کرد.

زیرزمین خانه اقوام خود را به انبار مهمات تبدیل کرد

وقتی بچه‌ها تصمیم گرفتند کانون انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان را راه‌اندازی کنند، سید جلال موسوی با رایزنی‌هایی که از طریق دادگاه انقلاب کرد، ساختمان و محل کانون را تأمین کرد. کاری که به اذعان علیرضا مسرتی و دیگر برادران به این آسانی‌ها از آن‌ها سلاح و مهمات می‌گرفت و در اختیار بسیج مساجد و سایر بچه‌های رزمنده می‌گذاشت.

او زیرزمین خانه اقوامشان را به انبار موقت سلاح و مهمات تبدیل کرده بود. عده‌ای از بچه‌ها آن شب‌ها به صورت آماده باش در مسجد می‌خوابیدند و نیمه‌های شب می‌دیدند که سید جلال هر شب بر می‌خیزد و نماز شب می‌خواند.

موقعی که سید حسین علم‌الهدی (شهید) به هویزه رفت و فرماندهی آنجا را برعهده گرفت، سید جلال به او پیوست و در کار‌های پشتیبانی به او کمک می‌کرد.»

بعد از شهادت شهید علم‌الهدی به گروه مین گذاری پیوست

علیرضا مسرتی نقل می‌کند: «شهادت «سید حسین علم‌الهدی» و «سید محمدعلی حکیم» بر سید جلال موسوی تأثیر زیادی گذاشت. او تصمیم گرفت مین گذاری پشت مواضع دشمن را که حسین علم‌الهدی انجام می‌داد، ادامه دهد و به گروه مین گذاری یونس شریفی ملحق شد.

شب‌ها با نفوذ به عمق مواضع دشمن محورهای مواصلاتی و تدارکاتی آنها را مین گذاری می‌کردند. سرانجام بامداد ۲۳ اسفند سال ۱۳۵۹ پای راست سید جلال موسوی (همان پایی که در طفولیت شفای معجزه‌وار از امیرالمؤمنین (ع) گرفته بود) روی مین رفت و قطع شد و این سید بزرگوار به شهادت رسید.»

آخرین کلماتی که از او شنیده می‌شد، «الله اکبر» بود

روایت عبدالله ساکی از لحظه شهادت شهید موسوی بدین شرح است:

«وقتی سید جلال را روی دستانم بلند کردم تا به عقب برسانم، در آن لحظات آخر، تنها کلماتی که از از او شنیده می‌شد، ذکر «الله اکبر» و قرائت سوره حمد و توحید بود و در همین حال به شهادت رسید.»

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها