خاطرات آیت‌الله جمی از دفاع مقدس (1)

من دربست در خدمت حضرت امام خمینی هستم

اخلاص و عشق او به امام خمینی (ره) بی‌حد بود. وی در مصاحبه‌ای گفته بود: «من دربست در اختیار حضرت امام خمینی (ره) هستم».
کد خبر: ۶۳۸۹۱
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۷ - 27December 2015

من دربست در خدمت حضرت امام خمینی هستم

به گزارش گروه سایر رسانه ها ی دفاع پرس، هرجا سخنی از شهر ایثار و حماسه آبادان مقاوم، به میان میآید، برای زیبایی سخن و حسن ختام آن، جا دارد که از اسوه مقاومت این شهر یعنی روحانی مبارز، آیتالله حاج آقا غلامحسین جمی امام جمعه آبادان یادی کنیم. او که به حق چون پدری مهربان و دلسوز هیچگاه رزمندگان اسلام را تنها نگذاشت و حضورش در جبهههای نبرد، گرمیبخش دلها بود. در آن روزهای سخت و تاریک، در سنگر نماز، فریاد مقاومت و مژده پیروزی ایشان بود که بر دلها بذر امید میافشاند. سرانجام این مرد بزرگ در سال 87 در سن 83 سالگیدار فانی را وداع را گفت و پیکر مطهرش بنا به وصیتش در نجف اشرف به خاک سپرده شد.
آنچه در پی این مقدمه کوتاه خواهد آمد، گفت و شنودی است با عالم فقید که در سال 69 انجام شده است. خاطرات تلخ و شیرین او از دوران جنگ، به ویژه چگونگی مقاومت مردم آبادان و شکسته شدن محاصره این شهر در عملیات ثامنالائمه(ع)، خواندنی است که در سه قسمت تقدیم میشود. امام جمعه آبادان از دوران جنگ میگوید:
* شهر مقاوم آبادان چگونه درگیر جنگ شد؟
با توجه به اینکه شما در این شهر حضوری مستمر داشتهاید و بیتردید از حوادث دوران جنگ، به ویژه دوران مقاومت و پایداری مردم این شهر و رزمندگان در برابر محاصره آبادان در آغاز که برگ زرینی از تاریخ سراسر حماسه هشت سال دفاع مقدس به شمار میآید از زبان شما که شاهد عینی وقایع بودید، عنوان شود.
** بسمالله الرحمن الرحیم- حوادث گذشته ایام جنگ تماماً جالب و عبرتآموز و پر از درس است. من اکنون افسوس میخورم وای کاش لحظه به لحظه و ساعت به ساعت حوصلهای میکردم، و آنچه در همین شهر آبادان شاهد بودم، اینها را یادداشت میکردم ولی گرفتاریها و اشتغالاتی که مخصوص آن ایام بود، ما را از این کار بازداشت؛ امیدوارم انشاءالله در فرصتی مناسب اینها را روبراه کنیم.


نقش رادیو نفت
همیشه چیزهای جالب در ذهن میمانند؛ مثلاً یادم میآید از گذشت و ایثار بچهها. جنگ که شروع شد، وضعی غیرعادی پیش آمد. مردم شهر آبادان جنگ ندیده بودند وقتی شهر زیر آتش قرار گرفت، همه مردم دست و پا میکردند و آنهایی که توان جنگیدن نداشتند، بیرون رفتند. یک عده از بچهها اصرار بر ماندن داشتند و میماندند، اصرار میکردند که دیگران را هم نگه دارند. بعضی جاها خالی میشد که برای ما حساس بود و آنهایی که مثلاً متصدی بودند، رها میکردند و میرفتند، ولی یک عده از بچهها داوطلبانه ماندند و جنگیدند و آن مکانهای حساس را اداره کردند. از مواردی که فراموش نمیشود، مرکز صداوسیمای آبادان بود. تلویزیون با شروع جنگ تعطیل شد و رادیو آن موقع به نام رادیو نفت معروف بود، تشکیلات بسیار خوبی داشت، برد خوبی هم داشت و صدایش در بیرون مرز تا نقاط دور دست هم میرفت و این رادیو در آن موقع بسیار مفید و موثر و روحیه بخش بود و متصدیان خوبی هم از نظر مدیریت داشت با شروع جنگ که اغلب به بیرون از شهر رفتند، چند تا از بچهها آنجا جمع شدند و همانجا ماندند و بسیار خوب آن قسمت مهم را اداره کردند و اگر این بچهها نمیماندند و این صدا خاموش میشد، برای ما ضربهای بزرگ بود و باید گفت یکی از چیزهایی که خیلی در حفظ روحیه رزمندگان موثر بود، همین رادیو بود. با توجه به اینکه نزدیک آتش و زیر توپخانه دشمن بود، آن بچهها دائماً برنامه داشتند و آتش هر قدر هم شدید میشد، آنها کار را متوقف نمیکردند.


یادم میآید روزهای اول جنگ، من و دوستانم به فارسی و مرحوم آقا شیخ عیسی به زبان عربی پیام میدادیم. بنده هر روز میرفتم آنجا و خاطرات بسیاری از آنجا دارم که مقداری از آنها را فراموش کردهام.


یک مرتبه هم که برای دادن پیام رفته بودم، با تعطیلی رادیو مواجه شدم؛ علت را پرسیدم، گفتند به علت آتش سنگین دشمن و اصابت ترکش به قسمت اتاق فرمان فعلاً تعطیل است، و در مدت کوتاهی آن را ترمیم کردند. آنها با چنگ و دندان آن قسمت را اداره میکردند و ادامه میدادند و باید مکرراً در مورد مفید بودن رادیوی ذکری نمایم. در آن ایام فرماندهان، مسئولان، آقایان علما میآمدند و ضمن بازدید از شهر، به رادیو هم میآمدند و پیام میدادند و باید گفت در تقویت روحیه رزمندگان بسیار مفید بود.


استقامت مردم آبادان و خرمشهر
من ایثارگریهای بسیاری در این مدت دیدم ولی بعضی از آنها در ذهنم هست.ای کاش آن لحظات را ضبط کرده بودم من منزلم در ایستگاه سه بود و محل مراجعه اقشار مردم بود. یادم هست روزی زنی آمد و گفت من خرمشهری هستم و هیچ چیز ندارم نه پسری که برای فداکاری تقدیم جبههها نمانیم و نه اینکه خودم را اجازه میدهند که در جنگ شرکت کنیم، لذا دار و ندارم همین انگشتر طلاست که آوردهام برای جبهه وای کاش من بچهای داشتم که او را میدادم.

یک وقت دیگر نیز مادری بود که بچهای داشت بسیار خوب و فهمیده که شهید شده بود، این نکته را بگویم که یکی از زجرهایی که من کشیدم، این بود که همیشه شاهد شهادت بچههایی بودم که با من مانوس شده بودند و در مسجد و جاهای دیگر با ما بودند و من واقعاً غبطه میخورم از اخلاص، فداکاری، ایمان، تقوا و نماز شبشان، و گاهی یک کلمه که صحبت میکردند، از من میپرسیدند آقا غیبت نیست و اگر ما غیبت کرده باشیم، چکار کنیم خدا ما را ببخشد؟ و یکی از نمونههای خوب همین پسر بود، بسیار مودب، خیلی پاک و من با او خیلی مانوس بودم و از او خیلی راضی بودم.

مادر او یک شب به مسجد امد، مسجد ما در احمد آباد بود و قبل از غروب بود که گفتند مادری با شما کار دارد، وقتی فهمیدم مادر شهید است، داشتم خودم را آماده میکردم که با چه لحنی به او تسلیت بگویم و او را دلداری بدهم، اما قبل از اینکه من جملهای بگویم، او که یک پسر دیگرش همراهش بود، شاید حدود 13-12 سال، گفت: «آقا راجع به فرزند شهیدم چیزی نفرمایید، ما آرزو داشتیم که به فیض شهادت برسد. و این دومی را هم آوردهام تقدیم کنم.» این ایثارگریها بود که ما را از حبس نجات داد.


یادم میآید گاهی پنجشنبهها میرفتیم گلستان (مزار) شهدا و آن وقتها به دلیل خلوت بودن شهر کسی به آنجا سر نمیزد و در تمام روزها یک طور بود. یک روز که به آنجا رفته بودم، از دور خواهری را دیدم که به سوی ما میآید. تا به ما رسید، گفت: «من از دور شما را دیدم و آمدهام بگویم که چیزی ندارم که تقدیم جبهه کنم.» و یک حلقه در دستش بود و طلا هم بود، بیرون آورد و به من داد و گفت: «این هدیه ناقابل برای رزمندگان».

مادر دیگری که دو بچهاش شهید شده بودند و بنیاد شهید در ان وقت طبق قانونشان جهت خانواده شهدا مبالغی میدادند، به این مادر و پدر شهید هم قرار بود که مبلغی بدهند و آنها به منزل ما آمدند و گفتند که قضیه این طور است و ما این مبلع را نمیخواهیم، من اصرار کردم که این پول را برای مخارجتان نگهدارید، لازم میشود، اما آنها اصرار میکردند و من گفتم بنابراین شما آن مبالع را خرج خیرات کنید و عاقبت به زحمت آنها را راضی کردم که با توجه به کمبود آب در منطقه، آنها بیایند و در جاهایی که این مشکل وجود دارد، آن پول را برای کمک به آنجا بدهند، به یاد شهیدانشان. این نمونهای از ایثارگریهایی است که من بسیار دیدم و اگر بنده هم گاه توفیقی پیدا میکردم در شهر میماندم، علتش همین حالات عزیزان بود که به ما دلگرمی میدادند.


عدهای از برادران عرب ما در روستاهای چوئبده، ملاکه، قریه سادات و نیره بودند که با توجه به وضعیت نامطلوب اقتصادی خودشان، کمکهایی میکردند که واقعاً عجیب بود. گاهی محصول نخلهایشان را و گاه پول فروش آنها را با یک عشق و علاقه تقدیم جبهه میکردند.


نماز جمعه در آبادان
* برگزاری نماز جمعه در آبادان در حالی که تمام شهر مورد هجوم دشمن قرار داشت، نمایانگر حماسه مقاومت شما و مردم شهید پرور آبادان بود. اگر امکان دارد در خصوص چگونگی برگزاری نماز جمعه در آبادان در آغاز جنگ صحبت بفرمایید.


** نماز جمعه آبادان داستان جالب و شنیدنی دارد. این نماز جمعه معنی نماز را برای ما ثابت کرد. ما در اذان و اقامه میگوییم که حی علی الفلاح؛ یعنی بشتابید به سول فلاح و رستگاری و نجات. و من نمیفهمیدم نماز یعنی چه!؟ البته نماز میخواندیم، اما اثر آن مثل نماز جمعه نبود. معنی نماز جماعت و جمعه در دوران جنگ برایمان روشن شد. در زمان جنگ اگر آبادان سقوط نکرد، از برکت نماز جمعه بود، و من کاری نکردم. نماز جمعه از دستاوردهای مهم انقلاب اسلامی است که در کل کشور برگزار میشود. بچهها اصرار میکردند که نماز جمعه برپا شود. من هم میگفتم: «شما عجله نکنید و هر وقت در اینجا یا جای دیگر فرد خوبی پیدا شود، نماز جمعه برگزار خواهد شد. و من از این خطبهها چیزی زیاد بلد نیستم.»


مدتی گذشته تا اینکه سیدی از قم برای تبلیغات آمده بود، سیدی انقلابی و پرشور بود. وی بچهها را جمع و جور میکرد. بعد از دو ماه یک روزی به منزل ما آمد. بچهها از مردم و بازار و حسینیهها، طوماری نوشته بودند که کس دیگری به غیر از من را قبول ندارند. بچهها اصرار میکردند که من نماز جمعه را برگزار کنم. من هم گفتم: شما نباید عجله کنید. ولی آنها گفتند که همین هفته باید نماز جمعه دائر شود. من گفتم که باید از قم (بیت امام) کسب اطلاع کنم. آن سید گفت: من خودم از قم کسب اطلاع میکنم. به هر نحوی بود، تماس گرفتند. بچهها با آقای صانعی در دفتر امام تماس گرفتند و گفتند: قرار است در آبادان نماز جمعه به امامت آقای جمی دائر شود و ما کس دیگری را قبول نداریم. آقای صانعی هم گفته بودند که نماز جمعه را به امامت آقای جمی دائر بکنید. ولی بچهها گفتند: ما حکم رسمی نداریم. آقای صانعی گفت: مسئلهای نیست و امام (قدس سره) راضی است. به این ترتیب اولین نماز جمعه آبادان در دانشکده نفت برگزار کردیم. دانشکده نفت محل خوبی بود و مردم هم استقبال گرمی کرده بودند.

 

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار