دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

غصه نوجوان شهید برای غربت حرم حضرت زینب (س)/ تلخ‌ترین خاطره شهید «امینی» در مبارزه با داعش

شهید محمدجان امینی در نوجوانی و در جریان جنگ سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) به عنوان یکی از نیرو‌های لشکر فاطمیون به سوریه رفت و در ۲۰ مهر سال ۱۳۹۵ زمانی که تنها ۲۰ سال داشت، به شهادت رسید.
کد خبر: ۶۴۶۰۷۸
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۵:۱۱ - 22January 2024

شهید بی سری که برای حضرت زینب (س) روز عاشورا شهید شدبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید محمدجان امینی متولد ۳ مرداد سال ۱۳۷۵ بود که در نوجوانی و در جریان جنگ سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) به عنوان یکی از نیرو‌های لشکر فاطمیون به سوریه رفت و در ۲۰ مهر سال ۱۳۹۵ زمانی که ۲۰ سال داشت به شهادت رسید.

خواهر این شهید در بیان ویژگی‌هایی از برادرش اشاره کرده است: محمد خیلی بچه ساکت و خونگرمی بود طوری که خیلی زود با همه رفیق می‌شد. مادرم تعریف می‌کند به خاطر ندارم محمد یک‌بار صدایش را بلند کرده باشد، هیچ وقت در روی کسی نایستاد و احترام خاصی برای بزرگ‌تر‌ها قائل بود.

وی با تعریف خاطرات مادرش ادامه داد: وقتی چهار ماه داشت به بیماری سختی مبتلا شد و تقریباً ۲۰ روزی طول کشید تا خوب شود. همه از زنده ماندنش ناامید شده بودند. با دعای اطرافیان و نذر مادر که ذبح گاوی را نذر ۱۲ امام می‌کند، محمد حالش خوب می‌شود. یک سال و نیمش که بود از طبقه دوم خانه پایین افتاد، اما به طور معجزه‌آسایی آسیب ندید. در اثر افتادن‌های چندباره کمی که بزرگتر شد، خونریزی بینی داشت، اما وقتی به سوریه رفت برای مادرم تعریف کرده بود خونریزی‌اش قطع شده و این را لطف حضرت زینب (س) می‌دانست. 

خواهر شهید امینی افزود: ماه محرم زمانی که محمد دوم دبستان بود، شب‌ها تا دیروقت با برادر بزرگترم مداحی تمرین می‌کرد تا بتواند در مسجد چیزی بخواند. خیلی به این کار علاقه داشت و روز‌هایی که قرار بود بخواند، سر از پا نمی‌شناخت. اشتیاق زیادی برای یادگیری نماز و رفتن به مسجد داشت. ۹ ساله بود که از مادرم نماز خواندن را یاد گرفت.

وی بیان کرد: ۱۳ سالگی از افغانستان به ایران مهاجرت کردیم و برادرم مشغول کار مبل‌سازی شد. مدتی بعد خودش کارگاه مبل‌سازی زد و کارش رونق گرفت. با این حال وقتی ۱۷ سال داشت با تصمیم خودش به سوریه رفت تا به قول خودش دوباره حضرت زینب (س) به اسارت نرود. یک روز وقتی از سوریه برگشته بود، بعد از نماز صبح با هم صحبت می‌کردیم و از خاطرات آنجا تعریف می‌کرد که یکی از دوستانش جلوی چشم او اسیر شده و نتوانسته کاری کند. این را تعریف می‌کرد در حالی که بغضش را فرو می‌داد و خشمی که نسبت به داعش داشت در چهره‌اش نمایان بود.

خواهر شهید درباره اولین اعزام برادر گفت: سال ۱۳۹۴ تصمیم به رفتن گرفت و اردیبهشت همان سال اولین بار به سوریه رفت. ما مطلع نبودیم و خبر نداشتیم کجاست. بعد از ۴۰ روز بی‌خبری، خودش با مادرم تماس گرفت و خبر داد که در سوریه است. در مجموع چهار بار به سوریه اعزام شد.

این خواهر شهید مدافع حرم نظر قلبی‌اش نسبت به حضور برادر در سوریه را اینطور تعریف می‌کند: ما هیچ به او نگفتیم که سوریه نرود، اما یک روز دلم را زدم به دریا و به محمد گفتم دیگر نرو منطقه، اگر شهید شوی ما چه کار کنیم؟ مادر طاقت ندارد. خندید و گفت ما کجا و شهادت کجا، نگران من نباشید در خط مقدم نیستم. جنگ در حلب است و من در بهداری دمشق هستم. با اینکه حرفش را باور کردم، اما باز دلهره عجیبی داشتم. چندباری با حالت مظلوم و غریبی گفتم نرو تا شاید در دلش اثر کند؛ اما گفت کاش قسمت شود و روزی به حرم حضرت زینب (س) بروی، می‌بینی که از در و دیوار‌های حرم غربت می‌بارد. شیعیان و زائر‌ها کم هستند، یک‌بار که بروی حرم، دلت نمی‌خواهد برگردی؛ من هم نمی‌توانم اینجا بمانم. دیگر حرفی نداشتم که بزنم و قانع شده بودم. بعد از شهادتش فهمیدم جزو گردان عمار بود؛ نه بهداری.

وی ادامه داد: یادم هست هر زمان که از سوریه برمی‌گشت، جسمش اینجا، اما روحش کنار ضریح مطهر حضرت زینب (س)، کنار دوستانش در خط مقدم و در سنگرش بود. مدام تلفنش زنگ می‌خورد و دوستانش می‌گفتند محمد کجایی برادر، بیا که دلمان برایت تنگ شده است. یک شب خیلی تلفنش زنگ خورد. دو تا از دوستانش از سوریه تماس گرفتند و خبر شهادت چند تن از دوستان دیگرش را دادند. محمد مدام داخل خانه راه می‌رفت و غرورش اجازه گریه کردن نمی‌داد. هنوز صدای دوستش پشت خط تلفن را به یاد دارم که بلند بلند گریه می‌کرد.

خواهر شهید ادامه داد: مادرم به خاطر مهری که به محمد داشت راضی به رفتنش نبود، چون سن محمد خیلی کم بود. محمد همیشه به مادرم سفارش می‌کرد که هر وقت احساس تنهایی کرد برود حرم امام رضا (ع) و خیلی وقت‌ها باهم به حرم می‌رفتند. عصر روزی که برای آخرین به سوریه رفت من خانه نبودم و باورم نمی‌شد، چون قول داده بود که دیگر نمی‌رود. دست مادر را گرفتم و بردم حرم تا شاید کمی آرام شود.

وی گفت: همیشه قبل از رفتن به سوریه مهمانی می‌گرفت تا همه اقوام را ببیند. پیش عمو‌ها و فامیل می‌رفت و حلالیت می‌گرفت. تاکید زیادی بر صدقه دادن مخصوصاً شب‌های جمعه داشت. هر زمان کسی از فامیل کاری داشت و پولی قرض می‌خواست به محمد زنگ می‌زد. هیچ وقت دست خالی به خانه نمی‌آمد. این خصوصیات اخلاقی‌اش به پدرم رفته بود. گاهی صدای اعتراض مادرم بلند می‌شد که چرا انقدر وسیله می‌خری، اما محمد کار خودش را می‌کرد.

خواهر شهید مدافع حرم فاطمیون درباره نحوه شهادت گفت: محمد یک سال و هشت ماه مفقودالاثر بود و در این مدت به ما نگفتند که شهید شده است. امیدوار بودیم که محمد زنده باشد و با پای خودش برگردد. مادرم چقدر نذر و نیاز کرد و گاهی هر روز به حرم می‌رفت. یک‌بار که به حرم رفته بود، آنقدر وسط صحن گریه و بی‌تابی کرد که از حال رفت. گاهی صدای زنگ خانه که می‌آمد، مادرم پابرهنه برای باز کردن در می‌رفت تا شاید محمد باشد. پیکر برادر در حالی که سر در بدن نداشت و دوستانش گفته بودند مدتی اسیر بوده، دهه فاطمیه سال ۱۳۹۶ برگشت و روز شهادت حضرت زهرا (س) به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها