روایتی از شوخی ناخواسته‌ای که دو گردان را سر کار گذاشت

حاج حسین قاهری از گردان بهداری لشکر ۸ نجف اشرف خاطره‌ای را از دوران دفاع مقدس و شوخی رزمنده‌ها با یکدیگر روایت کرد.
کد خبر: ۶۶۱۷۱۵
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۱:۲۷ - 18April 2024

شوخی‌ای که حال رزمنده‌ها را خراب کردبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، فضای خشک جنگ تحمیلی در هشت سالی که ارتش بعث عراق به سرزمین‌های ما حمله کرده بود جز با روحیه بالای رزمنده‌ها و قدرت ایمان و توسل به خدا و در عین حال صمیمیت و رفاقت‌ها قابل تحمل نبود.

جنگ به نوبه خود اتفاق سهمگینی بود، اما رزمنده‌ها توانسته بودند با روحیه‌ای که از خود نشان دادند در میانه همین سختی روز‌های نابی را بسازند که دیگر قابل تکرار نبود.

شوخی‌های رزمنده‌ها با هم در هر برهه‌ای باعث عوض شدن حال و هوای آن‌ها می‌شد برای همین فضا آن‌ها طوری بود که از شوخی کردن غافل نبودند.

حاج حسین قاهری از گردان بهداری لشکر ۸ نجف اشرف خاطره‌ای را از دوران دفاع مقدس و شوخی رزمنده‌ها با یکدیگر روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

یکی از کار‌های من در مقر واحد بهداری رزمی شوشتر که مسوول تبلیغات بهداری بودم ضبط سرود‌هایی بود که از رادیو پخش می‌شد.  روزی که عملیات آزادسازی مهران انجام و مهران آزاد شد من صدای مارش نظامی و گوینده خبر که می‌گفت «مهران آزاد شد» را با ضبط صوت تبلیغات روی یک نوار خام ضبط کردم.

گذشت و گذشت تا تقریباً یک ماه بعد، ساعت ۱۱ پیش از ظهر یکی از روز‌ها که معمولاً قبل از اذان برای بچه‌های امدادگر سرود پخش می‌کردم شیطانی‌ام گل کرد و بلندگو را روشن کردم و سپس نوار مارش نظامی را گذاشتم. صدای گوینده خبر آقای کریمی علویجه در واحد بهداری طنین انداز شد «شنوندگان عزیز توجه فرمائید تا لحظاتی دیگر خبر مهمی از عملیات جدید سپاه اسلام به سمع شما می‌رسانم».

بچه‌های امدادگر سراسیمه از چادر‌ها بیرون ریختند و متعجب در انتظار خبر مهم بودند. چند نفری هم که دلشان برای شرکت در عملیات لک زده بود ناراحت بودند که چرا لشکر ۸ نجف اشرف در عملیات جدید نبوده است. هنوز گوینده، مطلب اصلی که آزادسازی مهران بود را نگفته بود و به همین خاطر بچه‌ها نمی‌دانستند کجا عملیات شده. همه در چادر‌ها سراپا گوش نشسته بودند تا ببینند عملیات جدید کجا بوده. به عبارتی همه سرکار بودند.

بعد از ۵ دقیقه‌ای که گذشت و مرتب هم مارش نظامی از رادیو پخش می‌شد، گوینده خبر شعر خواند و رجزخوانی کرد، من هم از پنجره چادر بیرون را نگاه می‌کردم و به بچه‌ها می‌خندیدم. تا اینکه یک مرتبه گوینده خبر اعلام کرد شنوندگان عزیز توجه فرمایید: «مهران آزاد شد!».

حال بچه‌ها آن لحظه دیدنی بود. چند نفرشان افتادند دنبالم تا مرا بزنند. من هم دور چادر‌ها می‌دویدم و فرار می‌کردم. جالب‌تر اینکه صدای بلندگو به ۲ گردان نزدیک ما هم رسیده بود و آن‌ها هم سرکار رفته بودند.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها