دوران شکل گيري شخصيت اين شهيد بزرگوار در دهه دوم حيات مبارکشان بحث عميق و مفصلي است و دوره سوم که دوره حضور در جبهههاي جنگ است و نقش آفريني اين شهيد بزرگوار است. اميدواريم که ان شاء الله آن برادراني که مسؤول تنظيم زندگينامه اين شهيد عزيز و بزرگوار هستند، بتوانند زندگي و شخصت واقعي ايشان را تدوين کنند. خداوند به اين جانب توفيق داد که به مدت دو سال تمام با اين شهيد عزيز از نزديک آشنا شوم. از بهمن ماه سال 1359 تا بهمن ماه سال 1361 که به شهادت رسيدند. بهمن ماه سال 59 آن روزها در جبهه جنوب ستادي داشتيم به نام ستاد عمليات جنوب و اسم خيلي جالبي را که برادران رزمنده بر سر در اين ساختمان نصب کرده بودند به نام "پايگاه منتظران شهادت" بود. برادر عزيزم سردار صفوي مسؤول عمليات ستاد جنوب بودند. از من خواستند که به عنوان جانشين ايشان انجام وظيفه کنم. من وقتي که به ستاد عمليات جنوب رفتم در ماه پنجم جنگ بود. با چهره نوراني سرلشکر پاسدار حسن باقري آشنا شدم. اين آشنايي ما دو سال تمام طول کشيد. در مقاطع گوناگون جبهه در همه عمليات کنار همديگر بوديم. تا بهمن ماه سال 61 رسيد. آن روزها فرماندهان سپاه و ارتش، خود را براي عمليات والفجر مقدماتي، آماده ميکردند. در جبهه غرب کرخه و قرارگاه مرکزي کربلا هم در منطقهاي به نام چنانه مستقر بود و حسن باقري که حرف آخر را در اطلاعات ميزد، حرف آخر را در مورد زمين و دشمن ميزد از يک مأموريت سنگين شناسايي آن روز برگشته بود و يک گزارش مفصل ارائه کرد. من به همراه جمعي ديگر از برادران فرمانده براي ملاقات با حضرت امام به تهران آمديم و مأموريتي که در دست شهيد باقري بود آن قدر مهم بود که بايد ادامه پيدا ميکرد. فرداي آن روز بود که ما در تهران شنيديم که حسن باقري و مجيد بقايي و جمع ديگري از عزيزان رزمنده به ديدار خدا شتافتند و به فيض شهادت رسيدند. بسياري از فرماندهان شهيد، سرداران شهيد، شهادت را انتخاب کردند. آدم احساس ميکرد که خداوند امکاني را براي رزمندگان ما در جبهه جنگ ايجاد کرده که حق انتخاب شهادت است. ماها که برحسب ظاهر زنده ماندهايم قدرت انتخاب نداشتيم. عزيزاني مثل شهيد باقري، شهيد باکري، شهيد خرازي و ساير فرماندهان شهيد؛ انسان احساس ميکرد يکي دو هفته قبل از شهادتشان روحيات و حالات آنان دگرگون شده و سري پرشور، و شوق ديدار خدا را داشتند.
مأموريت را به گونهاي ميتوانستند انجام بدهند که لطمه به مأموريت وارد نشود. ولي جسم آنها هم در معرض آتش دشمن قرار نگيرد و چيزي هم از شخصت آنها کم نميشد. آنها آن قدر بزرگوار و شجاع و نترس و رشيد بودند که ميتوانستند با صد متر جا به جا شدن اين امکان را بگيرند. ولي در نهايت خلوص و صداقت و ايثار و فداکاري عمل ميکردند و به شهادت ميرسيدند. انسان وقتي ابعاد گوناگون زندگي شخصيت سرداران بزرگي مثل سرلشکر پاسدار حسن باقري را بررسي ميکند به اين نتيجه ميرسد که به قول مفسر بزرگ قرآن، حضرت آيه الله جوادي آملي، همان گونه که قرآن پنج مرحله را براي اولياي خدا، براي مردان خدا، براي آنهايي که در راه خدا مبارزه ميکنند قائل است، اين پنج مرحله را شهيد بزرگوار ما حسن باقري و در دهه سوم عمر خودشان اين 5 مرحله را طي ميکنند و مرحله معرفت، مرحله هجرت، مرحله سرعت و مرحله چهارم سبقت و مرحله پيشوايي و در حقيقت شهيد بزرگوار ما زماني که بخشي از جبهه جنگ را فرماندهي ميکرد به مرحله پيشوايي رزمندگان بسيجي و سپاهي خودش رسيده بود. آقا و سرور آن عده از بسيجيان و سپاهيان بود که تحت فرمان و امر ايشان جنگيدند. من به دو، سه موضوع درباره شخصيت برجسته شهيد حسن باقري در دوراني که در جبهه جنگ حضور داشت ميپردازم.
يکي نقش شهيد حسن باقري در شکل و سازمان رزم سپاه است. سرداران بزرگ اسلام، فرماندهان شهيد، هر کدام در ابعادي از مسائل نظامي نقش آفريني ميکردند. شهيد بزرگوار ما حسن باقري، بيشترين همت و تلاش خودش را معطوف سازمان رزم سپاه ميکرد و من امروز اين اعتراف سنگين را اين جا ميخواهم بکنم که سازمان رزم فعلي سپاه، همين سازماني که الان در اختيار سپاه است و در وضعيت تهديد در رويارويي دشمنان بايد مبارزه بکند، مديون و مرهون تلاشهاي شخص حسن باقري است. واقعاً آن سازمان رزم سپاه يکي از افتخارات ارزشمند و يکي از ميراث بزرگ شهيد حسن باقري است. الان نوارهاي سخنراني شهيد حسن باقري را که پياده کردند - که قريب 300 نوار است - صحبت در قرارگاههاي متعدد، در جاهاي مختلف در جبهه جنگ با اين عمر کوتاهي که داشتند آنها را بيان کردند. وقتي آدم ويژگيهاي سازمان رزمي را که شهيد باقري دارد روي آنها تأکيد و اصرار ميکند، آنها را آدم رديف ميکند و کنار هم ميچيند، به اين نتيجه ميرسد که او به دنبال سازمان رزمي متناسب با سپاه بود. سازمان رزمي که متناسب با ماهيت انقلاب و جنگ انقلابي سپاه باشد. او بر عواملي مثل تحرک، زياد تأکيد ميکند؛ يگان متحرک، نيروي متحرک که بيشتر آفندي باشد تا پدافندي. بر عاملي مثل ورزيدگي تأکيد زياد، و تلاش ميکند که آموزشهاي نظري و تجربههاي عملي را در هم بياميزد. پرهيز از لَختي و سنگيني، عاملي بود که مرتباً روي آن اصرار ميکرد. او ميديد که يگانهاي ارتشهاي کلاسيک دنيا، چقدر از اين بابت رنج ميبرند. به دنبال اين بود که از موارد اداري يگان کم کند و آن را در يگان مادر متمرکز کند. گردان و تيپ را تا آن جايي که امکان دارد تاکتيکي و ورزيده بار بياورد. نوآوري و خلاقيت در کميت و کيفيت يگانهاي رزم سپاه باز مورد تأکيد ايشان است و به طور مرتب در هر عمليات ميآمد و اين را تجديد نظر ميکرد و به تکميل اينها ميپرداخت. وقتي ما دقت ميکنيم روي ويژگيهايي که به عنوان اصول سازمان رزم، شهيد حسن باقري از آنها ياد ميکند به اين نتيجه ميرسيم که اينها، نتيجه ماهها کار عميق بود که نيروهاي سپاه در خطوط متعدد پدافندي و آفندي کسب کرده بودند؛ انساني بسيار پر جنب و جوش و اين طور نبود که بسنده بکند به مأموريت و آن پست و مسؤوليتي که در اختيار دارد. درباره کادر يگانهاي سازمان رزم سپاه خيلي کار ميکرد. براي فرمانده گردان، فرمانده تيپ، فرمانده لشکر تلاش زيادي ميکرد. باز اين نکته را اين جا عرض ميکنم شايد تا به حال کسي نگفته است بسياري از فرمانده لشکرهاي فعلي سپاه که در قيد حيات هستند و بعضي از فرمانده لشکرهايي که به شهادت رسيدند. اينها انسانهايي بودند که شهيد باقري اينها را کشف و معرفي کرد و از فرماندهي کل سپاه براي اينها حکم گرفت. وقتي از او سؤال ميکردم که به چه دليل مثلاً شهيد خرازي يا شهيد زين الدين بايد فرماندهي لشکر باشند، ساعتها دفاع ميکرد. ميگفت به اين دليل که اينها قدرت، توانايي و کارايي دارند. در دفتر يادداشتهاي او که به طور روزانه اين خصلت خوب را داشت که همه موارد را يادداشت ميکرد الان اينها موجود است. بنابراين بايد در زندگي نامه او به اين امر مهم به صورت يک مأموريت برجسته توجه بشود و به نقش شهيد حسن باقري در سازمان رزم سپاه، تمام و کمال پرداخته است.
نکته دوم نقش شهيد حسن باقري بود در اطلاعات رزمي جبهه. کم و بيش شايد آنهايي که در تماس با ايشان بودند و خاطراتي و يا کتابهايي از ايشان خواندهاند، ما ميدانيم که شهيد حسن باقري مسؤول اطلاعات و عمليات جنوب بود. جبهه جنوب، جبهه وسيعي بود. از دهلران را شامل ميشد تا جزيره آبادان. نزديک 400 کيلومتر از مرزها از 1000 کيلومتري را که ما مقابل ارتش عراق داشتيم شامل ميشد. دشمن توجه خاصي به جبهه جنوب داشت. عمده توجه دشمن به جنوب بود. ما هم همين طور. يگانهاي متعددي از ارتش و سپاه در جنوب بودند. دو سوم قواي خودش را دشمن در جنوب متمرکز کرده بود. در اين جبهه جنوب و اين ستاد عمليات جنوب از سپاه محور باز در شرق کارون و فارسيار يا دارخوئين، ماهشهر، فياضه، ايستگاه هفت و بخش اشغال نشده خرمشهر که هنوز در اختيار سردار جهان آرا بود تلاش ميکرد که براي باز پسگيري خرمشهر و جزيره مينو و محور اروند و تمام اين محور بخش اطلاعاتشان در ديد قدرت شهيد حسن باقري بود در هر کدام از اين محورها يک دسته و گروهان نيرو داشت که به طور مرتب شناسايي ميکرد. هر روز با اينها در تماس بود از طريق پيک، تلفن و بيسيم، هفتهاي يک بار مسؤولان اين محور را جمع ميکرد، با آنها بحث ميکرد. آخرين وضعيت زمين و دشمن را ميگرفت و اين را به صورت بولتن به ساير فرماندهان ارتش و سپاه ميداد به اين هم بسنده نميکرد. يک جلسه هم با برادران ارتش تشکيل ميداد و به تبادل اطلاعات ميپرداخت؛ چنين انسان ورزيده و پر جنب و جوش. يک خاطرهاي به ذهن من ميآيد از همين مسؤولاني که ايشان داشتند. ماه ششم جنگ بود که فرماندهي لشکر 92 زرهي ارتش عوض شد و برادري به فرماندهي اين لشکر منصوب شد به نام نياکي. سرتيپ شهيد نياکي (خدا رحمتش کند) در سال 64 يا 65 به رحمت خدا رفت. سردار صفوي گفت که چون اين فرمانده لشکر تازه آمده برويم عرض تبريک بگوييم. بعد تماس گرفتيم و قرار شد يک جلسه نظامي هم داشته باشيم. رفتيم يک شب در اتاق جنگ لشکر 92 به همراه سردار صفوي و شهيد باقري و از رؤساي ارکان لشکر برادران ارتش نشسته بودند و معمولاً جلسات نظامي اين جوري است که ابتدا مسؤول اطلاعات بلند ميشود و يک گزارش ميدهد. مسؤول اطلاعات لشکر 92 زرهي يا مسؤول رکن دو بلند شد و پاي نقشه توضيحات مفصلي از دشمن داد؛ منتهي دشمن که مقابل لشکر 92 بود لشکر 5 مکانيزه ارتش عراق بود. بعد نوبت به حسن باقري رسيد. قامت ظاهري شهيد باقري به گونهاي بود که در لحظات اول نگاههاي اول کسي که او را نميشناخت قدري برايش مورد سؤال بود که مثلاً اين جوان کيست. چه ميخواهد بگويد حالا. در لحظه شهادت 27 سالش بود يا 28 سالش ولي اين مؤمن خدا چهار يا پنج سال جوانتر از سن واقعي خودش نشان ميداد و خدا عنايتي به ايشان کرده بود، قدرت بيان عجيبي به ايشان داده بود تا لب به سخن نميگشود و حرف نميزد، خيليها برايشان سؤال بود که اين جوان کيست. چه ميخواهد بگويد و در جلسه چه حرفي براي گفتن دارد. نوبت به شهيد باقري رسيد، رفت پاي نقشه و شروع کرد دشمن را توضيح داد. ابتدا لشکر 5 مکانيزه را يگانهاي در خط درگير، احتياطهاي نزديک. کامل گفت به لشکرهاي چپ و راست اين لشکر پرداخت. به اين بسنده نميکرد به کل سپاه سوم عراق پرداخت. سپاهي بود که مقر فرماندهيش در بصره بود. به سپاه چهارم ارتش عراق پرداخت. اين نوع تجزيه و تحليل از مسؤول اطلاعات نيروي يک ارتش برميآيد تا در جبههاي مثل جبهه جنوب در حد يکي دو لشکر. بعد جبهه همجوار سپاه سوم را توضيح داد. دست به يک پيشبيني هم زد حتي ما را هم غافلگير کرد. به ماها هم نگفته بود. پس سپاه سوم و چهارم يک خلئي بود تا سپاه ششم؛ يعني لشکر 9 زرهي از سپاه چهارم و لشکر 5 مکانيزه از سپاه سوم اينها که به داخل خاک ما پيشروي کرده بودند در محدود بستان و سوسنگرد و حول و حوش هورالهويزه. اينها با همديگر الحاق نداشتند. شهيد حسن باقري گفت من پيشبيني ميکنم که يکي، دو هفته ديگر، دشمن دست به الحاق خواهد زد. جفير را به چنانه در داخل خاک ما وصل ميکند و پشتيبانيهاي خود را از داخل خاک ما انجام ميدهد. خيلي اين پيشبيني در آن جلسه صدا کرد و حتي آن فرمانده لشکر، تيمسار شهيد نياکي گفت چه طور ممکن است! اين دو سه تا رودخانه هست، کرخه نيستان است، کرخه کور است گفت روي اينها پل ميزنند و حتي آن پلهايي را که روي آن گودالهايي را که ميزنند مشخص کرد. يکي دو هفته بعد همين پيشبينيشان تحقق پيدا کرد و دشمن الحاق کرد. همه به ذهن پويا و فعال ايشان آفرين ميگفتند. تشکيلات اطلاعات عمليات يکي از ابتکارات شخصي ايشان بود. هيچ کس تا آن موقع اين تشکيلات را درست نکرده بود و اين جزء باقيات صالحات حسن باقري است.
موضوع سوم در مورد فرماندهي شهيد حسن باقري است. کمتر شايد گفته باشند که ايشان فرمانده باشد. شايد ذهنها بيابد که ايشان مسؤول اطلاعات عمليات بود ولي يکي از فرماندهان برجسته نيروي زميني در طول يک سال و نيم اين مراحل را طي کرد. اولين فرماندهي خودش را در عمليات فرماندهي کل قوا انجام داد. عمليات فرماندهي کل قوا 23 خرداد سال 60 بود. رزمندگان اصفهاني که در آن جبهه ميجنگيدند تحت فرماندهي شهيد حسين خرازي بعد از عزل بني صدر از فرماندهي کل قوا توسط حضرت امام، کلي خوشحال شدند. اعلام کردند که ما آماده عمليات هستيم. 48 ساعت بعد عمليات تأييد شد و حمله کردند و سردار صفوي رفته بود براي کمک به شهيد حسين خرازي. صبح زود ايشان مجروح شد و از ناحيه سر، برگشت روي برانکار ميآوردند عقب با اشاره سر و دست به من گفت برو کمک شهيد خرازي و شهيد باقري در قرار گاه محمديه در روستاي محمديه و عمليات را به خوبي اداره کرد. اين اتفاق افتاد. شهيد حسن باقري به مدت 48 ساعت که من در کنار شهيد خرازي بودم عمليات را به خوبي اداره کرد و فرماندهي خودش را ثابت کرد. در عمليات شکستن حصر آبادان فرماندهي تيپ بود. نيروهاي شهيد خرازي تحت امر ايشان ميجنگيدند و به پلها حمله کردند و آن شکست بزرگ ارتش عراق به وجود آمد و حصر آبادان شکست. در عمليات بعدي طريق القدس بود که جانشين فرمانده عمليات طريق القدس بود که هنگام عمليات از ناحيه سر مجروح شد و رفت ولي 48 ساعت بعد با سر باندپيچي شده برگشت و فرماندهان را در ادامه کار کمک کرد. عمليات بعدي فتح المبين بود که در آن جا درخشيد. در آن جا نشان داد که فرماندهي بزرگ است. ما اين جا يک شاهدي در جلسه داريم، برادر عزيز تيمسار حسني سعدي از برادران عزيز ارتش و يکي از لايقترين فرماندهان ارتش جمهوري اسلامي ايران. اين دو تا بزرگوار در عمليات فتح المبين با هم کار ميکردند. فرماندهان مشترک قرارگاه نصر بودند. يگانهايي که تحت امر شهيد باقري ميجنگيدند لشکر 27 حضرت محمد رسول الله بود که فرماندهش آن موقع حاج احمد متوسليان بود. شهيد حاج همت و ساير فرماندهان اين لشکر هم درون اين لشکر بودند. همين طور سردار رئوفي، سردار پوسهچي تعدادي زيادي از فرماندهان در قرار گاه نصر بودند که با کمک ارتش جمهوري اسلامي ايران لشکر 21 حمزه تيپ 37 زرهي شيراز 58 ذوالفقار ميجنگيدند، آنها نه تنها اهدافشان را گرفتند، هدفشان تپههاي الغدير بود، پيشاني جبهه دشمن بود آن را خرد و تمام کردند و آمدند به کمک ساير محورها. چون چند قرار داشتيم. يکي از قرارهاي ما تصرف ارتفاعات راداز بود. ارتفاعات ابوسلبي خان آنها موفق نشدند. اين قرارگاه نصر بود که از سمت شمال حرکت کرد و اين ارتفاعات را تصرف کرد. چيزي که غير قابل تصور براي همه ما حتي به مرحله سوم آمدند و کمک کردند. روي ارتفاعات شير قازه آمدند و مسلط شدند. ما در آن جا بود که با يک انسان بسيار برجسته و فهميده و قوي از لحاظ فرماندهي رو به رو شديم. عمليات فتح خرمشهر بيت المقدس فرمانده قرار گاه نصر بود، در آن جا هم باز هم همين يگانهاي تحت امر او ميجنگيدند و حمله کردند به خرمشهر و در مرحله دوم ارتش عراق تمام امکانات خودش را عليه اين قرار گاه نصر به کار گرفت ولي موفق نشدند اين قرار گاه را به عقب بزنند. مرحله سوم که خيلي جالب بود، رفتند جايي را تصرف کردند که دشمن تصورش را نميکرد. دشمن در شهر خرمشهر حصار سه طرفي براي خودش درست کرده بود. از سمت جنوب، مراقب جزيره آبادان بود از سمت شرق، مراقب رودخانه کارون بود از سمت شمال، مراقب جاده اهواز بود و تمامي اين جهات را هم خطوط مستحکم پدافندي درست کرده بود. قرار گاه نصر حمله کرد به خود شلمچه، جايي که معبر ورودي عراقيها بود و آن جا را بستند. نيروهاي خودشان را تحت فرماندهي شهيد باقري به سرعت به ساحل اروند رود و به جزيره باريان رساندند و ده تا چهارده هزار نفر در داخل شهر خرمشهر به اسارت در آمدند. در عمليات رمضان باز فرماندهي عمليات به عهده فرمانده قرار گاه نصر بود. عمليات بعدي که به تنهايي آن را فرماندهي کرد فرماندهان سپاه و ارتش بر او نظارت نداشتند، مستقل عمل کرد. به قدري توانايي پيدا کرده بود که از سوي سپاه به فرماندهي قرار گاه کربلا منصوب شد و آن عمليات محرم بود که در آبان سال 1361 صورت گرفت. اين عمليات سه مرحله داشت: يگانهاي متعددي تحت امر ايشان ميجنگيدند. لشکر تحت امر شهيد خرازي، لشکر زين الدين، لشکر سردار کاظمي، لشکر 8 نجف و لشکرهاي متعددي در آن عمليات هم هر سه مرحله عمليات را با موفقيت انجام داد و حتي مرحله چهارم در هنگام عمليات پيش بيني کردند. دشمن را تعقيب کردند و به نتايجي دست پيدا کرديم که اصلاً براي ما قابل پيش بيني نبود. در آن طرح اين قدر اين عمليات را زيبا و قوي به مرحله اجرا در آوردند. واقعاً وجود عزيزاني چون شهيد حسن باقري در خانواده متدين و مذهبي و طيب و طاهر به دنيا ميآيند و بزرگ ميشوند. به قول مقام معظم رهبري اين شخصيتهاي بزرگ از اصالتهاي خانوادگي است. اينها صرفاً در محيط اسلامي است که نور افشاني، و پرتو افکني ميکنند. خدا ان شاء الله اين نسل فعلي و نسلهاي آينده اين شهيدان بزرگ، اين سرداران بزرگ، اين مردان کم حرف و بسيار اهل عمل و اين الگوهاي بزرگ را که در حقيقت سربازان امام زمان هستند، چراغ راه خودشان قرار دهند و راه اين سرداران بزرگ را ادامه دهند.
bag00006