مروری بر زندگی شهید «مهدی ابوطالبی»

کلاسهای عقیدتی سیاسی شهید ابوطالبی تاثیر زیادی در روحیه رزمندگان داشت

مهدی از روزهای آغاز جنگ در سال 1359 به جبهه رفت و با به کارگیری تجارب مبارزات دوران انقلاب خدمات ارزشمندی را از خود به یادگار گذاشت. کلاس‌های آموزش عقیدتی سیاسی که مهدی برای رزمندگان می‌گذاشت تاثیر زیادی در روحیه بخشی و بالا بردن آگاهی آنها برای مقابله با دشمن داشت.
کد خبر: ۲۲۲۴۹
تاریخ انتشار: ۰۳ تير ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۶ - 24June 2014

کلاسهای عقیدتی سیاسی شهید ابوطالبی تاثیر زیادی در روحیه رزمندگان داشت

به گزارش خبرگزای دفاع مقدس از یزد، شهید «مهدی ابوطالبی» دوم مردادماه 1337 در روستای نصرآباد به دنیا آمد. او در دامن مادری پرورش یافت که حضرت فاطمه(س) را الگوی زندگی خود قرار داده بود.

مهدی در سن شش سالگی به مدرسه رفت. پس از پایان دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی سعدی نصرآباد رفت تا ادامه تحصیل دهد. با اتمام دورهی راهنمایی برای تحصیل در دوران متوسطه به دبیرستان ایرانشهر یزد رفت. یکسال اول تحصیل خود را در این دبیرستان گذراند و پس از آن به دبیرستان شهید رسولیان فعلی رفت.

مهدی در این دوران بود که با افکار و اندیشههای امام خمینی آشنا شد و او را مردی یافت که در آسمانها دنبالش بود، کسی که میتوانست آرزوهای مهدی را عملی سازد.

از آن به بعد او دست از تحصیل  برداشت و مبارزات و فعالیتهای خود را بر علیه رژیم مستبد پهلوی شروع کرد. او با دوستان خود هستهی مبارزهی فعالی تشکیل داد و با عزمی راسخ و قلبی سرشار از ایمان مبارزه میکردند.

آنها فعالیتشان را با تکثیر و پخش پیامها و اعلامیههای امام خمینی(ره) که از نجف اشرف میآمد، شروع کردند.

مهدی در مسجد مهدیه روستای نصرآباد کتابخانهای تشکیل داد و با گردآوری کتابهای مذهبی و روشنگر، همزمان با مبارزه سیاسی و تشکیلاتی به آگاه نمودن مردم از خیانتها و جنایاتی که توسط حکومت پهلوی اتفاق میافتاد، پرداخت.

او معتقد بود باید سطح بینش، بصیرت و فرهنگ مردم را رشد داد تا آنها با قدرت تشخیصی که پیدا میکنند راه را از چاه تشخیص دهند.

کتابخانه مهدیه محل هماهنگیهای او و دوستانش در دوران سخت مبارزات انقلابی بر علیه حکومت پهلوی بود، شبها جلساتی در آنجا برقرار بود. در این جلسات راههای مبارزه بر علیه حکومت پهلوی بررسی میشد، مهدی در دوران مبارزه سلاحهای مختلفی را انتقال داد تا در صورت نیاز بر علیه حکومت پهلوی به کارگیری شود.

از این به بعد بود که او به تحصیلات حوزوی روی آورد وبه قم رفت.

هنگامی که در مدرسه علمیه حقانی قم مشغول تحصیل بود حادثهای برایش اتفاق افتاد که او اینگونه تعریف میکند:
یک روز در مدرسه مشغول مباحثه بودیم که ناگهان مزدوران پهلوی به آن مکان حمله ور شدند هرکس از گوشه و کناری فرار می کرد من هم چون راه فراری را ندیدم به یکی از اطاقها رفتم ,در آن اطاق تعدادی کارتن خالی بود ,خودم را زیر کارتن ها  مخفی کردم, ناگهان مزدوران رژیم شاه وارد شدند, قلبم به تپش افتاده بود ولی به حول و قوه الهی با این که باطوم به کارتنها می زدند , مرا ندیدند. خلاصه بعد از درگیری بیرون آمدم و از دیوار مدرسه بیرون پریده و از دستشان فرار کردم.
او در دوران مبارزات انقلابی با حکومت پهلوی از جانش مایه گذاشت تا مبارزه را بهتر و کفرستیزانه تر ادامه دهد در دوران انقلاب در بیشتر تظاهرات وصحنه های مبارزه شرکت می کرد.
انقلاب به همت مردم ایران و با یاری خدا و رهبری امام خمینی (ره) پیروز شد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مهدی ابتدا در بنیاد مسکن و بنیاد مستضعفان در تهران مشغول خدمت شد.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه  و فعالیتهای رزمی وعقیدتی خود  را در آنجا آغاز کرد. مدتی در جبهه بود و به تهران برگشت تا ازدواج کند.اودر این مرخصی ازدواج کرد و دوباره به جبهه بازگشت .یک فرزنددختر به نام زینب یادگار این پیمان مقدس است.
مهدی از روزهای آغاز جنگ در سال 1359به جبهه رفت وبا به کار گیری تجارب مبارزات دوران انقلاب خدمات ارزشمندی را از خود به یادگار گذاشت.
کلاس های آموزش عقیدتی سیاسی که مهدی برای رزمندگان می گذاشت تاثیر زیادی در روحیه بخشی وبالا بردن آگاهی آنها برای مقابله با دشمن داشت.
فروردین ماه 1361 نیروهای ایرانی  با انجام عملیات  پیروزمند فتح المبین بیشتر مناطق اشغالی ایران را از متجاوزین باز پس گرفتند.
در مرحله دوم این عملیات حجت الاسلام مهدی ابوطالبی به شهادت رسید .


خاطرات
حسین ابوطالبی, برادر شهید:
در زمان انقلاب کوچک بودم, از زبان برادرم مرحوم علیرضا ابوطالبی شنیدم که در آن زمان یک روز علیرضا به همراه شهید مهدی در یکی از روستاها مشغول آوردن مقداری ماسه از ته رودخانه بودند که ساواک برای دستگیری مهدی آمده و دنبال او می گشتند .
مهدی متوجه نیرهای امنیتی شاه می شود وبه علیرضا می گوید , ماسه ها را روی من بریز وراه نفسی برای خودش پیش بینی می کند.ساواکی ها متوجه مهدی نمی شوند وبعد از نیم ساعت جستجو آنجا را ترک می کنند.
مهدی آنقدر شور و شوق داشت که همیشه و شب و روز در پی فعالیت بر ضد رژیم طاغوت بود. یک روز ساعت 6:00 بعدازظهر ، اتومبیل یکی از اقوام در تهران را گرفته و بدون اینکه چیزی بگوید ، اتومبیل را پر از عکس و اعلامیه های امام خمینی می کند و بی توجه به وجود ده ها پست بازرسی وحضور نیروهای امنیتی شاه ,برای پخش کردن به یزد می آورد و دوباره بدون استراحت به تهران برگشته و ساعت 6:00 صبح اتومبیل را تحویل صاحبش داده بود.

مادر شهید:
هر مادری از خبر شهادت فرزندش ناراحت می شود ولی چون در راه اسلام و دین شهید شده بود از ناراحتیم کاسته شد . می دانستم که در سرای آخرت برایش بهتر است .
به مجلس ختم شهیدی که یکی از اقواممان بود رفته بودم و موقعیکه برگشتم دیدم برادر زاده هایم می گویند مثل اینکه یکی از فرزندانتان مجروح شده اند .آن موقع دوتن از پسرانم در جبهه بودند و بعد از اینکه جستجو کردیم فهمیدم که مهدی شهید شده .
شهادت, آنچه که من می دانم کشته شدن در راه دین می باشد و شهادت نصیب هرکسی نخواهد شد زیرا سعادت می خواهد که کسی به این مقام برسد .
مهدی بعد از اینکه کلاس نهم را تمام کرد به شهر رفت برای ادامه تحصیل ولی از آن به بعد راهش عوض شد . می گفتند : رژیم ستمگر وخائن شاه به درد نمی خورد و موقعیکه می بایست به سربازی بروند گفتند من نمی خواهم جیره شاه را بخورم و به حوزه علمیه رفتند ودو سال در آنجا درس خواند . بعد از آن به دانشگاه  رفت و زمانیکه جنگ شروع شد دانشگاه را رها کرد و به جبهه رفتند .
بعد از شهید شدن چهار روز جنازه اش مفقود بود و حسین محمدی که یکی از دوستانشان بود ایشان را شناخته بود و خبر دادند .

اخلاق نیکویی داشت و معلوم بود که فردی شایسته می شود.با افراد کوچکتر ازخود مهربان بود . همانطور که گفتم برای ادامه تحصیل به شهر آمدند ولی از همانجا با رژیم شاه مخالفت ورزیدند .

همزمان با سالی بود که حاج آقا مصطفی فرزند امام را شهید کردند . دوسال در حوزه ماندند و به فعالیت خود ادامه داد و اعلامیه های امام را به شهرها یی مثل تهران و یزد می آورد و شبها اعلامیه ها را در بین مردم پخش می کردند . مرتب از رژیم شاه  حرف می زدند که جنایتکار است و می گفتند شماها نمی دانید که چه خیانت ها وجنایت هایی این شاه در حق ایران می کند.
زمانی که رژیم شاه به طلبه های قم حمله برد ایشان در آنجابودند ولی به خواست خدا در این جریان سالم ماندند و بعد از آن به دانشگاه تهران رفتند .در سال 1358 ازدواج کردند که ثمره آن یک دختراست . موقعیکه ایشان به جبهه رفتند همسرشان مخالفت ورزید و زمانی هم که در اینجا بودند هیچگاه در خانه نبودند برای تبلیغ به این طرف و آنطرف می رفتند و همین باعث اختلافاتی در خانه می شد .بعد از چند مرتبه که به جبهه رفتند و برگشتند بالاخره روز چهارم فروردین سال 61 در عملیاتی که ایران در جبهه  شوش انجام داد ,به شهادت رسیدند .
برای جبهه رفتن استخاره کرده بودوجوابش این بود که :برو به حاجت خود خواهی رسید . با قلبی مملو از شادی و عشق به خدا و راه امام ,خود را به  بسیج کرج معرفی کرد و بسیج کرج او را بلافاصله تأیید کرد و فوراً او را به بسیج اصفهان برای طی کردن آموزش نظامی معرفی نمودند. پس از 20 روز تعلیم نظامی به جبهه های اهواز فرستاده شد که حدود شش ماه در خط اول جبهه می جنگید .
بعد از شش ماه حدود یک هفته آمد به روستا برای بازدید ما و بعد از یک هفته چون هدفی جز شهادت نداشت باز به اهواز رفت. بعد از رفتن او پانزده روز بیشتر طول نکشید که به افتخار شهادت نایل گردید و به هدف نهایی خود که شهادت در راه اسلام و راه امام بود رسید.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار