شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار «من» متعلق به بیت المال هستم

همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود «کسر کار» می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
کد خبر: ۲۳۱۳۵۱
تعداد نظرات: ۸ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 13March 2017

به گزارش دفاع پرس از کرمان، شهید عبدالمهدي مغفوری در سال 1335 در شهر كرمان ديده به جهان گشود. خانواده تنگدست او از راه قالي‌بافي امرار معاش مي‌كردند.

او كه از ابتدا با طعم تلخ فقر آشنا بود با سخت‌كوشي و تلاش بسيار تحصيلات ابتدايي و متوسطه را به پايان رسانيد و پس از آن در دانشسرا پذيرفته شد و موفق به اخذ مدرك كارداني در رشته برق شد.

با پايان تحصيل به سربازي فرا خوانده شد. آن روزها را با مبارزه عليه رژيم طاغوت سپری كرد. پس از پيروزی انقلاب اسلامي با اينكه در دانشگاه پذيرفته شده بود اما تجاوزات ضد انقلاب و شرايط زمان او را به پاسداري از انقلاب وا داشت و اينگونه بود كه از رفتن به دانشگاه صرف نظر كرده و به سپاه پاسداران پيوست.

در موقعيت‌هاي گوناگون و در پست‌هاي مديريتي به خوبي درخشيد و سرانجام  معاونت ستاد لشگر 41 ثارالله را بر عهده داشت که در نهایت در عمليات كربلاي چهار به لقاء معبود شتافت.

 
زهرا سلطان زاده همسر شهید عبدالمهدی مغفوری در گفتگو با خبرنگار دفاع پرس در کرمان به بیان خاطراتی از این عارف شهید پرداخت.

در روز خواستگاری و آشنایی اول با لباس خاکی وارد شد

عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود و با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم، من را خواستگاری کند. مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سخت گیر بودند. شهید در جلسه اول آشنایی که مادرم حضور داشت فقط قرآن  می خواند و مادر از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است.

نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند

وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند و شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم. با درآوردن پرده های خانه، موافقت کردم. شهید روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت:  نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند، او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست.

سخنرانی که باعث اعزام دانشجویان و اساتید به جبهه شدند

او مسئول تبلیغات جبهه بود و بیشتر در پشت جبهه خدمت می کرد و در سخنرانی هایی که در مجالس، دانشگاهها، مساجد انجام می داد عده زیادی را راهی جبهه می کرد. یادم هست سخنرانی در یک دانشگاه  انجام داد. بعد از آن سخنرانی تقریباً کل دانشگاه و اساتید آن عازم جبهه شدند.

در مجالس سخنرانی نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند

در اکثر مجالسی که سخنرانی می کرد، من و دو فرزندمان هم شرکت می کردیم. به ما می گفت: در مجلس به بچه ها اجازه نده پیش من بیایند. چون نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند و خدای ناکرده به خاطر این که همسر مغفوری هستید توقع احترام داشته باشید و یا دیگران احساس کنند باید به شما احترام بگدازند. در مجالس شرکت می کردیم، بدون اینکه کسی متوجه باشد من و فرزندانم همراهی های آقای مغفوری هستیم.

همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد

هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود و وقتی دوستان شهید به دیدارش می آمدند با بچه ها در محوطه حیاط خانه قدم می زدم.

شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم 

وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم

همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. وقتی از او سوال می شد شما از همه زودتر می آید و از همه دیرتر می روید، چرا کسر کار؟

در جواب می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.

من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم

شهید در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود. یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. شهید اصلاً متوجه نمی شد. اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت: من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم.

شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم
 

احترام به پدر

عبدالمهدی به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت و علاقه وافر به آنها داشت. هرگز ایشان در جلوی پدر خواب نبود. یک روز که پدرشان برای خواب می خواستند منزلمان بیایند، عبدالمهدی خیلی خسته بود و می گفت: باید بنشینم و خوابم نبرد که اگر پدر آمد من جلوی ایشان خواب نباشم. پدر ایشان آمد و جای پدر را انداخت .پدر که خوابید بعداً عبدالمهدی خوابید. همیشه در مقابل پدر ومادر دو زانو می نشست و هر وقت به دیدن آنها می رفت دستشان را می بوسید و وقتی هم خداحافظی می کرد باز دست آنها را می بوسید.

شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم 
 

عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت

وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد.

وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم

یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادرم من هم مریض شده بود و داخل بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها  رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. اول من به داخل بیمارستان پیش مادرم رفتم. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند. آمدم بیرون تا عبدالمهدی برود. شهید بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم.

شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم 

شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند

عبدالمهدی یک عارف بود. او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی  بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد.

شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید

آخرین باری که برادرم به جبهه می رفت شهید به من گفت: تا می توانی برادرت را ببین. از این سفر دیگر برنمی گردد و شهید می شود و همین طور هم شد.

دفعه آخری که شهید رفت و دیگه برنگشت. قبل از رفتن به من گفت: زهرا هر دفعه که جبهه رفتم شما رفتید زرند خانه مادرتون. این دفعه در خانه بمان، شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید. من  حرف هایش را جدی نمی گرفتم. ولی ایشان داشتند وداع آخر را انجام می داند و من خانه مادر نرفتم تا اینکه خبر شهادت عبدالمهدی را آوردند.

 شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم
 

 لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر"

وقتی جنازه شهید را می آورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم. مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را می خواند. مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر". حتی در سردخانه بعد از 8 روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود.

شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم
 
انتهای پیام/
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۱۰۴
انتشار یافته: ۸
ازادی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۵۳ - ۱۳۹۷/۰۸/۳۰
0
0
سلام بر شهید مغفوری عزیز
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۴۴ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۲
0
0
سلام بر شهیدانی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند
درود بر روح پاک شهید مغفوری عزیز
التماس دعای زیاد دارم
احمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۴۶ - ۱۳۹۷/۱۰/۲۸
0
0
سلام بر شهید مغفوری عزیز
منیر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۶ - ۱۳۹۷/۱۰/۳۰
0
0
ان شاءالله هم این دنیا وهم اون دنیا شفاعت ما رو پیش حضرت زهرا بکنن
عباس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۱۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۲
0
0
دوستت دارم شهید عزیز شهرم مرا هم دعا کن و با گوشه چشمی مرا هم نگاه کن و با سر دستی دستم را بگیر
علی ذره پرور
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۱۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۳
0
0
با سلام به روح پر فتوح شهدا از صدر اسلام تا کنون و سلام ویژه به شهید مغفوری عزیز تو را به جان مادرت زهرا در اخرت ما را شفاعت کن و یک مریض داریم و همه مریضهای اسلام دعا کن شهید عزیز همان گونه که برای دوستت و مادر خانمت دعا کردی خداوند مستجاب کرد
محمدی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۰۶ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۹
0
0
با سلام به روح پرفتوح شهدای اسلام
من وقتی زندگینامه شهید مغفورری را میخواندم متحیر بودم چه انسانهای بزرگی، خوش به سعادت این فرشتگان زمینی و آسمانی؛ دوست داشتم بر سر مزارشون ساعت‌ها بنشینم و گریه کنم و بگم برای ما هم دعا کنید ای مقربان درگاه الهی؛ البته اگر روزی به کرمان سفر کنم ارزوم رفتن به مزار این شهید عزیز هست و از خودشون می خوام قسمتم کنند این سعادت را
امیرمحمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۳۵ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۲
0
0
این شهید همچون فرشته است
نظر شما
پربیننده ها