ایام کودکی را به شیرینی گذراند و راهی
مدرسه شد و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم با موفقیت پشت سر گذاشت.
شهید والامقام «سید جلال صالحی» به روایت
خواهر گرامیاش در 14 سالگی خوابی میبیند که آینده او را برایش مجسم مینماید.
خانم صالحی میگوید: «آن روز صبح که از
خواب بیدار شدیم، جلال مثل همیشه نبود. بیدار بود ولی از جای خود بیرون نمیآمد، تا
این که مادرم بالای سرش رفت و پرسید پسرم چی شده؟ چرا نمیآیی صبحانه بخوری؟
خوب مادرها زودتر از دیگران متوجه تغییر
احوال فرزندانشان میشوند و آن روز مادرم متوجه دگرگونی حال برادرم شده بود. مادرم
مجددا پرسید مریضی؟ حالت خوب نیست؟ برادرم هم
با سر اشاره کرد و جواب داد خیر. مادرم باز نگاهی به او انداخت و گفت شاید عاشق
شدهایی؟
اما چهره جلال در هم رفت و باز گفت خیر
و صورت خود را با ملحفه پوشاند تا دیگر مادر او را نبیند. مادرم ملحفه را کنار زد و
با دلواپسی گفت بگو پسرم چه اتفاقی افتاده است؟ نگران شدم! برادرم با چهرهای بغضآلود،
خوابی را که دیده بود تعریف کرد: «در خواب یک روحانی سادات را دیدم به همراه یک نفر
دیگر، آنها آمده بودند بالای سرم و به من گفتند شما قبل از سی سالگی از دنیا خواهی
رفت و جوان از دنیا میروی! من بهت زده به آن دو نفر نگاه میکردم و قدرت تکلم نداشتم.
آنها گفتند که تو نمیتوانی ازدواج کنی، بعد آن دو نفر از دل دیوار همسایه در حال
قدم زدن و بدون هیچ مشکلی رد شدند. ولی باز آن آقای روحانی به مرد همراهش گفت دوباره
جمله را برای من تکرار کند که فراموش نکنم. او هم گفت شما قبل از سی سالگی از دنیا
میروی و نباید ازدواج کنی! و مجددا به راحتی
از دل دیوار همسایه عبور کردند و رفتند»
برای ما دیدن آن خواب معنای خاصی نداشت.
مادرم گفت که جوانی و حالا خوابی دیدهای.
اما چند سال بعد که انقلاب اسلامی شکوفا
شد تازه خواب برادرم را درک کردیم. قبل از انقلاب و پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی،
مخفیانه به فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی میپرداخت و در این راه از هیچ گونه تلاشی
دریغ نمیکرد.
او عاشق امام خمینی (ره) بود و همیشه میگفت: «اگر روزی قلب امام ناراحت باشد، حاضرم قلب خود را به امام تقدیم کنم».
شهید «سید جلال صالحی» پس از اخذ مدرک دیپلم
به خدمت سربازی احضار شد و در ارتش نیز فعالیت سیاسی خود را ادامه داد و به همین خاطر
دستگیر و زندانی و ممنوعالملاقات گردید.
با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی خدمت سربازی
او هم به پایان رسید و به خاطر عشق فراوان به انقلاب و امام، در اکثر صحنههای انقلاب
حاضر میشد و نسبت به عناصر خود فروخته ضد انقلاب، تنفر و بغض عجیبی داشت. او رژیم
بعث عراق را عوامل استکبار میدانست و معتقد بود که آن ها متجاوزند و متجاوز باید تنبیه
شود و علیه هر متجاوزی باید قیام کرد و تا سرحد بذل جان مقاومت و فداکاری نمود. لذا
علاقمند شد که در لباس ارتش جمهوری اسلامی ایران در جبهههای حق علیه باطل حضور یابد.
به همین دلیل به استخدام ارتش جمهوری اسلامی
ایران درآمد و به عنوان یک افسر و فرمانده دلاور و شجاع ارتش اسلام در خدمت دفاع از
خاک مقدس و دین مبین اسلام لباس رزم پوشید و در میدانهای نبرد حق علیه باطل حضور یافت.
او همیشه خانواده و همکاران و دوستان خودش
را به گرامی داشتن راه سرخ شهیدان و حفظ حرمت خون شهدا و پیروی از فرامین و مطالعه
کتابهای امام و شهید مطهری، توصیه میکرد.
سید جلال که خود را برای شهادت آماده کرده
بود این بار به جنگ ملحدان و گروهگهای حزب کومله و حزب دموکرات شتافت و سرانجام این
شهید عالی مقام در تاریخ 20 خرداد ماه 1364 در سن 27 سالگی و برابر خوابی که در 14
سالگی دیده بود با شلیک گلوله دشمن به ناحیه دهان، فک و دندان در منطقه «بانه» با رویی
سرخ به دیدار مولایش سرور شهیدان دو عالم حضرت سیدالشهدا امام حسین (ع) نایل آمد.
خواهر شهید میگوید: «یک ماه قبل از شهادت
برایش به خواستگاری رفتیم، اما گفت اگر به امید خدا ماه دیگر برگشتم ازدواج میکنم.
ولی برادرم مدام خواب شهادتش را میدید. تا اینکه مصادف با روز نوزدهم ماه مبارک رمضان
با دهان روزه و مطابق وعده آن دو نفر بزرگوار که در 14 سالگی بشارت ترک دنیا را قبل از
30 سالگی به او داده بودند، به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
انتهای پیام/