گفت و گو با مادر شهید حاتمی کاسوایی-بخش پایانی؛

گره ای که با فرمان امام باز شد/ بر روی قبر من بنویسید سرباز مهدی و فرزند روح الله

وقتی برای بار دوم از لبنان به کشور بازگشت در پوست خود نمی گنجید به مادر گفت: امام فرمان بسیج داده است. آمده ام تا عضو بسیج شوم دیگر نیازی به رضایتنامه ندارم.
کد خبر: ۲۳۷۶
تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۳۹۲ - ۱۰:۴۴ - 13October 2013

گره ای که با فرمان امام باز شد/ بر روی قبر من بنویسید سرباز مهدی و فرزند روح الله

خبرگزاری دفاع مقدس: "سید لیلا نورمحمدیان"، مادر شهیدان حاتمی کاسوایی از فرزند رشید اما کوچکش چنین می گوید که ابراهیم بدون خداحافظی رفت و شش ماه زودتر از برادرش غلامرضا عاشقانه پر کشید.

عزمی که برای اهدای قلب به امام جزم شد

ابراهیم فرزند کوچک خانواده بود اما زودتر از غلامرضا بلیط پرواز گرفت. گذری بر زندگی شهید "ابراهیم حاتمی کاسوایی" نشان از عشق او به مقام ولایت دارد. او از جمله همرزمان شهید چمران در جنگ های نامنظم بود. حدود 10 ماه از حضور فعالش در لبنان می گذشت که خبر بستری شدن امام (ره) در بیمارستان را شنید. قلبش به درد آمد و برای اهدای قلب به پیر جماران راهی تهران شد.

وقتی مادرش او را جلوی در خانه دید، با تعجب از او پرسید: برای چه به کشور باز گشته ای تو که لبنان را رها نمی کردی؟ در پاسخ به مادر گفت: آمدم تا قلبم را به امام هدیه کنم.

مادر خندید و گفت: فقط میان این جمعیت قلب تو کم بود! ابراهیم به روی خود نیاورد و دست به دعا منتظر ماند تا وضعیت امام (ره) رو به بهبود رفت. آنگاه دوباره به لبنان بازگشت.

فرمان بسیج دست و پایم را باز کرد

هنوز شش ماه از بازگشتش به لبنان نگذشته بود که دوباره به کشور آمد. بازهم مادر با دیدن روی فرزندش متعجب شد. سوال قبل خود را تکرار کرد و این بار ابراهیم با پرسیدن سوال مگر شما رادیو گوش نمی کنید؟ به سوالش را پاسخ داد. مادر گفت: مگر اتفاق جدیدی رخ داده که من از آن بی خبرم. ابراهیم که در پوست خود نمی گنجید به مادر گفت: امام فرمان بسیج داده است. آمده ام تا عضو بسیج شوم دیگر نیازی به رضایتنامه ندارم.

سوءتفاهمی که زود برطرف شد

روزی ابراهیم به همراه عکس دوست شهیدش به نزد مادر آمد و گفت: دوستم شهید شد.  مادر به او گفت: شهید شده که شده. ابراهیم ناراحت شد و این کلام مادر را به دل گرفت. خطاب به مادر گفت: اگر فرزند خودت شهید می شد هم همین کلام را می گفتی؟ مادر در جواب ابراهیم گفت: پسرم درخت اسلام نیازمند آبیاری است. فرقی نمی کند خون تو و یا خون دوستان تو به پای این درخت ریخته شود. ابراهیم خوشحال شد و قلبش آرام گرفت و از کنار مادر رفت.

همراهی از جنس گلوله!

سید لیلا خاطرات زخمی شدن ابراهیم در قطار را اینگونه به خاطر می آورد که قبل از اعزام ابراهیم به جبهه های رزم او چند نفر از منافقین در داخل قطار مسافربری درگیر می شود. آنان هم نامردی نمی کنند و به پای ابراهیم تیر می زنند همان تیری که با او به سینه خاک رفت.

در آن دوران سید لیلا به مسافرت رفته بود و تنها دخترش متوجه زخمی شدن برادر شد. پس از بازگشت مادر به خانه مادر متوجه شد که آبی که از لوله حمام بیرون می آید به رنگ خون است. پس از پرسیدن ماجرا را از دخترش زهرا به این نتیجه می رسد که ابراهیم زخمی شده است. او را به بیمارستان منتقل می کنند؛ اما پزشکان وقت می گویند برای بیرون آوردن گلوله از پا می بایست ابراهیم به خارج از کشور برود چون احتمال رسیدن گلوله به نخاع و فلج شدنش بسیار زیاد است.

مادر از چگونه خبردار شدن شهادت ابراهیم اینگونه سخن به میان می آورد: من و غلامرضا در خانه بودیم حدود ساعت چهار عصر زنگ خانه به صدا درآمد. غلامرضا در را گشود به سرعت به داخل اتاق آمد. آنقدر دست و پایش را گم کرده بود که لباسش را برعکس به تن کرد. به او گفتم ابراهیم شهید شده است. گفت: نه. گفتم حال تو بوی شهادت می دهد.

حدس من درست بود. ابراهیم زخمی مرا به بیمارستان فیروزگر منتقل کرده بودند. 5 روز در همان وضعیت به سر بر. وقتی به هوش آمد به دیدنش رفتم و گفتم: مادرجان دوست داشتم جنازه تو را از لبنان برای من بیاورند. نگاهی به صورتم انداخت و گفت: مادرجان من قبل از زخمی شدن سه تانک دشمن را با آرپیچی زدم. تنها سه شب پس از به هوش آمدنش زنده ماند و بعد از آن خبر شهادتش را برایم آوردند. اشک در چشمانم جمع شد اما به این فکر کردم که با عزم خدا نمی توان مبارزه کرد خودش به من داد و خودش هم از من گرفت.

امضایی که پس گرفته شد

ابراهیم در سن 23 سالگی به شهادت رسید. پس از گذشت چند روز از شهادت او زنگ خانه شان به صدا درآمد. سید لیلا در را گشود. شخصی وارد خانه شد و یک بسته 50 تومانی اسکناس به او داد. از او خواست تا زیر یک برگه را امضا کند. سید لیلا هم که سواد خواندن نداشت زیر برگه را امضا کرد به محض خروج این شخص از خانه سید لیلا از او می پرسد این اسکناس ها را برای چه به من داده اید و او در جواب می گوید: این مبلغ از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران به خانواده شما اختصاص یافته است. خشم تمام وجود سید لیلا را فرا می گیرد برگه را به دست گرفته و پاره می کند اسکناس ها را هم به آن نماینده برمی گرداند و چنین می گوید: دیگر از این پول ها به در خانه ما نیاورید. این پول ها بیت المال است و ما به آن نیازی نداریم.

دست نوشته های به جامانده

شهید ابراهیم در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به پدر و مادر اینگونه نوشته است:

آرزوی ماست که به ندای امام حسین (ع) لبیک گوییم و با خونمان حرفمان را امضا کنیم. باید امروز حسینی بود و گرنه همان طور که قوم لوط و دیگر اقوام نابود شدند ما نیز دچار آن امر خواهیم شد. باید از امر خداوند بدون چون و چرا اطاعت کرد و به دیدار معشوق رفت و خود را به پای او سایید.

فقط به امام امت دعا کنید و فرج امام زمان (عج) را بخواهید. بر روی قبر من بنویسید سرباز مهدی و فرزند روح الله.

بیوگرافی شهید

نام: ابراهیم

نام خانوادگی: حاتمی کاسوایی

تاریخ تولد: 1337

تاریخ شهادت:15/1/61

محل شهادت: عملیات فتح المبین، منطقه شوش (عین خوش)

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار