سنگری در کوچه پس کوچه های نارمک/ داستان معتکفین باغ فدک در خیابان گلستان+ تصاویر

گریه نکن! اینجا سنگر است هنوز در گوش های آنها صدای نفیر خمپاره می پیچد از اینجا که رفتی از پیچ کوچه که پیچیدی سنگر را فراموش می کنی اما آن ها در این جا هستند و زندگی می کنند...
کد خبر: ۲۷۲۸۰
تاریخ انتشار: ۱۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۱ - 07September 2014

سنگری در کوچه پس کوچه های نارمک/ داستان معتکفین باغ فدک در خیابان گلستان+ تصاویر

به گزارش دفاع پرس، جایی در کوچه پس کوچه های نارمک، سنگر کوچکی است که مردانی به جا مانده از سال های جنگ در آن پناه گرفته اند.

راه سنگر نزدیک است از میدان هلال احمر به سمت خیابان گلستان که می روی، روبروی یک فضای سبز یا همان پارک فدک  ،جایی که کودکان در آن بی دغدغه و در امنیت بازی می کنند یک مرکز توانبخشی است که مربوط می شود به جانباز قطع نخاعی، ضایع گردنی و اعصاب و روان.

ساختمان ویلایی دو طبقه ای که در پیچ کوچه قرار دارد و 30 مهمان ثابت دارد و 6 نفر که گاه به گاه برای درمان به اینجا سر می زنند. همان 36 ساکنی که یادگار سال های جنگ اند. جنگ که نه در واقع آن ها  هشت سال از ما دفاع کردند.

برای همین دفاع بود که «علی میرزاقبادی» همه دارایی اش که فقط 7 تا گوسفند بود را فروخت و راهی جبهه شد، همان جا ترکشی به مغزش خورد و حالا در سکوت زندگی می کند. راه کلام او سال هاست بسته شده و دیگر نمی تواند حرف بزند.
 


وقتی با مدیران یک موسسه مالی که برخی از آن ها سابقه حضور در جبهه را داشتند به این مرکز رفتیم کمتر کسی می توانست در برابر اشک خویشتن داری کند. مثل آقای دوخت پور همکار حراستی ما!

در اتاق شماره یک «ثروتی» زندگی می کند، سرباز ارتش که سال 63 در جزیره مجنون مجروح شده است او همسری از بهزیستی گرفته که همسرش هم شرایط خاص خودش را دارد! ثروتی که همیشه چشمانش اشک آلود است می گوید:« من رفتم تا مردم در آسایش باشند» حاصل ازدواج او، فرزندی بود که ناسالم می رسید. به نظر من بازدید از همین اتاق کافی بود همه مطلب را همین جا گرفتم.
 


اما همراه با گروه به اتاق شماره ۲  رفتیم «احمد عبادی» پشت پنجره اش گلدان گذاشته او 24 سال است که روی ویلچر زندگی می کند و در اتاقش کامپیوتر و اینترنت دارد و از همین جا با دنیای بیرون تماس دارد از بس که پاهایش توان راه رفتن ندارند.
 


از راهروهای کرم رنگ که درهای اتاق هایش روبروی هم باز می شود می گذریم تا به «موسی حیدروند» می رسیم بسیجی اهل روستا،  که در ماهوت عراق قطع نخاع شده است در اتاق او تلفن بی سیم، کامپیوتر و ال سی دی بزرگ قرار دارد. چهره اش غمگین است می دانم چرا!

زلزله مورموری برای ساکن اتاق بعدی نگران کننده بود اما از جهتی هم آرامش داشت چون خانواده اش در تهران بودند. «خان محمدی» از بچه های مورموری استان ایلام است او بر اثر اصابت خمپاره ۱۲۰ در قلویزان مجروح شده و از ارتش گلایه دارد. او می گوید:« حقوقش ۹۴۰ هزار تومان است که با کسورات براش ۵۰۰ هزار تومان می افتد»
 

اتاق دیگر میزبان «بختیاری» است برادر شهید، بسیجی، ورزشکار و قهرمان پینگ پنگ او برای تجهیز اتاقش وام گرفته است!قبل از خروج از مرکز توانبخشی شهید بهشتی به سالن ورزشی پشت آسایشگاه رفتیم و با تیم ورزشی همراه او عکس گرفتیم.
 

در اتاق بعدی هنر جریان دارد به جای خودش تصویر نقاشی هایش را می گذاریم  «شفیعی» هنرمند اهل کرج ۱۳ خرداد ۶۶ وقتی 21 ساله بود در ماهوت عراق جانباز شد همین!

در اتاق بعدی مردی زندگی می کند که تا سال 1359 می توانست راه برود، بدود و زندگی عادی داشته باشد، در روز های اول جنگ در کرند تیر مستقیمی به کمر او خورد که اسیر چرخش کرد حتی دیگر نتوانست به جنگ برود!

 
جانباز بعدی که در خدمتش بودیم در کربلای ۴ در سه راهی اهواز خرمشهر مجروح شده و عضو لشکر ۹۲ زرهی بوده است.فراموش نکنیم که «ایرج خان شکری»  شیر کردستان است که مطالبات زیادی اما به حقی دارد!


«مهران وصلتی » از اهالی خوزستان، کارمند وزارت دارایی روی تخت خوابیده و از فرط زیاد نشستن روی ویلچر، زخم بستر گرفته است،


*از اینجا به بعد بازدید ها که بیشتر شد زمان ملاقات های ما با جانبازان کم شد و دیدار ها را خلاصه کردیم.

به گزارش "رویکرد"، «ولی زاده» مسئول فرهنگی آسایشگاه، یک دوربین برای مرکز توانبخشی و یک ال سی دی برای اتاق شیکش می خواست. چهره او شباهتی با دیگران نداشت خیلی پرانرژی می زد، در جلوی درب ورودی وقتی با بقیه وارد شدیم تنها کسی بود که به استقبال ما آمده بود.

 

شیرانی جانباز قطع نخاع همیشه تنها بود. شیرانی مدت هاست که دیگر نمی تواند حرف بزند.
سه مددکار به ترتیب به رتق و فتق امورش می پرداختند. از همه جانبازان وضع جسمی اش بدتر بود اما او هم مانند دیگران زبان سکوت بر دردها و سختی ها گرفته بود.


دکتر همایون ترحم جو دانشجوی سال آخر پزشکی بود که جانباز شد و بر اثر ضایعه نخاعی چندبار زمین می خورد و در نتیجه ضربه مغزی می شود. او مطالعاتش را با زبان انگلیسی می خواند اما دیگر حالی برای ورق زدن مجله ها و کتاب ها به زبان ندارد او نگران پرستارش بود! و تنها خواسته اش داشتن یک خانه بود چون خانه نداشت! عکس دختر کوچکش روی میز است.

«امیر حسین احمدی» سرباز ژاندارمری هم در شلمچه شیمایی شده و بعد از آن برای امرار معاش مشغول به کاری شده که صددرصد برای یک جانباز شیمیایی ممنوع است و در نهایت مواد شیمیایی موجود در فاضلاب موجب شد که بیماری شیمیایی او عود کند و دو بار به کما برود. مادرش «رقیه احمدی» از او پرستاری می کرد و بعضی روزها او را به پارک جلوی مرکز می برد.
 

از همه این ها بگذریم عده ای دیگر مخلصانه و علی رغم تمامی مشکلات
مالی و معنوی 24 ساعته و در تمامی روزهای سال به این جانبازان خدمت می کنند.کاشکی فرصتی فراهم شود که روزی از این خادمین سخت کوش همانند اسوه های مقاومت پایبند بر ویلچر و نشسته بر تخت تقدیر شود.

و این هم دل نوشته پایانی:
گریه نکن! اینجا سنگر است هنوز در گوش های آنها صدای نفیر خمپاره می پیچد از اینجا که رفتی از پیچ کوچه که پیچیدی سنگر را فراموش می کنی اما آن ها در این جا هستند و زندگی می کنند...

 

منبع:رویکرد

نظر شما
پربیننده ها