به گزارش خبرنگار دفاع پرس از شیراز، کتاب «تنهای تنها» با بازنویسی «علی مرادی»، ویرایش «بیژن کیا»، طراحی جلد «یوسفعلی مرادی» و با حمایت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس فارس به چاپ رسیده است.
در مقدمه این کتاب به قلم «علی مرادی» میخوانید:
در گفتوگوهایم با «اکبر گشتاسبی» آزاده سرافراز میهنمان، با لحنی صمیمانه و صادقانه میگفت: «گفتن از روزهای جنگ و اسارت بعد از این همه سال خوبیها و سختیهای خودش را دارد. خوبیهایش انتقال روزها و سالهایی است که از پرافتخارترین سالها و روزگاران مردم این سرزمین کهن است و سختیهایش، مرور آن روزها هم از نظر یادآوری آن روزهای سخت و هم به لحاظ تاریخی سالها از آن روزها میگذرد و به یاد آوردن بسیاری از جزییات آن روزگار کاری سخت و گاه غیرممکن است...
گشتاسبی از جوانی عادت داشته به نوشتن یادداشتهای روزانه و هنوز هم این عادت را دارد؛ و همین امر کمک فراوانی کرد به تهیه این کتاب. همانطور که در فصل دوم کتاب خواهید دید، خاطرات دوران سربازیاش را با تاریخ دقیق یادداشت کرده بوده که در کتاب نیز به دقت و با ثبت تاریخهای دقیق ارائه شدهاند؛ اما در فصل سوم و در دوران اسارت به دلیل نداشتن امکانات یادداشتبرداری و سختیهای آن روزها که گاه حساب روز و ماه هم از دست آدم خارج میکرد، دیگر شاهد آن دقت فصل دوم نخواهیم بود. امیدوارم این نوسان را بر ما ببخشایید.
در بخش دیگری از مقدمه کتاب آمده است:
گشتاسبی در گردآوری خاطراتش سعی کرده بود تنها روایتگر دوران اسارت خودش نباشد و از دوستان و همبندیهایی که در آن چند سال در کنار هم بودند هم یاد کند که من نیز در بازنویسی سعی کردم تا آنجا که ممکن است به این مهم وفادار بمانم.
در ادامه، یکی از خاطرات منتشر شده در این کتاب با عنوان «گوشه دنج» را مرور میکنید:
یک روز که نوبت نظافت آسایشگاه ما بود، بعد از آن که کار نظافت تمام شد و میخواستیم وسایل خود را که یکی دو پتوی رنگ و رو رفته و یک کیسه انفرادی بود بیاوریم داخل. عدهای از بچهها از ارشد خواستند که جاهایشان را توی آسایشگاه عوض کنند. مثلاً آنکه جایش ته آسایشگاه بود بیاید وسط و آنکه جایش وسط بود بیاید نزدیک درب. عدهای موافق بودند و عدهای مخالف. یادم میآید سر همین مساله دو تا از بچهها باهم بحثشان شد که با وساطت چند تا از بچهها قضیه فیصله پیدا کرد. با اجازه ارشد و با رأی اکثریت بچهها، تعویض جا توی آسایشگاه انجام شد. ته یا همان گوشه آسایشگاه از امتیازات بیشتری برخوردار بود. به خاطر همین عدهای دوست داشتند همیشه جایشان گوشه آسایشگاه باشد. به این دلیل که گوشه آسایشگاه در معرض دید نگهبان نبود و کسانی که جایشان گوشه بود اگر میخواستند کاری را مثل درست کردن تسبیح یا نوشتن دعاها یا دیگر کارهایی که از نظر اردوگاه ممنوعیت داشت را انجام بدهند، آنجا راحتتر بودند و عراقیها نمیتوانستند آنها را بینند.
مثلاً درست کردن تسبیح احتیاج به تیغ داشت که سلاح سرد محسوب میشد و اکیداً توی اردوگاه ممنوع بود. چنانچه تیغ یا میخ یا چاقو یا دیگر چیزهایی از این قبیل از کسی گرفته میشد عراقیها تا سر حد مرگ او را کتک میزدند تا بفهمند آن را از کجا آورده و برای چی میخواسته است.
انتهای پیام/