معرفی کتاب؛

«به وقت اردیبهشت» روایتی داستانی از زندگی‌نامه شهید «حسن قاسمی ­دانا»

کتاب «به­ وقت اردیبهشت» زندگی‌نامه شهید مدافع حرم «حسن قاسمی دانا» توسط «مریم عرفانیان» گردآوری و توسط انتشارات «به ­نشر» در سال ۱۳۹۷ به بازار کتاب عرضه شده است.
کد خبر: ۳۰۳۸۷۶
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۹ - 13August 2018

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مشهد، کتاب «به وقت اردیبهشت» مروری بر زندگی شهید مدافع حرم «حسن قاسمی دانا» است که به کوشش «مریم عرفانیان» گردآوری و توسط «به‌نشر» (انتشارات آستان قدس رضوی) چاپ شده است.

«حسن قاسمی دانا» شهریورماه سال ۱۳۶۳ در مشهد متولد و صبح روز جمعه نوزدهم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۹۳ در عملیات «امام رضا (ع)» آسمانی شد.

«به وقت اردیبهشت» دارای ۱۹ داستان (روایت) به نام‌های «ظهرِ تب‌دار»، «هیچ برگی بی تو زمین نمی‌افتد»، «آشتی»، «عطرِ خاکِ شلمچه»، «رقیبی که رفیق شد»، «وقتِ عاشقی»، «یک دوستیِ ناب»، «طعمِ تلخ شیرینی»، «هَل مِن ناصرٍ ینصُرُنی؟»، «جانم می‌رود...»، «یکی شبیه خودش»، «به من نگو بی‌معرفت»، «عصرِ پنج‌شنبه»، «عملیات ثامن‌الائمه»، «خبری در راه است»، «بوسه‌ای که جاماند»، «ما همه عباس توییم یا زینب»، «سرو‌هایی به قامتِ او» و «مسافر بهشت» است.

بخش‌هایی از کتاب

از داستان دوم

... باشنیدن حرف‌های او انگار زن هم شوکه شده بود! نمی‌دانست چه باید بگوید؟ مدام زیر لب الحمدلله می‌گفت و شکر می‌کرد که بچه‌ها سالم‌اند. به قول عمو یحیی، چون همسرش جبهه بود، خدا آن‌ها را حفظ کرده بود! پسر بزرگش مهدی را می‌شناخت و می‌دانست محطاط است؛ اما حسن از همان کودکی سر نترسی داشت و به ندرت گریه می‌کرد.

از داستان چهارم

... بعد همان اولین سفر، انگار تمام دنیای حسن عوض شده بود؛ مثل پروانه دور پدر و مادرش می‌چرخید؛ بیش از گذشته کمک حال‌شان شده بود. بعد از همان اولین سفر، معرفت خاصی نسبت به شهدا پیدا کرده بود. دائم از شهدا می‌گفت: «ما چه راحت زندگی کردیم و چه جوون‌هایی از جون‌شون گذشتن. وقتی فکر می‌کنم چه پدر و مادر‌هایی پسرهای عزیزشون رو فدا کردن، شرمنده می‌شم».

«به وقت اردیبهشت» روایتی داستانی از زندگی‌نامه شهید «حسن قاسمی ­دانا»

از داستان نهم

... حرم حضرت سکینه (ع) رو خراب کردن...

حسن تا این را گفت، دل زن فرو ریخت! پرسید: «مگه می‌شه همچین چیزی؟»

وقتی کسی کافر باشه براش فرقی نمی‌کنه

پسر با گریه ادامه داد: «بی‌وجدان‌ها می‌خواستن نبش قبر کنن و جسد رو بردارن که شیعه‌ها می‌ریزن و اجازه نمی‌دن» و در میان هق‌هق‌هایش ادامه داد: «خیلی کشتار شده بوده... یعنی من باید این‌جا باشم و این اتفاقا بیفته؟ شاید برم!»

حس کرد حسن خیلی وقت پیش همه دلبستگی‌اش را رها کرده است. قبلاً یک ماشین، یک موتور تریلر و دو تا اسلحه شکاری داشت که همیشه می‌گفت: «این موتور و اسلحه‌ها باید بمونه برای نوه‌هام». اما وقتی ماشین، موتور و یکی از سلاح‌هایش را فروخت، زن هم فهمید که باید از حسن دل بکند.

از داستان دهم

... برای آخرین‌بار به چشم‌های مادر نگاه کرد. عجیب نگاهی بود نگاهش! داغی نگاهش دل زن را سخت لرزاند! ثانیه‌هایی پر از التهاب گذشت و به سرعت باد تمام شد.... هر موقع می‌خواست برود سفر، می‌نشست توی ماشین و برایش دست تکان می‌داد. ولی این بار تندی توی ماشین نشست و حتی رویش را برنگرداند تا چشم در چشم مادر نیندازد و با رفتنش انگار تکه‌ای از وجود زن کنده شد! همان‌طور که به در مجتمع نگاه می‌کرد، آهسته گفت: «حسن رفت احمد!»

از داستان پانزدهم

... صدای حسن چند ثانیه توی گوشش پیچید: «خوبی مامانِ گلم؟ مامانِ نفسم...» لبخند کم‌رنگی روی لبش نقش بست. دست شهنازخانم شانه‌اش را تکان داد و گفت: «این گوشی رو می‌شناسی؟... شهناز خانم ادامه داد: «حسن وقتی می‌خواست بره، گوشی‌اش رو به دوستش «رضا سنجرانی» داده و گفته هر وقت برام اتفاقی افتاد، این گوشی رو ببر بده زن عموعلی تا ببره برای مادرم».... شهناز خانم ادامه داد: «آقا رضا دیشب گوشی رو آورد... حسن زخمی شده».

حسن من زخمی نمی‌شه... حسن من شهید شده...

از داستان هجدهم

ساعت ۹ به وقت سوریه شهید شد! باورم نمی­‌شد زودتر از من برود! هنوز نمی‌دونم چه سرّی در شهادتش بود، آخه تو عملیاتی که تنها هشت نفر در آن شرکت داشتیم و به نام هشتمین امام بود، شهید شد...

این کتاب در ۱۴۸ صفحه با قطع رقعی و به بهای ۱۰ هزار تومان از فروشگاه‌های «به‌نشر» (انتشارات آستان قدس رضوی) در مشهد قابل تهیه است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار