در گفت و گوی دفاع پرس با خانواده شهید مدافع حرم "امین کریمی":

قبل از رفتنش گفته بود: "می‌دانم، شهید ‌می‌شوم"

یکبار که باهم صحبت می کردیم از امین پرسیدم من اگر بمیرم چه کار می کنی؟ گفت: "مادر نترس می دانم که قبل از تو شهید می شوم."
کد خبر: ۶۶۷۲۱
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۱۳:۵۸ - 18January 2016

قبل از رفتنش گفته بود:

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، نگین، امین و حسین فرزندان خانواده کریمی هستند. امین دومین پسر و دانشجوی رشته الکترونیک از دانشگاه آزاد واحد یادگار امام(ره) است و در مجلس شورای اسلامی مشغول به خدمت بود. حدود یک سال پیش با زهرا حسنوند زندگی مشترکشان را آغاز کردند که حمله به سوریه و بحث دفاع از عمه سادات قرار را از او میگیرد.

چندی پیش مهمان خانهی پر مهر خانوادهی شهید کریمی شدیم. خانهای در شهرک شهید بهشتی که ابتدای ورودمان به درب اصلی ساختمان، بنر بزرگی از شهید کریمی با جملهای که زیر آن شهادتش را تبریک گفته بود، به چشم میخورد. در گوشه خانه نیز روی میز کوچکی عکسهای شهید به همراه لوح تقدیری از سوی رئیس مجلس شورای اسلامی جای گرفته بود. ساعتی را در کنار پدر، مادر و برادر شهید گذراندیم و از خاطرات شهید شنیدیم تا ساعتی بعد که خواهر بزرگتر شهید هم به جمع ما اضافه شد. در ادامه گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس با رقیه فتحی و الیاس کریمی پدر و مادر شهید مدافع حرم "امین کریمی" را میخوانیم.

** محافظ شخصیتها بود

مادر شهید: سال 62 ازدواج کردیم. حاصل ازدواجمان یک دختر و دو پسر است. امین دومین فرزندان بود. دخترم ازدواج کرده و پسر دیگرم دانشجو است.

 پدرش ماموریت در پادگان مراغه بود که او به دنیا آمد. امین از همان کودکی کمک حالم و سنگ صبورم بود. همه او را با شخصیت آرام و صبورش میشناسند.

پدر شهید: سال 60 به استخدام ارتش درآمدم. دوران دفاع مقدس در یگانهای عملیاتی و در بخش پدافندهوایی حضور داشتم و در همان زمان جانباز شیمیایی شدم اما تا زمانی که جنگ بود صحنه جنگ را ترک نکردیم. در ماموریتهای چند ماهه به منطقه میرفتیم. سال 65 به تهران منتقل شدیم. همسرم در تهران و خودم در منطقه بودم.

زمانی که به تهران آمدیم چند سالی را در میدان فلاح زندگی کردیم پس از آن در خانههای سازمانی لویزان مستقر شدیم. امین تا پایان دوره راهنمایی در لویزان درس خواند. از همان زمان فعالیتهای ورزشی و بسیج را آغاز کرد. دوران دبیرستان را در شهرک محلاتی گذراند. امین با شوق، جسور و نترس بود. از همان مقطع در بسیج جماران و اختیاریه فعالیت داشت.

** مادر شهید: دوست داشتم امین پاسدار شود

مادر شهید: امین روحیه بسیجی داشت. شغل نظامی را دوست داشتم و میخواستم او یک پاسدار شود. با اینکه در رشته مهندسی قبول شد اما از سال 88 در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد و در یگان انصار المهدی فعالیت میکرد. از جمله وظایفشان محافظت از شخصیتهای نام در سه قوه مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری و قوه قضائیه بود. در آخرین ماموریتش با آقای لاریجانی به شیراز رفت. هر بار که از ماموریت برمیگشت هیچ اطلاعاتی نمیداد و تنها میگفت که فلان شهر ماموریت داشتم. جزئیات را تشریح نمیکرد.

پس از عضویت در سپاه، درسش را در رشته آی تی دانشگاه یادگار امام شهرری ادامه داد. در دوران دانشجویی نیز فعالیتهای بسیج و ورزشی خود را با شدت بیشتری دنبال میکرد. با شهیدان دهقان و سیاوشی نیز در همان دورانی که در بسیج فعالیت داشت، آشنا شد.

** از مراسم ازدواجش عکس یا فیلمی نداریم

مادر شهید: امین برای ازدواج محجبه بودن و خانواده خوب داشتن را ملاک قرار داده بود. حدود دو سال پیش دختری را در شهرک خودمان برای امین پسندیدم. پس از چند جلسه صحبت کردن حدود دو سال پیش در سن 25 سالگی ازدواج کرد.

جالب است بدانید که از مراسم ازدواجشان هیچ عکس و فیلمی نداریم. امین از دوربین دوری میکرد و خواهش کرده بود که هیچکس از مراسم تصویربرداری نکند. علاقهای به عکس گرفتن از خودش نداشت. همسرش هم با نظر امین موافق بود و مراسم ازدواج بدون حضور دوربین برگزار شد.

** با آمادگی کامل به سوریه رفت

مادر شهید: زمانی که شهدای غواص را تشییع میکردند از صدا و سیما در حال تماشای مراسم بودم و گریه میکردم. امین گفت "مادر چرا گریه میکنی؟ ببین مادران شهدای دفاع مقدس چقدر شجاع بودند، شما هم باید قوی باشید."

یکبار که باهم صحبت می کردیم از امین پرسیدم من اگر بمیرم چه کار می کنی؟ گفت: "مادر نترس می دانم که قبل از تو شهید می شوم."

امین به شهدای دفاع مقدس ارادت خاصی داشت. بر مزار شهدا و ملاقات جانبازان میرفت. در تشییع شهدای گمنام نیز شرکت میکرد. هر بار که با پدرش در خصوص دوران دفاع مقدس صحبت میکرد میگفت "اگر ما بودیم جواب محکمی به تجاوزات عراقیها میدادیم."

پدر شهید: امین از حدود دو سال پیش مطالعه در خصوص فرهنگ، زبان، جغرافیا و ... سوریه و عراق را آغاز کرد. یک روز پرسیدم که چرا در این زمینه مطالعه میکنی؟ گفت: "میخواهم اطلاعات عمومیم بیشتر شود." به دلیل این که اهل مطالعه بود آن زمان شک نکردم که ممکن است او هم یکی از مدافعان حرم شود. تا روز اعزامش به سوریه، از فعالیتهایش بی خبر بودیم.

روز قبل از اعزامش با مشکل پاسپورت مواجه شد. تقدیر به گونهای بود که به خاطر پسوند فامیلیمان یکی از همشهریهایمان در سفارت او را شناخته بود و یک روزه مشکل پاسپورت را حل کرد. در نهایت به عنوان مسئول آموزش چک و خنثی به سوریه اعزام شد. خودم تا ماشین به بدرقهاش رفتم.

مدتی پس از اعزامش به مدت دو روز برای انجام ماموریتی به تهران برگشت. در آن دو روز، شب اول ساعت 12 شب به منزلمان آمد. شرایط سوریه را میپرسیدیم و پاسخهای سر بالا میداد. میگفت "ما در یک هتل مستقر هستیم. وضعیت غذایی مناسبی داریم." از مادرش هم خواست تا آن شب برایش کوکو سبزی درست کند. شب بعد را هم در منزل پدر همسرش گذراند.

** کمربند مشکی دان سه در کیک بوکسینگ داشت

پدر شهید: امین چند مدال قهرمانی کشوری در مسابقات ورزشی کسب کرده بود و کمربند مشکی دان سه در کیک بوکسینگ داشت. بخاطر اینکه ورزش خشنی است، راضی نبودم که در مسابقات کشوری شرکت کند. او هم به نظر من احترام گذاشت و انصراف داد. اما در سالهای بعد در آموزشگاهها مربیگری میکرد. در آموزشها بسیار جسور بود. دوستانش هم پس از شهادتش برایمان از فعالیتهایش در سوریه گفتند.

** نحوه شهادت به روایت همرزم شهید

پدر شهید: همرزمش که از ناحیه دست و پا در آن عملیات مجروح شده بود، برایم تعریف کرد: امین در سوریه به عنوان مسئول تخریب و انفجارات آمده بود. قرار نبود که در عملیات محرم با نیروها وارد عمل شود اما با اصرارهای امین قبول کردند که او هم شرکت کند. به منطقه که اعزام شدیم در حین درگیری یکی از نیروها تیری به پایش اصابت کرد. امین مشغول مداوایش بود تا او را به عقب بیاورد. در اوج درگیری متوجه شدیم که تعداد نیروهای دشمن بیشتر شده است. امین در حالی که از کوله پشتیاش تجهیزاتی که همراهش بود را خارج میکرد، دشمن با رگبار به سمتش شلیک کرد و امین به شهادت رسید.

دوستش ادامه داد: من هم که مجروح شده بودم خودم را به امین رساندم و سرم را بر سینهاش گذاشتم. از فرط خستگی سرم را بر سینهاش گذاشتم و چند ساعت خوابیدم. منطقه که آرام شد و دشمن عقب نشینی کرد، نیروهای خودی به سمتمان آمدند. پیکر امین بعد از سه روز به حلب و از آنجا به دمشق منتقل شد.

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها