گفت‌وگو با خانواده شهید مدافع حرم شیردل؛

پدرم یک قهرمان بود

یک سال و دو ماه از شهادت علی‌اصغر شیردل در سوریه‌گذشت؛ هنوز خرداد به نیمه نرسیده بود که خبر کشف پیکر علی‌اصغر در گوش شهر پیچید. انتظار خانواده شهید هم به پایان رسید.
کد خبر: ۸۷۲۶۲
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۳:۳۹ - 13June 2016

پدرم یک قهرمان بود

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، یک سال و دو ماه از شهادت علیاصغر شیردل در سوریهگذشت؛ هنوز خرداد به نیمه نرسیده بود که خبر کشف پیکر علیاصغر در گوش شهر پیچید. انتظار خانواده شهید هم به پایان رسید.

 به معراج شهدای تهران رفتم، موعد دیدار فرارسید و خانواده به استقبال عزیزشان آمدند چه استقبالی، عموما استقبالها با شادی و شعف همراه است اما اینجا مراسم استقبال رنگ دیگری داشت؛ اینجا با اشک چشمشان از یار سفر کرده استقبال میکردند. دیدن پسربچهای خردسال در بین استقبالکنندگان همه نگاهها را به خود معطوف کرده بود. امیرعلی قصه ما بالاخره با پدرش روبرو شد، پدر برگشت و امیرعلی و خانواده به آرزوی خود رسیدند. یک سال دوری آنها را سخت بیتاب کرده بود.

در معراج شهدا، همه نگاهمان به تابوت شهید بود و عقربههای ساعت به کندی از کنار این صحنهها میگذشت. هرچه زمان میگذشت افراد بیشتری برای دیدار علیاصغر میآمدند، خانواده، فامیل، دوستان، آشنایان و همکاران، گروه گروه به جمعیت حاضر در معراج اضافه میشد. وصال همیشه شیرین است اما انگار معنای این کلمهها در این معراج تغییر میکند.اینجا وصال سخت بود و اندوهگین.

خانواده شهید، همسر و فرزند خردسالش با علیاصغر گفتنیها را گفتند، دلتنگیها، نبودنها، چقدر این خانواده حرفهای نگفته برای علی اصغر دارند. شاید این پایان زندگی شهید علیاصغر شیردل بود اما چه پایانی بهتر از شهادت؟ خوشا به حالت که خدا چنین تقدیری را برایت رقم زد.

هرگز مانع رفتن علیاصغر نمیشدم

مادر شهید شیردل از فرزند خود میگوید: درباره خصوصیات علی همین قدر بگویم که او به معنای واقعی کلمه مومن بود؛ همه فامیل، آشنا، دوست و هرکسی که با علی برخورد داشته معتقدند که علی با همه افراد به احترام و عزت برخورد میکرد.

یکی از ویژگیهای علی صبوری بود، هیچگاه ما از علی تندمزاجی و عصبانیت ندیدیم. در طول این مدتی که به سوریه اعزام میشد هیچگاه نشد که به من حرفی از شهید شدن و شهادت بزند، شاید نمیخواست من را ناراحت کند و فکر میکرد من مانع رفتن او میشوم اما من هرگز این کار را نمیکردم. به یاد دارم بار آخر که میخواست به ماموریت برود خواهرش به علی گفت که دعا میکنم این ماموریت فراهم نشود و نروی، علی خیلی ناراحت شد گفت چرا این دعا را در حق من میکنی، اگر من و امثال من نروند اسلام چه میشود؟ داعش تا کجا پیشروی میکند؟

به من نگاه کرد و گفت مادر داعش الان در عراق است چشم بر هم بزنی به ایران هم میآید! ما باید برویم و مبارزه کنیم. من با خواهر علی دعوا کردم گفتم چرا این حرف را میزنی و موقع رفتن ناراحتش میکنی تا خدا نخواهد برگی از درخت نمیافتد. پدرت هشت سال در جبههها بود هیچ اتفاقی برایش نیفتاد، پس اگر خدا نخواهد برای علی هم هیچ اتفاقی نمیافتد اگر هم عمرش به پایان برسد خداوند هر طور بخواهد او را میبرد. به علی گفتم برو مادر؛ خدا پشت و پناهت باشد، علی به من نگفت که به سوریه میرود ملاحظه من را میکرد اما من فهمیدم که برای جنگ با داعش و برای خدا و حفظ اسلام میرود.

مادر شهید در ادامه صحبتهای خود میگوید: نیم ساعت قبل از شهادتش با من حرف زد، همرزمان پسرم گفتند آن لحظه که با شما حرف میزد همان زمانی بود که به ما گفته بودند آن محل را ترک کنید چون داعشیها آنجا را محاصره کردهاند، اما علی با من طوری حرف میزد و شوخی میکرد که من حس نکردم در خطر هستند فقط مرتب میگفت کار مهمی دست ماست؛ سر نمازت ما را دعا کن، به بابا هم بگو برایمان دعا کند.

اگر پسران دیگری هم داشتم در راه دین اسلام میدادم

وی افزود: پسرم انگشتان زیبا و کشیدهای داشت وقتی انگشتر سبزرنگش را دست میکرد من لذت میبردم و خیلی دوست داشتم این انگشتر را در دست پسرم ببینم.

بعد از ازدواج به دلیل این که حلقه دست میکرد من دیگر ندیدم این انگشتر سبزرنگ را به دست کند، دو سه ماه قبل از رفتن به سوریه به پسرم گفتم که علی جان من خیلی دوست دارم آن انگشتر نگین سبزت را به دست کنی! هفته بعد که پسرم به منزل ما آمد دیدم انگشتر را دست کرده.

همان انگشتر سبزرنگی که علی دو سه ماه قبل از شهادت دست کرده بود باعث شناسایی پیکر پسرم شد وقتی پیکر ایشان را پیدا کردند پلاک، کیف پول و هیچ چیز دیگری همراه ایشان نبوده ظاهرا تلفن همراه، کیف پول و وسایل پسرم را برده بودند اما خواست خدا بود که داعشیها این انگشترها را ندیده و همین دو انگشتر باعث شناسایی پسرم شد.

مادر شهید شیردل ادامه داد: علیاصغر، جانِ خود را برای اسلام و دین داد و من از این بابت خدا را شکر میکنم و آرزو میکنم ای کاش من پسرهای دیگری هم داشتم و در راه دین اسلام و دفاع از مسلمین و شیعیان فدا میکردم. من به مادران و همسران چشم انتظار میگویم که راضی به رضای خدا باشید! من در این مدت یک سال و دو ماه انتظاری که کشیدم همیشه راضی به رضای خدا بودم و همیشه از خدا آنچه که خیر است را میخواستم.

پدر شهید شیردل از فرزندش میگوید: علیاصغر مهندس الکترونیک بود و به عنوان کارشناس برقراری ارتباط و رفع اشکال ارتباط به سوریه رفته بود، تقریبا 47 روز بود که به این منطقه رفته بودند.

در تاریخ 13 فروردین به سوریه رفت و قرار بود که 13 خرداد برگردد اما در تاریخ 30 اردیبهشت به شهادت رسید و سوم خرداد، همزمان با سالروز تولدش خبر شهادتش را به ما دادند. یکی از ویژگیهای علی شجاعت او بود هیچگاه من ندیدم برای کاری یا اتفاقی ترس به خودش راه دهد، وقتی به اداره ایشان رفته بودیم عکسهایی را به ما نشان دادند از جمله عکسی که در آن دکل 102 متری بود که پسرم از آن دکل بالا میرفت و از سیستم ارتباطی مخابرات رفع اشکال میکرد. گاهی هم تعریف میکرد که داعشیها چند نفر از همکارانش را گرفته و به همان دکلها آویزان کرده بودند.

وی در ادامه میگوید: در ظاهر این گونه به نظر میرسد که ما یک شهید دادهایم اما شهید علیاصغر یک نفر نبود، بلکه ایشان برای ما یک عالم بود. برای مادرش یک دنیا بود، برای خواهرانش یک گیتی بود و برای همسر و فرزند شش سالهاش یک دنیا بود. ما از نبود علیاصغر بسیار ناراحتیم اما از طرفی هم خوشحالیم که در راه خوبی رفت، در واقع علیاصغر خوب آمد، خوب ماند و خوب رفت.

آخرین کلام قبل از شهادت

یکی از همرزمان شهید شیردل درباره نحوه شهادت و آخرین لحظههای زندگی این شهید میگوید: اول شعبان پارسال بود که ساعت تقریبا 10 صبح بعد از دو سه ساعت استراحت به اتاق علی رفتم، حدود ده دوازده روز بود که شبانهروز، درگیری داشتیم. علی داشت با تلفن با خانواده صحبت میکرد. وسایل صبحانه را آماده کردم و با هم صبحانه خوردیم.

بعد از صبحانه من رفتم پشت میز کار و علی هم رفت به محوطه سری بزند. بعداز چند دقیقه علی بازگشت و گفت باید از این مکان به مکانی امنتر برویم. وسایلمان را بار ماشین کردیم و به همراه چند ماشین دیگر به سمت محل امنتر حرکت کردیم. در مسیر حرکت به سمت محل مورد نظر بودیم که به کمین داعشیها برخوردیم. زیر رگبار آتش قرار گرفتیم و ما هم متقابلا به تیراندازی به سمت آنها پرداختیم و در عین حال نیز باید مسیر را برمیگشتیم.

وی میافزاید: ماشینهای جلویی ما برگشتند و در حین برگشت دو سه نفری زخمی شده و چند نفری هم به شهادت رسیده بودند. ماشین ما آخرین ماشین بود که علیاصغر در یک لحظه ماشین را در مسیر برگشت قرار داد. هنوز چند ثانیهای از دور زدن نگذشته بود که گلولهای به پهلوی سمت چپ علی اصابت کرد و با ذکر یا علی(ع) چشمانش را بست و فرمان ماشین از دست علی خارج شد.

 نگذارید پسرم جای خالی من را حس کند

خواهر شهید شیردل میگوید: علیاصغر فقط برادر من نبود بلکه حکم پدر و بهترین دوست را در زندگی برای من داشت. زمانی که خبر شهادت برادرم را به ما دادند من دخترم را 8 ماهه باردار بودم، مثل اینکه دنیا دیگر برای من تمام شده بود؛ اصلا دوست نداشتم فرزندم را بدون دیدن تنها داییاش به این دنیا بیاورم چون او خیلی انتظار دیدن فرزند من را میکشید. همیشه نگران او بود و در آخرین ماموریت و تماسهای تلفنیاش همیشه مدام حال او را جویا میشد.

وی افزاید: چند هفته بعداز رفتنش تلفن زد و گفت وقتی من نیستم مواظب مامان باشید نگذارید جای خالی من را احساس کند. دوباره گفت مواظب پسرم (امیرعلی) هم باشید؛ نگذارید پسرم جای خالی من را  حس کند. اما بعد از شهادتش وقتی خاطرات و گفتههای همرزمانش را شنیدم، متوجه شدم که در آن لحظات که این سفارشها را میکرد در محاصره دشمن بودند.

هر کس آرزوی شهادت کند/ خدا آرزویش را برآورده میکند

همسر شهید شیردل میگوید: ما در سال 1384 با هم ازدواج کردیم، خداوند متعال سال 1388 پسرم امیرعلی را به ما عنایت کرد. همسرم تقریبا 18 سال سابقه کار داشت. در سال 1375 با اصرار، عشق و علاقهای که داشت وارد سپاه شد، همیشه به من میگفت که من به عشق شهادت وارد این ارگان شدهام؛ میگفت من از کودکی وقتی لباس سپاه را به تن محافظان امام خمینی(ره) در تلویزیون میدیدم دوست داشتم که من هم یک روزی این لباس را بپوشم و پاسدار باشم.

وی میافزاید: علیاصغر عاشق شهادت بود. همیشه میگفت؛ خدا مرگ من را شهادت قرار بدهد. این حرف برای این یک سال اخیر نبود، بلکه در این چند سالی که با هم زندگی میکردیم همیشه آرزوی شهادت میکرد و میگفت هر کسی که بخواهد شهید میشود، کسی که شهید نشده واقعا نخواسته، اگر از ته دل شهادت را از خدا طلب کند شهید میشود. بعد از شهادت علی آقا من فهمیدم که خواستن یعنی این که انسان از تعلقات دنیا دل بکند. در واقع انسان به جایی میرسد که خدا او را برای شهادت انتخاب میکند. گاهی به همسرم میگفتم شهدا انسانهای خاصی هستند و شهادت قسمت هرکسی نمیشود، اما همسرم میگفت؛ چرا فکر میکنی شهدا آدمهای خیلی خاصیاند و با بقیه آدمها خیلی تفاوت دارند؟ شهدا هم مثل بقیه آدمها هستند.

همسر شهید شیردل در ادامه بیان میکند: همیشه به من میگفت اگر یک سرپناه برای زن و بچهام تهیه کنم با خیال راحت میروم. میگفت؛ برای خودم هیچ چیز از این دنیا نمیخواهم، فقط این بچه دل من را به این دنیا پایبند میکند؛ نمیخواست دلبستگی به فرزند مانع رفتنش شود. شهادت روزیای است که خداوند قسمت بندگان خاص خود میکند، من مطمئن نبودم که روزی همسرم شهید میشود اما اگر مطمئن هم بودم مانع ایشان نمیشدم.

امیرعلی به همه گفت پدرم یک قهرمان بود

همسر شهید شیردل در رابطه با اینکه چطور خبر شهادت او را به امیرعلی دادهاند گفت: خبر شهادت علیاصغر را در طول یک هفته به امیرعلی گفتم، در طی چند روز به امیرعلی میگفتم بزرگترین آرزوی پدرت شهادت است، دعا کن که پدرت به آرزویش برسد.

میگفتم بابا همیشه سر نماز دعا میکند که شهید شود، میگفتم فقط آدمهایی شهید میشوند که قهرمان هستند. همسرم همیشه تلفنی میگفت اگر من شهید شدم به پسرم بگو که پدرت یک قهرمان بود. اما امیرعلی تا مدتها میگفت بابای من قهرمان نیست، من نمیخواهم بابا قهرمان باشد.

کمکم به امیرعلی فهماندم که شهادت همیشه آرزوی پدرش بوده و روزی که به طور قطعی به امیرعلی گفتم که بابا به آرزویش رسیده، امیرعلی مثل بزرگترها دو، سه ساعت گریه کرد، بعد از این که آرام شد گفت «مامان اگر دلمون برای بابا تنگ شد چه کار کنیم؟» پسرم خیلی اذیت شد، تا یک هفته در خواب ناله میکرد. از طرفی دیگر با این که همه میدانستند علی آقا شهید شده اما قرار شد به خاطر امیرعلی کسی بروز ندهد. امیرعلی که وارد خانه شد همه در حالی که خیلی ناراحت بودند به روی خودشان نمیآوردند تا اینکه امیرعلی گفت: «یک خبر براتون دارم بابام به آرزوی خودش رسید و شهید شد، بابام یک قهرمان بود.» همه خانواده در عین ناراحتی شروع به دست زدن کردند که نشان بدهند ما از این خبر خیلی خوشحال شدیم.

همسر شهید همچنین میگوید: علیاصغر در وصیتنامهاش ذکر کرد که من برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) این راه را انتخاب کردهام و این انتخاب کاملا ارادی و به خواست خودم بوده است. همیشه میگفت که ما باید وظیفه خود را انجام بدهیم، نتیجه با خداست. شهید شیردل احساس تکلیف میکرد که باید در این میدان حاضر باشد چون اگر در این میدان حاضر نشود ممکن است به حریم اهل بیت(ع)، تجاوز شود و یا ممکن است دشمن منطقه را تحت کنترل خود درآورد.

علیاصغر همیشه به من سفارش میکرد که هیچ وقت به دنبال نتیجه کارهایت نباش آن چیزی که را که خدا خواسته انجام بده، نتیجهاش را به خدا بسپار. همسرم عاشق شهادت بود اما به این نیت که حتما شهید بشود نرفت، رفتن ایشان به این معنی نبود که از دنیا سیر شده و هیچ چیز نمیخواهد و فقط میخواهد راهی برای شهادت پیدا کند. شهید شیردل قدم گذاشتن در این راه را وظیفه خود میدانست خداوند هم بهترین نتیجه را به او داد و آرزویش را برآورده کرد.

هیچگاه از وسایل سپاه، استفاده شخصی نمیکرد

همسر شهید در ادامه میگوید: شهید شیردل خیلی به اموال بیتالمال حساس بود، از وسایلی که در سپاه بود استفاده شخصی نمیکرد حتی اگر ماشین سپاه در اختیارش بود فقط برای کار از آن استفاده میکرد. به پرداخت خمس پایبند و مقید بود، همیشه مبلغی را احتیاطا کنار میگذاشت. به کسب روزی حلال برای خانواده بسیار اهمیت میداد، هر وقت احساس میکرد ممکن است مالی ذرهای شبههناک باشد به هیچ عنوان طرف آن مال نمیرفت. همیشه میگفت بچه با روزی حلالی که پدرش به دست میآورد رشد میکند؛ پس خیلی باید مراقب مالمان باشیم.

آرامش وجودش در تابوت به من آرامش میداد

وی در ادامه میگوید: وقتی که من با تابوت پیکر او مواجه شدم احساس کردم این خود علیاصغر است که در تابوت آرام خوابیده؛ وقتی روی تابوت افتادم آرامش پیدا کردم، احساس سبکی داشتم دستش را در دستم گرفتم، روی سرش دست کشیدم.

شاید باور این کارها برای دیگران سخت باشد اما آن چیزی که من میدیدم آن پیکر درون تابوت نبود من خود علیاصغر را میدیدم؛ احساس میکردم دوباره او را دیدهام و هنگامی که برای شهید کفن میبستند من آنجا بودم، خودم روی صورت شهید تربت کربلا گذاشتم، دستش را گرفتم پیشانیاش را بوسیدم خیلی به من آرامش داد، آرامش وجودش من را آرام میکرد احساس میکنم کمی سبک شدم.

همسر این شهید ادامه میدهد: آن روزی که متوجه شدم که احتمال دارد شهید علیاصغر شیردل برگردد، تصمیم گرفتم پسرم را آماده کنم و به امیرعلی گفتم اگر یک روزی پیکر بابا را برگرداندند، من دوست دارم که تو مثل یک مرد بایستی، مثل یک فرزند شهید به پدرت افتخار کنی و با هم بابا را تا بهشت همراهی کنیم. امیرعلی هم پذیرفت و آن لحظهای که تابوت همسرم را آوردند و روی زمین گذاشتند با امیرعلی بالای سر پیکر روی زمین نشستیم.

به امیرعلی گفتم هر چه دلت میخواهد به بابا بگو، بابا صداتو میشنود سرم را روی تابوت گذاشتم و کمی گریه کردم که بغض امیرعلی شکست و شروع به گریه کرد.

همسر شهید شیردل میگوید: من خانوادههای چشم انتظار شهدا را درک میکنم روزهای انتظار بسیار سخت است. روزهایی که میگویند عزیزشان شهید شده است اما دل انسان قرص نیست و هر روز چشم انتظار هستند، اما با همه این سختیها من هیچ وقت به دنبال این نبودم که حتما پیکر همسرم برگردد، من معتقد بودم که هر جایی که خود شهید دوست دارد من هم همان جا را دوست دارم.

شاید کمی هم میترسیدم احساس میکردم اگر پیکر همسرم برگردد من نمیتوانم این داغ را تحمل کنم. من همیشه فکر میکردم که شهید جایگاه خوبی دارد و فرقی نمیکند که پیکرش کجا باشد اگر هم به یادبود فکر میکردم به این خاطر بود که وقتی به بهشت زهرا(س)، میرویم پسرم جایی را داشته باشد که بتواند آنجا با پدرش حرف بزند و سبک شود.

وصیتنامه شهید شیردل

بسمالله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسولالله و اشهد ان علیا ولیالله

بعد از عرض سلام و احترام خدمت آقا امام زمان(عج) چند نکته را خدمت خانواده عزیزم عرض مینمایم؛ با توجه به شرایط کنونی و آغاز جنگ در سرزمینهایی که برای ما شیعیان از لحاظ قداست دارای اهمیت خاصی است و با توجه به بیحرمتی و تخریب این اماکن مقدس توسط دشمنان اسلام، تصمیم گرفتم نسبت به ادای دین هر چند ناچیز و کوچک اقدام نمایم تا شاید در دنیا و آخرت شرمسار خاندان رسول(ص) نباشم و در صورتی که لایق باشم به شعار «کلّنا عبّاسُکِ یا زینب» جامه عمل بپوشانم و امیدوارم این لیاقت را در دنیا و آخرت بر اساس نظر ایشان کسب نمایم.

این نکته را لازم به یادآوری میدانم که این انتخاب کاملا بر اساس عقل و باورهای دینی من شکل گرفته و هیچ شخص و یا عامل دیگری در تصمیمگیری من دخیل نبوده است.

پدر و مادر عزیزم هر آنچه که در دنیا از لحاظ معنوی و معرفتی کسب نمودهام مدیون رزق حلال و تربیت اسلامی شما عزیزان هستم و میدانم که هیچگاه و هیچگاه نمیتوانم حتی لحظهای جبران زحمات شما را نمایم از صمیم قلب از شما سپاسگذارم و عاجزانه خواهشمندم مرا عفو نمایید و اشتباهات و قصور مرا از روی جهل و نادانی بدانید زمانی که بین شما نیستم نیز مرا از دعای خیر فراوان خود محروم نکنید که در واقع وقتی بین شما نیستم بیشتر از قبل به دعای خیر شما نیازمندم.

خواهران عزیزم شما نیز مرا حلال نمایید و همواره به یاد داشته باشید که محتاج دعای خیر شما عزیزان هستم. مادر، پدر و خواهران عزیزم هیچگاه بابت نبود من هیچ شخص و یا هیچ ارگان و سازمانی را مقصر ندانید و با صبر زینب گونه مرا در راهی که انتخاب کردم یاری نمایید و همانطور که در بالا یادآوری کردم این انتخاب بر اساس احساس تکلیف و ادای دین به خاندان رسولالله(ص) صورت گرفته است همیشه و در تمام اوقات صبر پیشه کنید و با ذکر نام و یاد خدا به آرامش قلبی و روحی برسید هر گاه عرصه بر شما تنگ شد همیشه یاد این مطلب باشید که «لایوم کیومک یا اباعبدلله(ع)» همیشه عاشورا و وقایع آن را به یاد داشته باشید آن وقت خواهید دید که هیچ روزی مانند روز عاشورا و هیچ مصائبی بالاتر از مصائب عاشورا نیست پس گریه و شیون را در حد معقول و معمول انجام دهید مبادا با گریه و شیون خارج از حد و غیر معمول باعث شادی دشمنان اسلام شوید همانطور که گفتم حضرت زینب(س) را الگوی خود قرار دهید.

همسر عزیزم در طول زندگی مشترکمان فراز و نشیبهای فراوانی را با هم طی کردیم از آغاز هدفمان ساختن زندگی مشترک بود، در تمام سالهای زندگی سعی کردم علاقهام را با تمام وجود به شما هدیه نمایم اما شما میدانی که انسان کامل فقط معصومین(ع) هستند در طول این مسیر بنده قصورات فراوانی را نسبت به شما داشتم عاجزانه خواهشمندم مرا حلال نمایی و برای من همیشه دعای خیر کنید.

و اما پسرعزیزم امیرعلی جان شاید شما این مرقومه را سالهای بعد بخوانی اما اکنون که به سنی رسیدهای که قادر به خواندن هستی بدان که تمام وجود و هستی من شمایی، حتی زمانی که در کنار شما نیستم اعمال، رفتار و احساسات شما را درک خواهم کرد.

پسرعزیزم شما را به انجام سه عمل بر اساس فرمایش رهبری توصیه میکنم در طول زندگی همیشه تحصیل، تهذیب و ورزش را سرلوحه امور خود قرار بده و هر سه را به طور همزمان تقویت کن.

اعمال واجب را هیچگاه ترک نکن و اعمال مستحبی را در حد توان انجام بده، به معصومین(ع) به ویژه آقا امام حسین(ع) توجه ویژهای داشته باش .هیچگاه خود را خارج از محضر آقا امام زمان(عج) فرض نکن تمام عرایض و شکایاتت را به محضر ایشان ببر و این را بدان که تا حرکت نکنی برکت جاری نمیشود.

دعا، روزه و نماز به جای خود اما تا وقتی وارد میدان نشوی اعمال فوق موثر نخواهد بود در رابطه با تحصیل سعی کن عالیترین مدارج را در رشته مورد علاقهات کسب نمایی و شغلی را انتخاب نمایی که مرتبط با تحصیلاتت باشد که بهترین علم علمی است که همراه با عمل باشد که خیر دنیا و آخرت در این امر است.

در رابطه با ورزش حتی یک رشته ورزشی را مخصوصا شنا، به طور کامل بیاموز که صحت جسم در انجام ورزش مداوم است و اسلام نگاه ویژهای به شنا دارد. هیچگاه به مادرت بیاحترامی نکن اوامر او را انجام بده و همواره خود را فرزند او بدان نه بیشتر از آن، رمز موفقیت استمرار و تلاش و پشتکار است در امور فوق پشتکار داشته باش تا بعد از سالها بتوانی نتیجه آن را ببینی همانطور که گفتم حتی اگر در کنار شما نباشم اعمال، رفتار و احساسات شما را درک میکنم پسرم همواره به یاد من باش و مرا از دعای خیر خود محروم نکن.
والسلام

منبع: کیهان
نظر شما
پربیننده ها