خاطره‌ای خواندنی از عمو حسین:

من «سه» 20 ساله‌ام

عموم حسین گفت: جوانم، سه 20 ساله ام و با اصرار آمد و در تخريب آموزش ديد.
کد خبر: ۲۳۶۲۹۷
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۲ - 20April 2017
 یه گزارش دفاع پرس از کرمان، رزمنده حسین انجمن شعاع، باغبان دانشگاه شهيد باهنر كرمان بود كه به عنوان بسيجی به جبهه اعزام شده بود و قبل از عمليات والفجر 8 تا پايان جنگ در گردان تخريب بود. در ادامه خاطره‌ای شیرین، یکی از همرزمان این رزمنده بزرگوار را مرور می‌کنیم.

 من سه 20 ساله‌ام

يک روز رفتم برای واحد تخريب، نيروهای جوان و ويژه بگيرم. در جمع بسيجی‌‌ها حاضر شدم و گفتم: نيروهايی می‌خواهم كه عاشق باشند و اگر آنها را به عمليات بفرستم ممكن است مأموريت آخرشان باشد.

پيرمردی برخاست و گفت: من می‌‌آيم.

گفتم: پيرمرد، نمی‌خواهيم.

گفت: جوان هستم. من سه 20 ساله‌ام. با اصرار آمد و در تخريب آموزش ديد.

حضور وی در جمع بچه‌های تخريب باعث افزايش روحيه آنها شده بود. هر روز يک ساعت قبل از نماز صبح بيدار می‌شد و نماز شب را با شور و وصف عجيبی می‌‌خواند.

مسئول نماز و معنويت بچه‌ها بود. عمو حسين باغبان دانشگاه شهيد باهنر كرمان بود كه به عنوان بسيجی به جبهه اعزام شده بود و قبل از عمليات والفجر 8 تا پايان جنگ در گردان تخريب بود.

در بين بچه‌های بسيجي لشكر 41 ثارالله چند پيرمرد نورانی و با نشاط بودند كه از جمله عمو حسين انجم شعاع، مرحوم قوام آبادی و اصغر محمدی را می‌توان نام برد.

بيست سال است در دانشگاه شهيد باهنر هستم، اما سواد ندارم

عمو حسين نسبت به كلمه پيرمرد حساس بود و بچه‌ها برای اينک سر به سر او بگذارند او را پيرمرد خطاب می‌كردند.

او بی‌سواد بود، خودش می‌گفت: بيست سال است در دانشگاه شهيد باهنر هستم، اما سواد ندارم.

در جبهه او را به نهضت فرستاديم تا خواندن و نوشتن ياد بگيرد. شب‌ها در سنگر تكاليف درسی را انجام می‌داد.

مانند بچه‌ها روی شكم می‌خوابيد و مشق می‌نوشت. بچه‌ها به او ديكته می‌گفتند و با گفتن كلمات سخت، سر به سرش می‌گذاشتند.

با اينكه صدای قشنگی نداشت ولی به زور ميكروفون را می‌گرفت و می‌خواند. به طور كلی عمو حسين منبع شارژ بچه‌ها بود. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، بچه‌های تخريب زيارت عاشورا می‌خواندند و امكان نداشت زيارت عاشورايی خوانده شود و عمو حسين ذكر مصيبت نخواند. با اينكه صدای قشنگی نداشت ولی بزور ميكروفون را می‌گرفت و می‌خواند. وقتی هم كه می‌خواستيم بدويم با اينكه سن و سال او بالا بود ولی پرچم دستش می‌گرفت و جلو بچه‌ها می‌دويد.

جوان‌ها خسته می‌شدند؛ اما او خسته نمی‌شد. هر جا و هر وقت لازم بود به بچه‌ها تذكر می‌داد و با وجود او بچه‌ها احساس غم و غصه و غربت نداشتند.

در والفجر مقدماتی شعاری ساخته بود كه مرتب زمزمه می‌كرد: ما می‌رويم به كربلا، امروز می‌ريم يا پس صبا...

در يک كلام مسئول تبليغات و ارتباط بچه‌ها با خدا بود.

اين تخريب‌چی پيرمرد، پدر شهيد نيز بود و در زمان جنگ بعد از هر عملياتی بچه‌های تخريب را به ديدار خانواده‌های شهدا تخریب می‌برد.

يادش گرامی و روحش شاد باد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها