خاطرات امیران (23)؛

اولين اعزام

بحث منحل شدن ارتش و شروع غائله‌های كردستان و سيستان و بلوچستان از همان روزهای پيروزی انقلاب شروع شد. تا اين‌كه حضرت امام(ره) در پيام تاريخي خود فرمودند:« ارتش مال ملت و برای ملت است، بايد بماند و مردم نيز بايستی از ارتش تبعيت كنند؛ ارتش بايد تشويق و حفظ شود.»
کد خبر: ۲۵۶۵۵۳
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۳۹۶ - ۰۴:۴۹ - 30September 2017

به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «خاطرات امیران» مجموعه خاطرات جمعی از اميران ارتش جمهوری اسلامی ايران در دفاع مقدس است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع آوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «امير علی محمد طاهری» از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است.

... چند ماهي بود كه براي گذراندن دوره مقدماتي توپخانه به اصفهان اعزام شده بوديم. آن روزها مصادف بود با شروع زمزمه‌هاي پيروزي انقلاب؛ اصفهان هم از جمله شهرهايي بود كه زمزمه‌هاي انقلاب در آن زودتر از بقيه‌ی نقاط كشور شكل گرفته بود. در آن اوضاع و احوال، كلاس‌هاي درس ما هم رنگ و بوي انقلابي گرفته بود. سرهنگ «صيادشيرازي» آن زمان استاد نقشه‌برداري ما بود. ايشان سر كلاس خيلي راحت از انقلاب و ارزش‌هاي انقلابي صحبت مي‌كرد به طوري كه شجاعت ايشان در طرح اين مسايل، روي خيلي از دانشجويان دانشكده‌ی توپخانه اثر مثبت مي‌گذاشت و ريشه‌هاي مذهبي و انقلابي‌شان را تقويت مي‌كرد.

بعد از اتمام دوره‌ی مقدماتي، بايد بين يگان‌هاي نيروي زميني ارتش تقسيم مي‌شديم. من به اتفاق چند نفر از هم دوره‌اي‌هايم برحسب علاقه‌اي كه به زادگاه و منطقه‌ی خودمان داشتيم، منطقه‌ی غرب را انتخاب كرديم و به لشكر 81 زرهي كرمانشاه آمديم. در آنجا بين گردان‌هاي مختلف توپخانه تقسيم شديم. من به گردان 317 توپخانه كه در پادگان «صالح‌آباد» بود، اعزام شدم.

بحث منحل شدن ارتش و شروع غائله‌هاي كردستان و سيستان و بلوچستان از همان روزهاي پيروزي انقلاب شروع شد. تا اين‌كه حضرت امام(ره) در پيام تاريخي خود فرمودند:« ارتش مال ملت و براي ملت است، بايد بماند و مردم نيز بايستي از ارتش تبعيت كنند؛ ارتش بايد تشويق و حفظ شود.»

ايشان حتي روز 29 فروردين را هم به نام روز ارتش نامگذاري كردند. اما مسئله كردستان و تبليغات گروهك‌هاي ضدانقلاب از جمله مسایلي بود كه از همان ابتدا ارتش براي رفع آن‌ها وارد ميدان شد. كردستان، خاص منطقه ما بود. سال 1358 بود كه به ما مأموريت دادند براي حفاظت از محور كامياران- سنندج به منطقه اعزام شويم. ما جزو واحد توپخانه بوديم؛ بنابراين برحسب وظيفه‌ی سازماني، خودمان خيلي درگير عمليات نمي‌شديم و صرفاً جهت حفظ و ايجاد امنيت آن محور، در آنجا مستقر شده بوديم. البته علاوه بر ما عناصري از ‌لشكر 28 كردستان و يگان‌هاي ديگر نيز در برقراري امنيت و جلوگيري از اغتشاشات منطقه انجام وظيفه‌ مي‌كردند.

شنيده بودم كه گروهك‌ها در كردستان آزادانه تبليغ و افراد را جذب خودشان مي‌كنند. مي‌خواستم از نزديك فعاليت‌هاي آن‌ها را ببينم. چند روزي از تعطيلات نوروز مي‌گذشت. يك روز تصميم گرفتم با لباس شخصي به سنندج بروم. در كامياران سوار ميني‌بوس شدم تا گشتي آن دور و اطراف بزنم. براي اين‌كه شناخته نشوم كارت شناسايي‌ام را نبردم.

نزديكي‌هاي گردنه‌ی «مرواريد» گروه‌ها و دسته‌هاي مسلحي را ديدم كه كنار جاده آزادانه پوستر و اعلاميه پخش مي‌كردند. داخل شهر سنندج هم همان گروه‌هاي مسلح جلسه و سخنراني برپا كرده و براي حزب و گروه خودشان تبليغ مي‌كرند. آنجا بود كه فهميدم اوضاع چقدر نگران كننده است، از خدا خواستم كه زودتر اين مشكلات حل شود و ما هم حافظان خوبي براي مملكت‌مان باشيم.

عصر همان روز جهت برگشت به يگان خودم در كامياران، سوار ميني‌بوس شدم. گروه‌هاي مسلح در طول مسير وسايل نقليه را بازرسي مي‌كردند. غرق در افكار خودم بودم كه ناگهان افرادي داخل‌ ميني‌بوس آمدند و شروع به بازرسي كردند. يكي از آن‌ها با ديدن من پرسيد:« از كجا و براي چه به سنندج آمده‌اي؟»

گفتم: «از ايلام و براي ديدن برادرم كه معلم است به سنندج آمده‌ام.»

خوشبختانه چون به زبان كُردي حرف مي‌زدم آن‌ها هم زياد پيگير نشدند و اجازه دادند كه بروم.

چند ماهي را در كامياران بوديم تا اين‌كه كم‌كم زمزمه‌ی تجاوز عراق به مرزهاي كشورمان آغاز شد و ما را به كرمانشاه اعزام كردند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها