به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مشهد، پدر شهیدان «سیدمجتبی و سید اسماعیل حسینی» بعد از حمله شوروی به افغانستان، عازم ایران میشود و در مشهد سکنی میگزیند و بعد ازدواج می کند و صاحب فرزندانی می شود.
سیدمجتبی و سیداسماعیل ۳ و 4 ساله به همراه خانواده دوباره به افغانستان باز میگردند و در بامیان ساکن میشوند در همانجا بزرگ می شوند، اما چه کسی می دانست قرار است این 2 برادر در آینده، سرنوشت آیندگان را رقم زنند.
سیدمجتبی در سن ۱۷ سالگی وارد اردوی ملی افغانستان شد و 2 سال بعد نیز سیداسماعیل به او پیوست که بعد از گذراندن آموزشهای تخصصی در قامت کماندو هر دو به عضویت نیروهای ویژه در آمدند و در نبردهای بسیاری برای سرکوبی طالبان و دیگر شورشیان حضور یافتند.
وقتی قضیه سوریه پیش آمد و خبر حملات تکفیری ها به این کشور و تهدید تخریب حرم آلالله به گوش سیداسماعیل و سیدمجتبی رسید بر حسب تکلیف و با توجه به شرایط بوجود آمده تصمیم گرفتند تا برای مبارزه با داعش و دیگر عناصر تکفیری عازم کشور سوریه شوند و به خیل مدافعان حرم بپیوندند.
یکسال از جنگ سوریه می گذرد. هر 2 برادر نزد پدر می روند تا اذن رفتن به میدان نبرد علیه تکفیری ها را بگیرند. پدر که با وجود اطلاع رسانی محدود، از اوضاع منطقه با خبر است به آنان هشدار می دهد که این نبرد با نبردهای گذشته که در آن شرکت داشتهاند فرق دارد و شاید امکان بازگشت نداشته باشند، ولی هر 2 برادر کاملا به مسئله آگاه بوده و مسیرشان را از پیش انتخاب کرده بودند.
آنها در جواب پدر میگویند: «این همه سال حسرت بودن در کربلا و یاری امام حسین (ع) را داشتیم، حال با حمایت از حرم حضرت زینب (س) وقت عمل به این گفتههاست. این همه مثل ما آمدند و بعد زیر خاک رفتند حالا چه بهتر که ما با شهادت برویم».
مادر راضی نمیشود که جگرگوشههایش در این جنگ نیابتی شرکت کنند اما با دیدن شوق و علاقه فرزندانش، او نیز راضی میشود و اذن رفتن به هر 2 فرزندش می دهد.
سید اسماعیل برادرش سید مجتبی را راضی میکند تا زودتر از او راهی میدان نبرد شود.
یکسال میگذرد. سیداسماعیل بر اثر اصابت دو تیر مجروح می شود اما به خانه بر نمیگردد. وقتی این خبر به گوش سیدمجتبی می رسد طاقت نمی آورد و می رود تا اسماعیل را برگرداند.
اما او سید اسماعیل را راضی می کند تا برگردد و خودش بماند. به او میگوید: «تو برگرد اما من میمانم. مطمئن باش نمیگذارم جای خالیات اینجا احساس شود».
بعد از شهادت ابوحامد، سیدمجتبی معاون گردان تک تیراندازان فاطمیون می شود. گویا عملیاتی در پیش بوده است. سیدمجتبی با خانواده تماس میگیرد و آنها را از نبودن ۱۵ روزهاش مطلع می کند.
شب عملیات فرا میرسد. با مجروح شدن فرمانده گردان تک تیراندازان سیدمجتبی سکان فرماندهی گردان را در دست میگیرد.
زمانی که سیدمجتبی به همراه نیروهایش، به منطقه مأموریتشان می رسند متوجه می شوند که در حلقه محاصره داعش قرار گرفتهاند، اما موفق می شوند محاصره را بشکنند و به عقب برگردند.
در این بین نیروهایی که در آن منطقه مستقر بودند به او بیسیم میزنند و از وی در خواست نیروی کمکی می کنند. سیدمجتبی به همراه چند نفر از نیروهایش برای کمک دوباره عازم منطقه می شود که به دلیل بالا بودن حجم آتش دشمن زمینگیر می شوند و اکثر همرزمانش به شهادت می رسند و فقط 3 نفر از نیروهایش زنده می مانند که آنها نیز به شدت مجروح می شوند.
با تمام شدن شارژ باتری بی سیم سید مجتبی، ارتباط او با عقبه قطع می شود. در این حال متوجه می شود که داعشی ها از تپه بالا آمده و می خواهند او را به اسارت درآورند که ضامن دو نارنجکی را که همراهش بوده می کشد و زیر پایش می گذارد وقتی تکفیری ها می خواهند او را از زمین بلند کنند نارنجکها منفجر می شود و تعدادی از داعشی ها کشته و سید مجتبی به فیض شهادت نایل می آید.
دو ماه از آن ۱۵ روزی که سید مجتبی خانواده را از نبودنش مطلع کرده بود می گذرد ولی خبری از او نیست.
خبرهایی توسط دوستانش مبنی بر شهادت سیدمجتبی به گوش خانواده می رسد ولی پیکر مطهرش در منطقه باقی مانده است تا اینکه بعد از دو ماه در مبادلهای، داعش پیکر مطهر سیدمجتبی را به همرزمانش تحویل می دهد که بعد از انتقال، در ایران تشییع می شود.
وقتی مادر خبر قطعی شهادت سیدمجتبی را می شنود تنها می گوید: «انا لله و انا الیه الراجعون». این واکنش مادر شهید نشأت گرفته از صبری زینبی است که خداوند به او عطا کرده بود.
در همان روزهایی که خانواده حسینی خبری از فرزندشان در دست نداشتند سیداسماعیل طاقت نمی آورد و در حالی که دوران نقاهت را می گذراند گچ پایش را باز کرده و عازم منطقه می شود.
سیداسماعیل بعد از شهادت برادر دیگر طاقت ماندن را ندارد و هر بار که می آید بعد از چند روز دوباره راهی سوریه می شود. او قبل از آخرین اعزامش، بعد از پیگیری خبرهای سوریه، ساکش را می بندد. سیداسماعیل در حالی که از زیر قرآن عبور می کند با مادرش خداحافظی میکند چند قدمی فاصله می گیرد اما دوباره سمت مادر بر میگردد و دست او را می بوسد و میگوید: «مادر پشت سرم آب نریز و گریه نکن». مادر نیز صورتش را بوسیده و او را به عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) میسپارد.
در جریان عملیات آزادسازی «تدمر» قرار بر این بود که دو تا از ارتفاعات منطقه توسط حزب الله و ارتش سوریه تصرف شوند و یک محور را نیز فاطمیون به تصرف خود درآورند، اما زمانی که نیروهای فاطمیون به منطقه می رسند شب بوده و امکان عملیات وجود نداشته است با این وجود موفق می شوند منطقه مورد نظر را تصرف کنند.
بعد از استقرار نیروهای عمل کننده، در حالی که مهماتشان تمام شده است نیروهای کمکی نیز نمی رسند و این عوامل فرصت را به دست دشمن می دهد و آنها از سه طرف در محاصره نیروهای تکفیری قرار می گیرند.
سیداسماعیل تا آخرین لحظات از هیچ تلاشی دریغ نمی کند و نیروهایش را به عقب بر می گرداند و خودش به همراه چند تن دیگر در منطقه می ماند.
محاصره هر لحظه تنگتر می شود و سید اسماعیل و همرزمانش زیر آتش سنگین دشمن گرفتار می شوند. او در این معرکه از ناحیه پا و پهلو مورد اصابت گلوله قرار می گیرد ولی با همان وضعیت، یکی از همرزمان مجروحش را به دوش گرفته و به بالای تپهای در آن نزدیکی منتقل می کند. در همین حین داعشی ها به سید اسماعیل نزدیک می شوند تا او را اسیر کنند اما او نیز همانند برادرش ضامن نارنجک را کشیده و تعدادی از داعشی ها را به هلاکت رساند و خودش نیز به فیض شهادت نایل می آید.
این بار هم مادر، با خبر شهادت سیداسماعیل فقط میگوید «انا لله و انا الیه راجعون».
انتهای پیام/