ازدواج آسان (6)/

نبرد شرع با عرف

اتفاق خوبی که در این ازدواج رخ می‌داد، این بود که خانواده‌ها بر خلاف اکثریت جامعه، بیشتر تابع شرع بودند تا عرف؛ چون خیلی‌ها از ترس آبرو و حرف مردم تا سال متوفی پیراهن رنگی هم نمی‌پوشند، چه برسد به اینکه با برگزاری مراسم خواستگاری موافقت کنند.
کد خبر: ۳۰۲۸۵۷
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۰ - 06August 2018

نبرد شرع با عرفگروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: دفاع از حرم محصور در جنگ و شهادت نیست. دفاع از حرم حدُ حدود مشخصی ندارد. یک نفر با پوشیدن لباس رزمُ محکم کردن بند پوتین‌هایش به جنگ با کفار می‌رود و می‌شود مدافع حرم و شخص دیگری با حجاب و متانت زینب گونه‌اش می‌شود مدافع حریم آل الله (علیهم السلام). قطع به یقین مدافع حرم که باشی سرمشق زندگی‌ات می‌شود آیاتُ روایات و سبک زندگی‌ات می‌شود سبک زندگی اهل بیت (علیهم السلام).

رامین فرهادی یکی از مدافعان حریم آل الله (علیهم السلام) در سلسله یادداشت‌هایی از چگونگی ترغیب خود به امر ازدواج توسط همرزمانش می‌گوید.

وی در ششمین شماره از یادداشت های خود آورده است:

حدود 20 روزی از آن دیدار عاشقانه در بهشت زهرا (سلام الله علیها) می گذشت. همه اش می گفتم چه شده که در این مدت خبری از ایشان نیست. گفتم بگذار سری به فضای مجازی بزنم تا شاید در تلگرامُ اینستاگرامشان خبری باشد. تا وارد صفحه ایشان شدم، دیدم عکس پروفایل ایشان به رنگ مشکی درآمده. نگران شده بودم اما چاره ای نبود. من حتی شماره ای از ایشان نداشتم تا تماس بگیرم. فقط توسط یک آی‌دی گاهی در ارتباط بودیم. پیامی به ایشان دادم که بلا به دورِ، چیزی شده؟ بعد از چند ساعت جوابی دادند که بسیار جا خوردم. پدرشان به رحمت خدا رفته بودُ داغدار شده بودند.

واقعا چند روزی ناراحت بودم. نه از اینکه شاید این اتفاق حالا حالاها مانع ازدواجمان شود. نه! فقط اینکه لحظاتی خودم را جای ایشان می گذاشتمُ می دیدم که چقدر سخت است پدر یا مادر نداشتن.

چند روز بعد، این موضوع را به مادرم گفتم. ایشان گفت کاش زودتر می دانستیمُ برای عرض تسلیت خدمتشان می رسیدیم. مدتی بعد پیامی دادمُ ساعت و محل مراسم اربعین پدر مرحومشان را پرسیدم. همراه بابا و مامان رفتیمُ در غمشان شریک شدیم. درست فردای آن روز مادرم گفت یک روز را با خانواده دختر خانم هماهنگ کنیمُ برویم منزلشان برای تسلیت گویی مجدد. پرسیدم فقط تسلیت گویی مجدد یا اینکه...

مادرم گفت تو کاری به این کارها نداشته باش. گفتم مادرم! تازه 40 روز است که عزادار پدرشان هستند و الآن ماه محرم است. گفت ببین پسرجان از شب عاشورایی که شب عقد حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) بود بالاتر داریم؟ گفتم نه. گفت پس بنشین سر جایت و در کار بزرگترها دخالت نکن. من می‌دانم چه کار باید بکنم. سمعا و طاعتا گفتمُ قراری را هماهنگ کردم.

روز مقرر منُ مادرجان رفتیم منزلشان. خانم ها چند دقیقهِ ابتدایی سرگرم تسلیت گوییُ همدردی بودن. بعدش مادرم به مادر دختر خانم گفت: فاطمه خانم! می دانم عزادار هستیدُ فعلا شرایط برگزاری مراسمات شادی را ندارید. اما قرار بود قبل از فوت امیرخان خدمت شما برسیم که اجل مهلت نداد. الان هم تا چهلم ایشان و به احترام شما صبر کردیم که مبادا بی احترامی‌ای صورت بگیرد. اما این دختر و پسر ما ظاهرا همدیگر را می خواهندُ معصیت دارد که بخواهیم بخاطر سنت های غلط مانع ازدواجشان شویم.

بعد مادرم شروع کرد به گفتن ثواب‌ها و فواید ازدواج؛ جوری که خانواده عروس خانم هم مخالفتی نداشتندُ گفتند ریشُ قیچی دست خودتان. مادرم این نکته را هم ذکر کرد که الحمدلله هر دو خانواده دنبال لهو و لعب نیستند. با اینکه ایام محرم است اما اگر موافق هستید همین پنجشنبه برای خواستگاری خدمت برسیم. خانواده عروس کاملا جا خورده و به اصلاح آچمز شده بودند.

اتفاق خوبی که در این ازدواج رخ می داد، این بود که خانواده ها بر خلاف اکثریت جامعه، بیشتر تابع شرع بودند تا عرف. چون خیلی ها از ترس آبرو و حرف مردم تا سال متوفی پیراهن رنگی هم نمی پوشند، چه برسد به اینکه با برگزاری مراسم خواستگاری موافقت کنند.

یادم هست شب ششم محرم که رفته بودم روضه حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) خیلی از آقا مدد خواستم. همه اش می گفتم آقا جان من از ازدواج می ترسمُ فقط به اعتبار شماست که برای ازدواجم تلاش می کنم. کسی را برای من در نظر بگیرید که عروس خودتان باشد. من عروس امام حسنی می خواهم. کسی که اولویت اول و آخرش کنیزی اهل بیت (ع) باشدُ بس.

پنجشنبه رسیدُ رفتیم برای خواستگاری. همیشه در ماه های محرم و صفر به لطف مادر سادات مشکی پوش بودم. خانواده منتظر این بودند ببینند برای مراسم خواستگاری چه می پوشمُ چه می کنم. از صبح دل توی دلم نبود. لباس هایم را اتو کردمُ رفتم برای سفارش گل. موقع رفتن وقتی پیراهن مشکی را پوشیدم، انگار مادرم جان تازه ای گرفت. شاید فکر می کرد می خواهم برای مراسمم مشکی را از تن به در کنم؛ اما نه، من خودم را ریزه خوار سفره اهل بیت (علیهم السلام) می دانستم.

ادامه دارد...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها