گروه اجتماعی دفاع پرس: «در زمان انقلاب سن کمی داشتم، اما برای دفاع از حق در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکردم. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد شهربانی شدم و در آن زمان برای حفاظت از مردم در برابر منافقین که بعد از پیروزی انقلاب وارد شهر شده بودند، با دشمن درگیر میشدیم. پس از آن هم با آرام شدن فضای تهران به خرمشهر منتقل شدم.
سال ۵۹ و با شروع جنگ، طبق وظیفهای که داشتم در خرمشهر حضور داشتم. زمانی که دشمن میخواست شهر خرمشهر را تصرف کند به همراه کسانی که در آنجا حضور داشتند با دشمن درگیر شدیم. پس از آنکه دشمن توانست خرمشهر را تصرف کند، برای اینکه در منطقه حضور داشته باشم به آبادان رفتم و در آنجا در خیابانهای شهر آبادان گشتزنی میکردم.
یک روز صبح زمانی که در کنار نخلهای اطراف شهر آبادان در حال گشتزنی بودم، با نیروهای عراقی که به آبادان نفوذ کرده بودند، برخورد کردیم و پس از درگیری با این نیروها، به دست آنها اسیر شدیم.»
متنی را که خواندید، بخشی از گفتوگوی «منصور غفاری» از آزادگان دوران دفاع مقدس با خبرنگار دفاع پرس است. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید:
دفاع پرس: پس از اسارت، شما را به کدام شهر منتقل کردند؟
پس از اینکه ما را به اسارت گرفتند به دلیل اینکه اوایل جنگ بود، ما را به بصره منتقل و در سولههای تنگ نگهداری کردند. نمیتوان در خصوص شرایط اسارت در بصره صحبت کرد؛ چرا که دشمن در آن زمان برای اینکه روحیه ما را تضعیف کند از شیوههای متعددی برای شکنجه استفاده میکرد. پس از حدود ۱۰ روز ما را از بصره به بغداد و زندان ابوغریب انتقال دادند که حدود ۱۰ سال در آن زندان بودم.
دفاع پرس: اسیر به چه کسی میگویند؟
اسیر کسی است که ظاهراً در دست دشمن است و هیچگونه قدرت دفاعی از خود ندارد؛ در طول ۱۰ سالی که من در اسارات بودم، تعریف اسیر عوض شد و درست است که ما در اسارت کشور عراق بودیم، اما با ایمان و ارادهای که همه اسرا نشان دادند نگهبانان عراقی را به اسارت خود درآورده بودند.
دفاع پرس: دوران اسارت در زندان ابوغریب چگونه بود؟
زمانی که جنگ شروع شد، کسانی که عازم جبهه شدند برای دفاع از خاک و ناموسشان حاضر بودند جانشان را فدا کنند و ما از اول میدانستیم که شاید کشته شویم؛ اسارت اگر هدفدار نباشد، تلف شدن عمر در سولههای تنگ است که همه لحظات آن سخت و زجرآور است. رزمندگانی که در اسارات رژیم بعث عراق بودند هدف و آرمان مشخصی داشتند، به همین دلیل اسارت برای کسانی که حتی تا پایان جنگ در یک چهاردیواری بودند، یک لذت و صفای خاصی داشت. کسانی که با من در اسارت بودند به دلیل اینکه هدف و راهشان مشخص بود و آن هم جان دادن برای وطنشان بود، سولههای تنگ و تاریک ابوغریب را به یک جای مقدس تبدیل کرده بودند. در اسارت هم از خودگذشتگی و ایثار موج میزد؛ برای اینکه بعثیها دوست و رفیقت را نزنند، خودت را جلو میانداختی. تحمل شکنجهها، اذیتها و جراحتها برای کسانی که در زندان ابوغریب بودند، عبادت محسوب میشد؛ چرا که هدفشان مشخص بود و برای آن میجنگیدند.
دفاع پرس: آیا از ابتدای اسارت به ثبت نام صلیب سرخ درآمدید؟
از زمانی که در اطراف آبادان اسیر شدم تا زمانی که در بغداد بودم، حدود یک سالی گذشت، اما خبری از صلیب سرخ نبود و میتوان گفت مفقودالاثر بودیم. در آن یک سال نیروهای رژیم بعث عراق بدترین شکنجهها را بر روی ما اجرا میکردند، پس از یک سال و زمانی که ما را به اردوگاه «عنبر» منتقل کردند، صلیب سرخ آمد و اسم اسرایی را که آنجا بودند، ثبت کرد.
دفاع پرس: از اسارت چه خاطرههایی به یاد دارید؟
با هم بودن و وحدت بین کسانی که در زمان اسارت با هم بودند، بهترین خاطره به جای مانده از دوران اسارت برای من است. اما اسارت سراسر شکنجه است. بدترین شکنجهها را رژیم بعث عراق در زندان ابوغریب بر روی ما اجرا کرد، شکنجههایی که امروز و پس از سالها اثراتش هنوز وجود دارد.
دفاع پرس: با آن همه شکنجه آیا امید داشتید که زنده بمانید و دوباره به کشور برگردید؟
زمان اسارت من و دوستانم جوان بودیم و شرایط سختی بر ما گذشت. در چهار سال اول اسارت امیدی برای زنده ماندن نداشتم، اما با گذشت زمان و کسب خبرهای جسته و گریخته از پیروزیهای رزمندگان در عملیاتهای مختلف، امید ما هم بیشتر میشد. زمانی که رزمندگان در عملیاتی پیروز میشدند، نیروهای عراقی به جبران شکست خود، ما را شکنجه میدادند و در زمان شکنجه در حالی که درد داشتیم، اما خوشحال بودیم که عراق پس از گذشت پنج سال هنوز نتوانسته کاری انجام دهد.
دفاع پرس: یکی از شکنجههایی که در دوران اسارت دیدید، چه بود؟
در سرمای زمستان به دلیل اینکه من «سینوزیت» داشتم، کلاه بر سر میگذاشتم و عراقیها هرچه میگفتند بردار، من این کار را نمیکردم؛ یک روز به همین دلیل من را به شدت شکنجه کردند و پس از آن به مدت سه روز به سلول انفرادی انداختند.
دفاع پرس: پس از گذشت ۱۰ سال از اسارت زمانی که میخواستید آزاد شوید، چه حسی داشتید؟
عراق مواقعی که در عملیاتها شکست میخورد، دست به عملیاتهای روانی میزد و یکروز تصمیم گرفتند ما را به زیارت امام حسین (ع) ببرند که همه خوشحال بودیم، اما زمانی که متوجه شدیم آنها به دنبال عملیات روانی هستند و میخواهند از ما فیلم بگیرند و آن را پخش کنند، ما قبول نمیکردیم. در اواخر جنگ پس از اعلام آتشبس، صدام دستور داد که ما را به زیارت ببرند و هیچگونه فیلمی نگیرند و بهترین خاطره من در دوران اسارتم، زیارت امام حسین (ع) است.
دفاع پرس: زمانی که متوجه شدید که به کشور بازخواهیدگشت، عکس العملتان چه بود؟
نمیتوانم از حسی که داشتم صحبت کنم. اما میتوان گفت همچون پرندهای بودیم که منتظر آزادی از قفس بود. زمانی که ما را سوار اتوبوس کردند تا به خاک ایران بیاورند، لحظهای فراموشنشدنی بود و پس از ۱۰ سال با تمام رنج و سختیهایی که کشیده بودیم، وارد خاک وطنمان شدیم؛ وطنی که برای آن جنگیدیم تا به دست نااهلان نیافتد.
زمانی که وارد کشور شدیم، استقبال خیلی خوبی از ما شد که برایم غیر قابل باور بود و در تمام این لحظات به یاد کسانی بودم که در کنارم بودند، اما در زندانهای عراق به شهادت رسیدند.
امروز هم تکلیف بر عهده من است و هر گاه دشمن نگاهی به کشورم داشته باشد، همچون دوران جوانی در برابر آنها خواهم ایستاد و جانم را برای کشورم فدا خواهم کرد.
انتهای پیام/ 241