به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امام هشتم؛

اشعار آئینی شهادت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) منتشر شد

به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر شد.
کد خبر: ۶۱۸۳۶
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۰ - 11December 2015

اشعار آئینی شهادت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) منتشر شد

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، به مناسبت فرا رسیدن سی ام صفر سالروز شهادت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (ع) جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر میکنیم.

مسعود اصلانی :

ساکت و بی صدا زمین خوردن

زپر پا یک عبا، زمین خوردن

بی تعادل شدن شکسته شدن

وسط کوچه ها زمین خوردن

ارثی از مادر است که حالا

می رسد به شما زمین خوردن

ناله های تو را در آوردند

آتش زهر با زمین خوردن

صورتت را چقدر خاکی کرد

یا اما رضا زمین خوردن

سوزش زهر سینه کافی بود

حال دیگر چرا زمین خوردن؟

پشت درهای حجره می گفتی

ای جوادم بیا زمین خوردن.....

....بال من را شکست و زخمی کرد

خسته کرده مرا زمین خوردن

آخرین لحظه بود در نظرت

داغ کرب و بلا  زمین خوردن

یا امام رضا چه می بینی

سر بردن و یا زمین خوردن؟

دست بسته به افتادن

یا که از نیزه ها زمین خوردن

روی پیراهنی نشانده ببین

چقدر در پا زمین خوردن

 ***

محمد رضا ناصری :

آهو برو کناری و جای مرا بده

ته مانده ی غذای سرای مرا بده

« سهمیه ی امام رضای مرا بده »

مشهد، بیا و کرب و بلای مرا بده

با زعفران و شاخه نباتت چه بی عدد

چای دو رنگ کرب و بلا مزه می دهد

من کشته از اشاره ی ابرو شدم دگر

شیرم، اسیر غمزه ی آهو شدم دگر

کافر منم که مست هو الهو شدم دگر

زین بوسه های صحن تو« جارو» شدم دگر

وقتی کنار حوض تو آب از سرم گذشت

یعنی تمام کودکی ام در حرم گذشت

سلطان تویی و آمده ام رعیتی کنم

آقا اجازه هست که من صحبتی کنم؟

آقا اجازه هست تو را رؤیتی کنم؟

آقا اجازه هست تو را دعوتی کنم؟

بر من قدم گذار که فیروزه ای شوم

 

از خادمان رسمی و هر روزه ای شوم

شیرین روزگار چو فرهادتان شدم

مبهوت لحظه لحظه ی امدادتان شدم

از گوهر نگاه گهر شادتان شدم

امشب دخیل پنجره فولادتان شدم

با کوه غصه ها به تفاهم رسیده ام

حالا که من به قله ی هشتم رسیده ام

وقتی سوار واگن اهواز- مشهدم

وقتی در آرزوی رسیدن به گنبدم

وقتی که جبرئیل بگوید خوش آمدم

سلطان مرا غلام خودش کرده گر« بدم »

با جوش و با خروش و تلاطم رسیده ام

از جاده ی سه شنبه شب قم رسیده ام

زائر در ازدحام، پشیمان نمی شود

شرمنده از کرامت سلطان نمی شود

آتش برای اهل خراسان، نمی شود

وقتی خمیر پیرزنی نان نمی شود

زائر در ازدحام، دلش زیر پای توست

آتش اثر کند به دلی که برای توست؟

کودک کنار پنجره ای مست مست خواب

مادر کنار کودک خود در پی جواب

لطفی رسیده است پی حسن انتخاب

نقاره می زنند، ولی «صحن انقلاب »

کودک نشسته پیرهنش مختصر شده

مادر به خنده گفت شفا درد سر شده !!!

آهو برو کناری و جای مرا بده

 

 

ته مانده ی غذای سرای مرا بده

« سهمیه ی امام رضای مرا بده »

مشهد، بیا و کرب و بلای مرا بده

با زعفران و شاخه نباتت چه بی عدد

چای دو رنگ کرب و بلا مزه می دهد

 

***

سید هاشم وفایی:

آمد از راه و کشیده است عبا را به سرش

وای از سینۀ سوزان و دل شعله ورش

همچو شمعی که بسوزد ز شرر آب شود

آب کرد آتش آن زهر ز پا تا به سرش

حجره اش بسکه غم انگیز و ملال آور بود

گرد غم بود که می ریخت ز دیوار و درش

گاه در زیر لبش ذکر خدا می گوید

گاه سوی در حجره ست خدایا نظرش

هم جواد آمده بالین رضا هم زهرا

هم پسر سوخته هم مادر خونین جگرش

پیش مادر نبود طاقت برخاستنش

زیر بار غم و اندوه خمیده کمرش

پسرش دست به سر دارد و  مادر به  کمر

او نظر می کند و خون رود از چشم ترش

دست ظلمی که زده بر رخ زهرا سیلی

پاره کرده ست کنون رشتۀ عمر پسرش

ای «وفائی» ز فلک پیک شهادت آمد

 

گشت تا گلشن سرسبز جنان همسفرش

***

یوسف رحیمی :

آمد از راه و کشیده است عبا را به سرش

وای از سینۀ سوزان و دل شعله ورش

همچو شمعی که بسوزد ز شرر آب شود

آب کرد آتش آن زهر ز پا تا به سرش

حجره اش بسکه غم انگیز و ملال آور بود

گرد غم بود که می ریخت ز دیوار و درش

گاه در زیر لبش ذکر خدا می گوید

گاه سوی در حجره ست خدایا نظرش

هم جواد آمده بالین رضا هم زهرا

هم پسر سوخته هم مادر خونین جگرش

پیش مادر نبود طاقت برخاستنش

زیر بار غم و اندوه خمیده کمرش

پسرش دست به سر دارد و  مادر به  کمر

او نظر می کند و خون رود از چشم ترش

دست ظلمی که زده بر رخ زهرا سیلی

پاره کرده ست کنون رشتۀ عمر پسرش

ای «وفائی» ز فلک پیک شهادت آمد

گشت تا گلشن سرسبز جنان همسفرش

***

محمد بیابانی :

یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما

فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما

باز هم میل زیارت کردهایم از راه دور

 

نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما

ما کبوترهای بیبالیم اما آمدیم

لذت پرواز در اطراف گنبد با شما

نمرهی ما صفر شد از بیست؛ اما در عوض

زندگی ما همه از صفر تا صد با شما

خطّهی ما تشنهی آب حیات و نور بود

خشکسال خاکمان اما سرآمد با شما

این دیار، این سرزمین، این زادگاه، این مرز و بوم

برکتش از توست «یا منیکشفُ کلَّ الهُموم»

سرپناه ناامیدان؛ مأمن مأیوسها

ایستگاه آخرِ ای کاشها، افسوسها

گرم در رویای صحن و گنبد و گلدستههاست

زائر دلخسته و بیخواب از کابوسها

نور گیرد ماه، تا شبهای جمعه در حرم

میطراود نغمۀ یا نور و یا قدّوسها

میرسند از راه زائرها، ملائک گردشان

فرش زیر پایشان هم شهپر طاووسها

در ازای قطرههایی اشک با خود میبرند

از اجابت، از کرم، از لطف... اقیانوسها

هرکه صید توست دیگر در قفس محبوس نیست

در گِلِ ایرانیان خاکی به غیر از طوس نیست

من اگر از دست خود آزاد باشم بهتر است

طائر پر بستهی صیّاد باشم بهتر است

زادهی هر جای این دنیا که باشم خوب نیست

از اهالیِ رضا آباد باشم بهتر است

هرکه کنج دنج خود را در حرم دارد ولی

 

من اگر در صحن گوهرشاد باشم بهتر است

راستی با خود مریضی لاعلاج آوردهام

پس کنار پنجره فولاد باشم بهتر است

عقدهی کورم به لبخند ملیحت باز شد

دستهای بستهام پای ضریحت باز شد

عاقبت یا ساکن خاک خراسان میشوم

یا شهید جادهی مشهد به تهران میشوم

زاغکی زشتم ولی نزد تو چشمم روشن است

یا کبوتر یا که آهو یا که انسان میشوم

در زیارتها سرم پایینتر از قبل است و من

پشت ابر گریهها از شرم پنهان میشوم

بازدید هرکه هربار آمده پس میدهی

و من از کم آمدنهایم پشیمان میشوم

خواب دیدم در حریمت شعرخوانی میکنم

روزی آخر شاعر دربار سلطان میشوم

پاسخ این خواهشم در بند امضای شماست

الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست

اشک در چشمت به شوق آشنایت جمع شد

بغض دیدار جوادت در صدایت جمع شد

از فشار زهر گاهی غلط خوردی بر زمین

گاه مانند جنینی دست و پایت جمع شد

روی خاک افتادهای اما نه با اصرار خود

دست و پا از بس زدی فرش سرایت جمع شد

با لبان تشنه زیر لب صدا کردی حسین

در گلویت بغضهای کربلایت جمع شد

روضه میخواندی که یا جدّاه! بعد از کشتنت

در حصیری پیکر از هم جدایت جمع شد

آه... یا جدّاه! ناموست پس از تو زار شد

وای از آن روزی که زینب راهی بازار شد

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار