دانشآموز «یعقوب غلامزاده» در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «ای امام عزیز، بنده دلم میخواهد که به جبهه بروم، یعنی تمایل ندارم؛ بلکه تکلیف میدانم.»
«حمیده موسوی» بانوی یزدی در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «ما به شما، ای روشنی دیدگان پبغمیر، قول خواهیم داد، هرگز ملت کوفه نباشیم و شما را تنها نخواهیم گذارد.»
«نورعلی بشیری» در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «ای امام عزیز، ما بچههای انقلابی میخواهیم به جبهههای حق علیه باطل برویم تا صدام و صدامیان را نابود کنیم و اگر پیروز و سالم برگشتیم و راه کربلا و قدس را آزاد کردیم، باز میآییم و به درس خود ادامه میدهیم.»
«امیر محسن میاندره» در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «ای امام عزیز، من نمیخواهم در رختخواب بمیرم. من میخواهم در راه حق و حقیقت کشته شوم و بر این کشته شدن نیز افتخار میکنم.»
«سید مصطفی دیباجی» در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «ای امام عزیز، به خدا قسم عشقی که به شما دارم و میدانم این عشق به خاطر توجه خداوند به شماست، مانع نوشتن کلماتی است که قلم از نوشتن آن عاجز است.»
«رفیعی» رزمنده در بند اسارت رژیم بعث عراق در نامه خود آورده است: «واقعاً دلم برای پدربزرگ (امام خمینی) و مملکت دوممان (بهشت زهرا) تنگ شده است.»
«زهرا گرزین» در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «ما به امر امام عزیزمان، در کلاس نهضت سوادآموزی شرکت کردیم و خواندن و نوشتن را یاد گرفتیم.»
«عبدالرسول پیراسته» یک سرباز اسلام در جبهه حق علیه باطل در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «اماما، با قلبی سرشار از خوشحالی اشک شوق میریزم و افتخار میکنم که توانستهام سرباز کوچکی از سربازان آن امام بزرگوار باشم و سلامی را از جبهه نبرد حق علیه باطل، نثار آن امید مستضعفان جهان کنم.»
«صغری ایمانی» یک بانوی کرمانشاهی در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «ای امام عزیز، میخواهم خدمت شما عرض کنم که خودم و دخترم که ۱۶ ساله است و قلبش هم سالم است، هر دوی ما با جان و دل حاضر هستیم که قلبهایمان را گرچه ارزش شما را ندارد، تقدیم نماییم.»
«مصطفی نهازی» اسیر دربند ساواک در نامه خود به امام خمینی (ره) آورده است: «رهبر عزیزم، من هیچ در خواست مادی ندارم و فقط خواهان فیض معنوی از دیدار حضوری میباشم؛ دیداری که به من امید میبخشد و به زندگی امیدوار.»